چه در فرقه های مخرب و چه در برده داری کهن، اولیا و فرزندان تمام حقوق و مسئولیت های خود نسبت به یکدیگر را از دست می دهند.
به گزارش فراق، در فرقه رجوی بعد از جدا کردن زوج ها از یکدیگر، بقای رابطه بین فرزندان و اولیا بزرگ ترین مشغله ذهنی رجوی شد. چرا که به رغم جدایی زوج ها از یکدیگر، باز آن ها از طریق فرزندانشان به یکدیگر وصل بودند و فی المثل در جمع شدن های خانوادگی در روزهای پنج شنبه یکدیگر را می دیدند و روابط عاطفی گذشته زنده می شد و یا امکان بقا پیدا می کرد. جنگ بین آمریکا و متحدانش با عراق، فرصت و بهانه بسیار خوبی برای رجوی به همراه آورد و از همه اعضا خواست «که برای حفظ و سلامت کودکان» فرزندان خود را راهی خارج از عراق کنند. به این ترتیب به یک باره صدها کودک یا راهی ایران و یا راهی کشورهای اروپایی و آمریکا گشتند. این بچه ها به صورت فرزند خوانده به هواداران سازمان در آن کشورها سپرده شدند. داستان رنج این کودکان و اولیای آن ها داستانی جداگانه است.
یکی از اعضای جدا شده یک فرقه نسبتاً متعادل در خصوص رابطه بین اولیا و فرزندان در آن فرقه می گوید: «اولیا در فرقه ها نمی توانند همانند اولیا در جامعه باشند. آن ها تصمیم گیرنده نحوه زندگی فرزندان خود نیستند، تصمیم در مورد این که آن ها کجا زندگی کرده، چه بخورند، کجا و کی بخوابند، چه زمانی به مدرسه و کدام مدرسه بروند، بر عهده اولیا نیست. در بعضی موارد آن ها می توانند نظر بدهند، اما از آنجا که آن ها نمی توانند نظری روی بخش مهمی از زندگی خود داشته باشند، در نتیجه نمی توانند برنامه و طرحی برای زندگی آینده فرزندان خود داشته باشند.»
این عضو جدا شده از فرقه اضافه می کند: «رهبری، نقش و حدود رابطه و مسئولیت اولیا نسبت به فرزندان را مشخص می سازد. ویژگی های اصلی این رابطه عبارتند از:
۱- هیچ عضوی بدون اجازه رهبری نمی تواند بچه دار شود.
۲- افراد مجاز برای ازدواج، باید در مورد انتخاب زوج اجازه رهبری را بگیرند.
۳- زوجین اجازه زندگی مشترک نداشتند.
۴- کودکان در سن هفت سالگی و گاه کوچک تر به شبانه روزی فرستاده می شدند.
۵- تمام تصمیمات در مورد کودکان توسط یک مسئول مشخص در گروه گرفته می شد.
۶- کودکان از مادرانی که بنا به تشخیص گروه، لیاقت مادر بودن نداشتند گرفته می شدند.
۷- تمام کودکان مسئولی تمام وقت داشتند و به این ترتیب، زمان بودن آن ها با اولیایشان به حداقل می رسید. … مردها و زن ها از یکدیگر جدا بودند و پدران و مادران نمی توانستند رابطه ی محکمی با فرزندان خود برقرار نمایند. کودکان اغلب نمی توانستند با پدران خود زندگی کنند.»
همانند برده داری کهن، مادران، حقوق و مسئولیت های اندکی در قبال فرزندان خود داشتند و پدران نیز هیچ حق و مسئولیتی نسبت به فرزندان نداشتند. پترسون در مورد حق پدران نسبت به فرزندان در برده داری کهن می گوید: «در هیچ دوره ای پدران برده نمی توانستند حقی برای نگهداری فرزندان خود داشته باشند.»
در مجاهدین نیز حتی قبل از نقطه پایان روابط خانوادگی، اگر چه مادران نسبت به فرزندان دارای حق و حقوق و مسئولیت هایی بودند، اما پدران هیچ حق و حقوقی نداشتند. یکی از جداشدگان از مجاهدین به من گفت که بعد از فرستادن فرزندش به اروپا، هیچ گاه به او گفته نشد که فرزندش در کدام کشور و پیش چه کسی است. او می گفت: «آن ها حتی به دخترم گفته بودند که پدرت در عملیاتی کشته شده است و وقتی بعد از جدایی از سازمان من توانستم با زحمت دخترم را پیدا کنم، به سختی می توانستم به او ثابت کنم که پدرش هستم و به او دروغ گفته شده است که من کشته شده ام.»
در فرقه دیوید کوروش هم روابط خانوادگی به همین صورت بود. یک عضو جدا شده از آن فرقه می گوید: «پایگاه مونت کارمل مثل هر پایگاه دیگری بود، زنان و مردان در خوابگاه های مختلف بودند. کودکان با مادران خود و جدا از پدران زندگی می کردند. ورنون – دیوید کوروش – پدران را از این که رابطه با فرزندان خود داشته باشند منع کرده بود. بعداً حتی او اعلام کرد که تمام کودکان فرزندان او هستند. مردان از آن پس مثل زامبی ها شده بودند. آن ها نه تنها همسران خود را از دست دادند، بلکه کوروش فرزندان آن ها، شخصیت و هویت آن ها، اعتماد به نفس و احترام به خود را نیز از آن ها گرفته بود….کوروش می دانست که مردان عاصی و عصبانی شده و ممکن است هیجانات شان از کنترل خارج گردد. به همین دلیل برنامه ای ریخت که هیجانات آن ها را تبدیل به نفرت نسبت به حکومت {آمریکا} کند و در مورد احکام آنجا هم خیلی ساده به آن ها گفت، این ها حکم خداوند است برای آزمودن آن ها جهت جایگاهی که قرار است در حکومت الهی آینده داشته باشند.»
رابطه اولیا با فرزندان در برده داری
پترسون رابطه اولیا و فرزندان در برده داری را چنین توصیف می کند: «وقتی برده هیچ رابطه ای با اولیا خود و محیط تولد و رشدش نداشته باشد، نتواند هیچ هویت مادرزادی و یا جمعی از خودش داشته باشد، چیزی هم ندارد که به فرزندانش بدهد و از آنجا که کس دیگری هم ادعایی و یا مسئولیتی نسبت به این کودک ندارد، ارباب می تواند کودکان را هم تصاحب کند. هرچه باشد ارباب می تواند مدعی شود که از آنجا که او صاحب اولیای این کودکان است و آن ها به خاطر تولید کودک مدیون ارباب هستند، در نتیجه او صاحب آن کودک است.»
وقتی بچه های اعضای مجاهدین که به خارج فرستاده شده بودند، به سن بلوغ رسیدند، رجوی دوباره مدعی آن ها شد و خواهان بازگشت شان به عراق و پیوستن به صف افرادش و این که به اصطلاح به «میلیشیاهای» جدید تبدیل شوند. بسیاری از فرزندان مجاهدین مجبور به بازگشت به عراق شدند و همچون سایر اعضا در معرض شستشوهای مغزی سازمان قرار گرفتند. داستان این جوانان نیز داستان غم انگیزی است. بیشتر آن ها که در کشورهای اروپایی رشد کرده و به سن بلوغ رسیده اند، نمیتوانند خود را با شرایط پایگاه های مجاهدین و روابط فرقه ای آنجا منطبق ساخته و حتی…بعضی از آنها دست به خودکشی نیز زدهاند .
منبع: کتاب فرقه های تروریستی و مخرب، نوعی از برده داری نوین
تهیه و تنظیم: عاطفه نادعلیان
انجمن نجات مرکز تهران
انتهای پیام / فراق