به دنبال رسوایی جدید فرقه رجوی با ساخت یک مسجد در زندان مانز، علی پوراحمد، عضو قدیمی جدا شده از این فرقه یادداشتی منتشر کرد.
به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی فراق، یادداشت علی پوراحمد با این مقدمه آغاز شده است: در خصوص ساخت مسجدی در اسارتگاه مانز در آلبانی، مطالب روشنگری از همکاران عزیزم آقایان هادی شبانی و ایرج صالحی در سایت نجات مطالعه کردم و به عموم مخاطبان توصیه می کنم که مطالعه بفرمایند.
ادعاهای مریم رجوی درباره مسجد فریبکاری است و حقیقت ندارد
برپایی مسجد ضرار این بار در آلبانی
بنده ضمن تایید مطالب دوستانم فقط تاکید دارم که رجوی ها به طور ماهوی و ذاتی اعتقاد به این دارند که هدف وسیله را توجیه می کند و بر این مصداق با همه چیز از جمله اعتقادات مذهبی خاصه مسجد و شعائر تنظیم کردند و می کنند و متاسفانه برای مقاصد شوم جاه طلبانه خود آن را به بازی و سخره می گیرند.
بنده به عنوان عضو سابق این فرقه ضد دین و مذهب که ربع قرن از عمر و زندگی و جوانی ام را به معنای دقیق کلمه در یک مناسبات فرقه ای تباه کردم، به منظور رسوا کردن چهره پلید ضد دین رجوی عطف به داده ها و دیده ها و تجارب خودم به قرار زیر عنوان می کنم:
اول: رجوی ها اساسا اعتقادی به شعائر مذهبی ندارند
بعنوان یک خاطره تلخ باید عرض کنم که در اولین ماموریتم در گروهان نظامی – ارتباطات به فرماندهی صمد کلانتری با نام مستعار رضا بیات اهل زنجان در مورخه خرداد ۱۳۶۵ از خاک عراق به سمت خاک ایران محور دیواندره – سقز از قضا در ماه مبارک رمضان حرکت کردیم. یک گروهان دیگر به فرماندهی ماشاالله توکلی با نام مستعار بهروز همسر سابق زهرا مریخی مسئول اول فرقه (جداشده مقیم اروپا) در منطقه مذکور به ما ملحق شدند که در مجموع تعدادمان به ۷۰ نفر می رسید.
بنده به اصطلاح تازه وارد و با حال و هوا و نگاه مذهبی و اعتقادات خاص خودم در این ماموریت روزه بودم و در اولین سفره ناهارشان غائب و برای اینکه حضورم حس نشود پست نگهبانی را به اختیار تحویل گرفتم و نماز ظهر و عصرم را اقامه کردم. فرمانده رضا برای صرف ناهار صدایم زد و گفت بالای تپه پست و نگهبانی گذاشتم و تو بیا ناهار بخور. برایش توضیح دادم که روزه ام . هنوز کلام از زبانم جاری نشده بود که مورد تمسخر فرمانده و جمع سر سفره ناهار قرارگرفتم و همهمه ای ایجاد شد که وسط ماموریت روزه؟ اصلا چرا روزه و چرا نماز؟ و یک نفر با لحن زننده ای صدایم کرد و گفت چریک و پیشمرگه مجاهد به نماز و روزه نیاز ندارد و یکراست می رود بهشت. (توام با خنده حضار.)
برخوردهایشان مطلق برایم قابل هضم نبود تا اینکه در فرصتی چند نفر از همان جمع جداگانه در محفلی به من گفتند: کمال جان (اسم مستعار بنده) به مرور زمان دستت می آید که اینها چه افکاری دارند و خودت را زیادی ناراحت نکن.
در ادامه ماموریت وقتی فرمانده رضا با روحیه پاسیو من مواجه شد، در خلوت تنهایی به من گفت: ببین تو یکسال است که به عراق و نزد مجاهدین آمدی اما هنوز افکارت ارتجاعی است و کم کم در مناسبات حل می شوی. این دستور برادر مسعود است که چون باید قوی باشیم نباید در ماموریت نماز بخوانیم و روزه داشته باشیم. ولی به مجرد برگشت به پایگاه واقع درعراق، نماز و روزه قضا را بجا می آوریم.
دوم: دفن جنازه حسین قائدی با نام مستعار عماد بدون ترتیبات و عرف اسلامی
چنانچه حافظه ام اجازه دهد فکر کنم حسین قائدی اهل خمین که در گروهان در موضع فرمانده گروه بود. در همان ماموریت، هوا داشت به تاریکی می رفت در روستای کمرسیاوه مورد تهاجم سنگین نیروهای ایران قرارگرفتیم و بسختی خودمان را به بالای تپه رساندیم. تا به خودمان بیاییم دریافتیم که عضوی از گروهان با نام مستعار ضیا اهل مازندران (اسم اصلی طاهری) درجا کشته شده و پایین دره در روستای کمرسیاوه جا مانده است (چندی بعد اهالی به ما خبردادند) و چند نفر هم مجروح داشتیم که سرپایی بودند. ولی حسین قائدی که از ناحیه زانو گلوله بی کی سی خورده بود به شدت خونریزی داشت و تقریبا بیهوش بود. وی را سوار بر خر کردیم تا از منطقه درگیری دور شویم و ساعتی بعد در روستای دره وزان بال متوقف شدیم چونکه فهمیدیم حسین تمام کرده است .
شب هنگام بود که عضوی از اهالی متوجه حضور ما در باغ درخت خود شد و به سراغ مان آمد و با توضیحات فرمانده رضا متوجه قضایا و یک جنازه شد. وی گفت بنده کاری به کار شما ندارم و مورد قبول من هم نیستید ولی وجدان و عرف حکم می کند که جنازه را بدهید ببرم در قبرستان روستا مطابق ترتیبات اعتقادی مان کفن و دفن کنیم .
فرمانده رضا در پاسخ گفت شهید نیاز به کفن و دفن ندارد و دستورداد تا میانه باغ درخت چاله ای کنده شود و حسین نگون بخت را با همان وضعیت در درون چاله انداختند که ناگفته نماند که بنده با دیدن چنین صحنه ای بسیار متاثر و مساله دار شدم .
نفر اهالی از کارمان خیلی خشمگین شد و گفت حداقل جنازه را رو به قبله بگذارید که به اصطلاح فرمانده رضا با بی اعتنایی کامل به وی دستور داد که سراغ کارش برود.
متعاقبا گشت در منطقه را ادامه دادیم تا طبق دستور ماموریت محوله به اتمام برسد. بازهم چند درگیری مختصر و جنگ و گریز داشتیم ولی با تهاجمات نیروهای ایران، ادامه ماموریت ناممکن شده بود که به دستور فرماندهی از داخل خاک عراق ناگزیر به عقب نشینی شدیم و در برگشت به خاک عراق در دشت شیلر مریوان شب ۱۸ خرداد ۱۳۶۵ توقف کوتاهی داشتیم .
بی سیم ها جهت برقراری ارتباط با پشت صحنه (فرماندهی) راه اندازی شد و کاک جعفر با نام اصلی جلال منتظمی اهل مشهد از پایگاه فرماندهی واقع در سلیمانیه عراق خوشحال و تبریک گویان گفت، ماموریت شما به اتمام رسیده است و سریعتر به جانب ما برگردید چونکه خط و خطوط مان تغییراتی خواهد داشت و بدانید که دیروز ۱۷ خرداد برادر از فرانسه به عراق عزیمت داشتند و مورد استقبال مقام های دست اول سیدالرئیس (صدام) هم قرار گرفتند.
در اجرای دستور به عقب برگشتیم و در پایگاه ساکن شدیم ولی دیگر از بجا آوردن نماز و روزه قضا خبری نشد !
اندر حکایت مسجد و شعائر در فرقه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل …
انتهای پیام