• امروز : پنج شنبه - ۶ دی - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 26 December - 2024

عملیات مهندسی فجیع‌ترین جنایت تاریخ معاصر ایران / ریختن آب جوش روی تاول‌های پاسداران / «آرام بریز که زجر بیشتری بکشد»

  • کد خبر : 37326
  • 01 ژانویه 2023 - 21:59

عملیات مهندسی یکی از وحشیانه‌ترین و فجیع‌ترین جنایت‌های رقم خورده در تاریخ معاصر ایران به دست جنایتکاران سازمان مجاهدین خلق است که در آن، ده‌ها سال پیش از تولد داعش، جنایاتی به مراتب وحشیانه‌تر از جنایات داعش را در آن مرتکب شدند.

0

به گزارش فراق،  ۲۲ مرداد ۱۳۶۱؛ آن روز هیچکس فکر نمی‌کرد که دستگیری یک سارق خودرو، پرده از جنایتی هولناک در تاریخ ایران بردارد که بعدها به «عملیات مهندسی» شهرت یافت و از آن مقطع زمانی تا کنون یکی از وحشیانه‌ترین جنایت‌های رقم خورده در تاریخ معاصر ایران به حساب می‌آید که به دست مزدوران رجوی انجام شد.

ماجرا از آنجا آغاز شد که فردی به نام خسرو زندی از اعضای فرقه رجوی حین سرقت یک خودرو که قصد داشتند از آن برای انجام یک عملیات تروریستی استفاده کنند، توسط مردم دستگیر و به نیروهای کمیته تحویل داده شد. تا اینجای کار به نظر می‌رسد که با یک سرقت خودرو سر و کار داشته باشیم، اما زندی در حین بازجویی یکی از وحشیانه‌ترین عملیات‌های منافقین را که به آن «عملیات مهندسی» می‌گفتند را افشا کرد و ماموران دادستانی و کمیته را به منطقه‌ای در شمال غرب تهران که با نام باغ فیض شناخته می‌شود برد، جایی که سه جنازه زنده به گور شده را دفن کرده بودند.

در این عملیات، که از اوایل مرداد تا ۲۵ همان ماه در سال ۱۳۶۱ ادامه داشت، در مجموع سه پاسدار کمیته انقلاب اسلامی، یک کفاش، یک معلم و یک مهندس هوادار سازمان قربانی شدند. اما پرسش اساسی اینجاست که چرا منافقین دست به چنین جنایتی زدند؟

علی اکبر راستگو، عضو جداشده از فرقه رجوی در کتاب خاطرات خود تحت عنوان «مجاهدین خلق در آینه تاریخ» درباره عملیات مهندسی می‌نویسد: در پی ضربات شدید در اوایل سال ۶۱ و لو رفتن بسیاری از خانه‌های تیمی، سازمان دستور داد افراد مشکوک را که در اطراف خانه‌های تیمی مشاهده می‌کردند، بربایند و سپس برای کسب اطلاعات مورد شکنجه قرار دهند. این عملیات نوظهور توسط سازمان «عملیات مهندسی» نام گرفت. تحلیل در مورد «عملیات مهندسی» نیز این بود که کار مهندسی پیچیده‌تر از کار عملیاتی است و احتمال بریدن هست. ما شکنجه می‌کنیم چون مجبور هستیم، ولی وقتی حاکم شویم، نمی‌کنیم… . جنگ ما با حکومت، جنگ دو سازمان مهندسی است. هر کدام بیشتر شکنجه کند، برنده است.

jenayat monafegin 5

خسرو زندی یعنی همان سارق خودرویی که دستگیر شده بود، اطلاعاتی را در اختیار دادستانی قرار داد که منجر به کشف عوامل و عناصر دخیل در این جنایت شد، با اطلاعات او خانه‌ای در خیابان بهار تهران لو رفت که محل اصلی عملیات و در واقع شکنجه‌گاه اصلی بود. در میان دستگیرشدگان این خانه فردی به‌ نام مهران اصدقی (با نام مستعار بهرام) حضور داشت که تا چندین ماه سعی می‌کرد با کم‌اهمیت نشان دادن خود و دادن اطلاعات غلط به بازجویان، نقش خود را کم‌رنگ جلوه دهد اما به‌ مرور و با اعترافات دیگر دستگیرشدگان، معلوم شد که اصدقی در واقع فرمانده اول نظامی فرقه رجوی در تهران و یکی از شکنجه‌گران اصلی بوده است.

اصدقی که در مرداد ۶۱ دستگیر شده بود، تنها در سال ۶۳، بعد از ده‌ها ساعت بازجویی و انباشته شدن شواهد و مدارک غیر قابل انکار لب به اعتراف کامل گشود و اظهارات او اصلی‌ترین سند در شرح جنایت بزرگ و باورنکردنی سازمان منافقین در جنایت عملیات مهندسی است.

جنازه‌های کشف‌شده در منطقه باغ‌فیض متعلق به محسن میرجلیلی و طالب طاهری (پاسداران کمیته انقلاب) و عباس عفت‌روش (یک کفاش حزب‌اللهی) بود. جنازه شاهرخ طهماسبی (پاسدار کمیته)، حبیب روستا (هوادار سازمان) و خسرو ریاحی نظری (معلم) در جاهایی چون خیابان سهروردی و تپه‌های عباس‌آباد کشف شد.

jenayat monafegin 2

خانه تیمی اصلی که برای عملیات مهندسی استفاده می‌شد، خانه‌ای متعلق به یکی از مسئولان رده‌بالای سازمان به‌نام حسین ابریشمچی بود که در اختیار بخش ویژه (عملیات ترور و شکنجه) قرار داشت. این یک خانه جنوبی در خیابان بهار تهران و در کوچه‌ای دنج و خلوت بود و شامل دو طبقه، سه اتاق، هال، آشپزخانه، توالت، حمام، حیاط و زیرزمین می‌شد.

حمام نسبتاً بزرگ این خانه را با چسباندن ورق‌های پلاستیکی ضخیم در چندلایه عایق صوت (آکوستیک) کرده بودند تا صدای فریادها و ضجه‌های شکنجه شوندگان از آن بیرون نرود. ابزار موجود در این خانه عبارت بود از طناب‌ها در سایزها و جنس‌های مختلف، کابل در سایزهای مختلف برای شلاق زدن، نقاب، دستبند، میله‌های کوتاه سربی برای شکنجه و بیهوش کردن، زنجیر، قفل، گاز پیک‌نیک و سیخ، سیانور.

*کفاشی که جرمش داشتن همسر حزب‌اللهی بود!

مصطفی معدن‌پیشه و منافق دیگری با نام مستعار جعفر، از سوی سازمان مأمور دزدیدن عباس عفت‌روش از مغازه کفاشی او می‌شوند. گویی سازمان او و همسرش را به‌عنوان مخبران نیروهای امنیتی شناسایی کرده بودند که البته یک دروغ بزرگ بیش نبود. رجوی ها در ۱۷ مرداد ۶۱ در پوشش مأموران کمیته به مغازه او می‌روند و در ماشین به او دستبند و چشم‌بند می‌زنند و به شکنجه‌گاه بهار منتقل می‌کنند.

طبق اعترافات مهران اصدقی، در همان ساعات اول شکنجه بر آنها معلوم شده بود که او هیچ چیز نمی‌داند و بی‌جهت ربوده شده است، ولی چون مرکزیت گفته بود که حتماً او را شکنجه دهند و اعتراف بگیرند، این کفاش بینوا چند روزی به‌شدت شکنجه می‌شود. گویی مسعود قربانی (تقی) سرشکنجه‌گر سازمان، درباره عفت‌روش به اصدقی گفته بود: ما اطلاعات که نتوانستیم بگیریم ولی انتقام گرفتیم.

jenayat monafegin 3

چون در عملیات مهندسی بنا بر این بود که به هیچ عنوان قضیه لو نرود، هر کسی که به دام می‌افتاد، چه اطلاعاتی داد و چه نمی‌داد، کشته می‌شد. اصدقی درباره شکنجه کفاش حزب‌اللهی گفت: کفاش را به‌همراه دو پاسدار روی صندلی بستیم و چشمانش را بستیم و با میله‌های سربی او را بی‌هوش کردیم. سپس به آنها سیانور تزریق کردیم که از گلویشان صدای خرخر می‌آمد و در حالی که زنده و در حال جان‌دادن بودند، بدن آنها را طوری طناب‌پیچ کردیم که داخل صندوق عقب ماشین جا بگیرند. بسته‌ها را داخل صندوق عقب ماشین گذاشتیم و ساعت ۹ شب ماشین حامل اجساد را تحویل خسرو زندی دادیم و او همراه جعفر هادیان آنها را برای دفن بردند.

*طالب و محسن؛ قربانیان جنایتی هولناک

طالب طاهری (۱۶ساله) و محسن میرجلیلی (۲۵ ساله) دو پاسدار کمیته انقلاب از دیگر افرادی بودند که قربانی عملیات مهندسی رجوی شدند و به وحشیانه‌ترین شیوه ممکن شکنجه و به شهادت رسیدند.

این دو در مرداد ۱۳۶۱ در مقابل خانه مرکزیت بخش ویژه سازمان (عملیات ترور و شکنجه) واقع در خیابان کارون تهران که حسین ابریشمچی، محمدمهدی کتیرایی در این خانه بودند از سوی فرقه رجوی شناسایی می‌شوند. وقتی دو سه روز متوالی طالب و محسن در همان محدوده مشاهده می‌شوند، طبق دستور سازمان آنها را تعقیب و شناسایی می‌کنند و رجوی ها در پوشش اعضای کمیته انقلاب آنها را ربوده و به خانه خیابان بهار می‌برند که از قبل برای شکنجه مهیا شده بود.

جواد محمدی، مصطفی معدن‌پیشه و شهرام روشن‌تبار، شکنجه‌گران این خانه بودند و هدف اول شکنجه طالب و محسن این بود که سازمان بفهمد آیا خانه بخش ویژه در کارون برای نیروهای امنیتی نظام لو رفته است یا نه. آنها را بلافاصله به صندلی می‌بندند و صندلی را روی زمین می‌خوابانند و زدن آنها با کابل‌های کلفت چندلایه آغاز می‌شود.

jenayat monafegin 4

اصدقی درباره این ماجرا می‌گوید: همان روز، مسعود قربانی به من ابلاغ کرد که به‌دستور رحمت (حسین ابریشمچی) آنها را ربوده و مسئولیت بازجویی از آنها با او (مسعود) است و به من گفت که با هم سؤال بازجویی تهیه کنیم تا برای ما مشخص شود که خانه‌های تیمی چگونه لو می‌روند. از آنجا بود که من در رأس این جریان قرار گرفتم و به‌عنوان کسی که خطوط مرکزیت را اجراء می‌کرد، عمل می‌نمودم، برای ایجاد هراس، نقاب به چهره می‌زدیم. همین کار را کردم و وارد حمام شدم. دیدم یک پسر ۱۷‌ــ‌۱۶ساله در گوشه حمام در حالی که دستها و پاهایش با زنجیر بسته شده، افتاده بود، اسمش طالب طاهری بود و پاهایش کبود شده و باد کرده بود. بدنش و کف پاهایش تاول زده بود. سپس به اتاق رفتم تا فرد دیگری را که محسن میرجلیلی نام داشت، ببینم. فردی حدوداً ۲۵‌ــ۲۴ساله در حالی که دستها و پاهایش با زنجیر بسته شده بود در گوشه اتاق نشسته بود. بدن او نیز مانند طالب بود و خیلی با کابل شکنجه شده بود.

طالب و محسن آن‌قدر شلاق خوردند که پاهایشان تاول زد. بعد روی این تاول‌ها هم آن‌قدر کابل خورد تا تاول‌ها ترکید. منافقین پاهای این دو را پانسمان می‌کردند تا آماده دور بعد شکنجه شوند. قربانی و اصدقی مرتب از آنها سؤالات تکراری می‌پرسیدند و آنها هم انکار می‌کردند. چون از رده بالای سازمان تأکید شده بود که آن دو حتماً اطلاعاتی دارند، شکنجه آن دو بی‌وقفه ادامه یافت. اصدقی در برگه بازجویی خود در دادستانی انقلاب از قول معدن‌پیشه نوشته است «ما دیروز آنها را خیلی شکنجه کردیم تا معلوم شد که آیا خانه را زیر نظر داشتند یا نه، اما آنها انکار کردند و ظاهراً خانه را زیر نظر نداشتند.»

مزدوران رجوی روی تاول‌های این پاسداران آب جوش می‌ریختند، طوری که پوست آن دو ترک می‌خورد و تاول‌ها می‌ترکید. این دو شهید بزرگوار در جریان شکنجه بارها از هوش رفتند و به هوش آمدند. مهران اصدقی درباره شکنجه این دو پاسدار شهید می‌گوید: …آب داغ روی سر و صورت آنها ریختم که تاول زد…. خون از همه‌جای بدن آنها جاری بود. طاهر (جواد محمدی) با نوک چاقو به بدنشان می‌کشید، طوری که عضوی از بدن آنها نبود که خون‌آلود نباشد.

با اینحال وقتی همه این شکنجه‌های فجیع جواب نمی‌دهد و به جایی نمی‌رسد، مسعود قربانی (تقی) به اصدقی می‌گوید که اتو بیاورد. تقی اتو را داغ می‌کند به کمر محسن میرجلیلی می‌چسباند؛ اصدقی روایت می‌کند: محسن از شدت درد دهانش را به‌طرز عجیبی باز کرد و از هوش رفت. بوی سوختگی همه جا را گرفته بود. من (اصدقی) خیلی ترسیده بودم. مسعود هم ترسیده بود، ولی سعی می‌کرد خودش را  مسلط به کاری که می‌کند، نشان دهد.

جواد محمدی چندین بار با چاقو بر بازوی طالب کشید و بار سوم خون فوران زد. بدن طالب از درد به رعشه درآمد، وقتی خواست سخن بگوید، جواد با مشت به دهان او زد. سپس این کفتار انسان‌نما با میله‌ای سربی به دهان و فک طالب زد و دندان‌های او را شکست. جواد محمدی سپس با میله سربی به نقاط دیگر بدن او زد. اصدقی ادامه می‌دهد: محسن میرجلیلی به هوش آمده بود که مسعود قربانی به من گفت «برو آب جوش بیاور». من آب جوش آوردم و مسعود گفت «روی پاهایش بریز». من خواستم یک‌باره بریزم، ولی مسعود با اشاره گفت «آرام بریز که زجر بیشتری بکشد». من هم همین کار را کردم، طوری که تمام تاول‌های پای او ترکید و شکل خیلی وحشتناکی پیدا کرد و پوست پاهایش از بدن جدا شد. محسن بیهوش شد و بعد که به هوش آمد، روی شلوارش پنجه می‌کشید. مسعود آب داغ را روی دست‌های محسن ریخت که دست‌های محسن پف کرد و چروک شد و حالت پختگی پیدا کرد.

در سوی دیگر اتاق، منافق دیگری به‌اسم جواد محمدی، پوست سر طالب را با چاقو برید و طالب بیهوش شد. وقتی دوباره به هوش آمد، خواست چیزی بگوید، اما منافق ملعون چاقو را روی گوش او گذاشت و گوش طالب را برید. سپس چاقو را روی بینی او گذاشت و بینی طالب را برید؛ اصدقی روایت می‌کند: خون زیادی از سر و صورت طالب جاری شد و تمام سر و صورت او غرق در خون شد و از هوش رفت… در همین حین که طالب بیهوش بود، جواد چاقو را روی چشم او گذاشت و فشار داد که خون از چشمان طالب بیرون زد.

در سوی دیگر، کابل زدن به بدن نیمه‌جان محسن میرجلیلی ادامه یافت. بدن او آن‌قدر سست شده بود که وقتی اصدقی در حال کابل زدن به او بود، مسعود قربانی سر او را گرفته بود و یک دسته از موهای محسن کنده شد و در دست قربانی باقی ماند.

در این گوشه اتاق، جواد محمدی به شکنجه بدن نحیف و در هم شکسته طالب نوجوان ادامه داد: طالب بیهوش، در حالی که خون در جاهای مختلف صورتش خشکیده بود، روی صندلی همچنان در حال شکنجه شدن بود و جواد با انبر مشغول کشیدن دندان‌های او بود. از دهان طالب خون زیادی می‌ریخت و دهانش بوی بسیار بدی گرفته بود.

جواد محمدی (طاهر)، حتی از پیکر نیمه‌جان طالب هم اطلاعات می‌خواست و طبیعی بود که طالب طاهری اگر می‌خواست حرفی هم بزند و اطلاعاتی هم اگر داشت، قادر به سخن گفتن نبود. این جا بود که طاهر که گویی از خشونت و سبعیت و سادیسم در نشئه به سر می‌برد، دست به یک اقدام هولناک دیگر زد. او رفت و گاز پیک‌نیکی و سیخ آورد. او دوبار سیخ را سرخ کرد و به ران طالب زد و بار سوم سیخ را به نقطه حساس بدن طالب از روی شلوار چسباند که ناگهان تمام پیکر این نوجوان دچار شوک شد. طبق اسناد دادستانی انقلاب، گویا شکنجه‌گران منافق، به این حد هم قانع نماندند و دست به اعمال شنیع دیگری زدند که قلم هم از بیان آن شرم دارد.

jenayat monafegin 1

اصدقی ادامه ماجرا را چنین روایت می‌کند: تا عصر آنها یکی دوبار دیگر به هوش آمدند… حوالی عصر، مصطفی معدن‌پیشه بر اثر دستپاچگی، وقتی محسن میرجلیلی یک تکان خورد، تیری شلیک کرد و مجبور به تخلیه خانه شدیم.

در اینجا شکنجه‌گران با همان میله‌های سربی آن دو را بیهوش کردند و به بدن طالب و محسن سیانور تزریق کردند. در حالی که دو پاسدار با بدن نیم‌سوخته، پوست دریده و گوشت پاره‌پاره هنوز نفس می‌کشیدند و در حال جان کندن بودند، آنها را در پتو پوشاندند و طناب‌پیچ کردند و در صندوق عقب یک خودرو گذاشتند:

«ساعت ۹ شب ماشین را در خیابان نظام‌آباد تحویل خسرو زندی و محمدجعفر هادیان دادیم تا آنها را برای دفن به بیابان‌های اطراف ببرند… وقتی جریان شکنجه لو رفت، سازمان فکر نمی‌کرد که این قضیه این‌قدر برایش گران تمام شود و وقتی انبوه شرکت کنندگان در تشییع این جنازه‌ها و مسئله‌دار شدن بچه‌ها را در داخل تشکیلات دید، به ما گفتند که هیچ چیز در این مورد به بچه‌ها نگوییم و اگر بچه‌ها سؤال کردند، بگوییم که کار خود حکومت است.»

گفتنی است که علاوه بر کسانی که شرح عملیات مهندسی آنها داده شد، فرد دیگری به‌نام «حبیب روستا»، یک مهندس ۲۸ساله و عضو هیئت مدیره شرکت پرسی‌گاز هم جزو قربانیان سازمان در پرونده عملیات مهندسی بود.

حبیب روستا از هواداران سازمان بود و علاوه بر جمع کردن کمک مالی برای آن، خانه‌اش را هم برای مخفی شدن در اختیار اعضای سازمان قرار می‌داد. بعد از ضربات متعدد اواخر سال ۶۰ و نیمه اول سال ۶۱، سازمان به روستا مشکوک شد. حبیب روستا هم علی‌رغم بی‌پایه بودن شک سازمان و وفاداری کامل به رجوی، توسط سازمان ربوده شد و توسط جواد محمدی، مهران اصدقی و مسعود قربانی در همان شکنجه‌گاه خیابان بهار چند روز شدیداً شکنجه شد و در نهایت از شدت شکنجه جان باخت.

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=37326