• امروز : یکشنبه - ۲ دی - ۱۴۰۳
  • برابر با : Sunday - 22 December - 2024

روایتی از نوروزِ ۱۳۸۹ مقابل درب «اشرف»

  • کد خبر : 33762
  • 24 مارس 2022 - 9:26
khanevade ashraf 192

محمد اکبرزاده برادر یکی از فریب خوردگان فرقه رجوی بخشی از خاطرات چهار سال تحصن در پشت درب های اشرف را برای شماره نوروزی فراق نوشت.

به گزارش فراق در خاطرات برادر چشم‌انتظار عیسی اکبرزاده آمده است:

بعد از آخرین سفرم به کشور عراق برای ملاقات با برادرم در کمپ اشرف که در دی ماه ۱۳۸۲ بود از آن تاریخ دیگر موفق به ملاقات و حضور در عراق نشدم.

از آن پس فرقه چون با ریزش شدید نفرات مواجه شد دیگر با ملاقات خانواده ها موافقت نمی کرد البته مثل همیشه در اشرف به روی خانواده های سران تشکیلات و فرماندهان باز بود.

 با تلاش های فراوان و نامه نگاری های مکرر، دولت عراق موافقت نمود که تعدادی از خانواده ها برای ملاقات به درب قرارگاه مراجعه نمایند و این حرکت ابتدا با تعدادی از خانواده های تبریز،کرمانشاه و اردبیل در سال ۱۳۸۸ آغاز شد.

من و خانواده های استان قزوین که حدود ۱۲ نفری می شدیم به کمپ اشرف رفتیم و با تعدادی از خانواده ها که مدتی بود با حداقل امکانات تحصن کرده بودند مواجه شدیم. چند نفری از مادران شیردل و صبور بودند. یک برادر و یک پدر فداکار هم به نام شهاب میانشان بود. خانم عبدالهی، خانم حمید فر، خانم شوکت قاسمی، آقا صمد و آقای صدیقی هم بودند.

 این چند خانواده فقط برای دیدار با جگر گوشه هایشان با حداقل امکانات در ورودی اشرف که به اصطلاح سربازان عراقی باب الاسد نام گزاری شده بود تحصن کرده بودند و ما هم به جمع این خانواده ها پیوستیم.

 هوا بسیار سرد بود. برنامه کار این بود هر روز صبح بعد از نماز به باب الاسد می رفتیم و تا دیر وقت حضورمان را اعلام می کردیم و خواستار دیدار با عزیزانمان  بودیم.

چقدر امیدوار بودیم. سران دژخیم فرقه رجوی به محض اینکه متوجه می شدند کدام خانواده  به جلوی درب  آمده دقیقا همان نفرات را به قسمت هایی از پادگان منتقل می‌کردند که متوجه نشود پدر و مادرش جلوی درب اصلی برای ملاقات آمدند.

چیزی به عنوان نا امیدی در وجود هیچ کدام از ما نبود. پیرمردها و پیرزن ها با تمام توان فریاد می زدند. روزهایی که هوا مساعد بود حتی شب تا صبح فریاد  می زدیم که شاید بچه ها صدای ما را بشنوند.

 یکی از فرماندهان عراقی برای مان خبر خوشی آورد و گفت  احتمالا برای شب عید بجه ها را به جلوی درب بیارند تا از خانواده هایشان استقبال کرده و تبریک و خوشامد گویی داشته باشند.

 وای حال مادران قابل وصف نبود. خانم عبدالهی، خانم حمید فر ، مرحوم خانم شوکت قاسمی و مریم بابایی نژاد که می خواست برای اولین بار پدرش را ببیند بعد از ۱۷ سال… همه حال وهوای خاص داشتیم. به این فکر بودیم که در اولین دیدار با آنها چه برخوردی داشته باشیم.

شب چهارشنبه سوری  جلوی درب اصلی همان باب الاسد به رسم قدیم ایرانی ها آتش درست کردیم وجشن گرفتیم. داد می زدیم بچه ها جای شما خالی است. بیایید ما منتظریم. کم کم به شب سال تحویل نزدیک می شدیم. از سربازان عراقی خواهش کردیم تدارکی ببینند. پول دادیم مقداری میوه  وشیرینی خریداری کنند و با خود بیاورند چون ما مجاز به بیرون رفتن از قرارگاه نبودیم.

 شب سال تحویل رسید. فکر می کنم حدود ساعت ۹ شب، سال ۱۳۸۸ تمام می شد و ۱۳۸۹ می آمد. مادران و پدران و برادران همه و همه در پوست خود نمی گنجیدند منتظر لحظه وصال بودیم بله گروه گروه داشتند می آمدند. کم کم تعداد زیاد می شد و دلشوره ما بیشتر. ما منتظر دیدار بودیم که ناگهان تمام رویاهای ما مثل رویای خواب که بیدار می شوی می پرد، پرید.

 گوش کنید دارند شعار می دهند. ببینید چه می گویند. تعدادی از نفرات مزدور فرقه جلوی درب آمده بودند و بر علیه ما خانواده ها شعار می دادند.

 ما گیج شده بودیم. دقیقا نمی دانسیتم چه اتفاقی افتاده است.ما منتظر ملاقات با عزیزانمان بودیم ولی تعدادی از نفراتی که شستشوی مغزی شدید شده بودند روبروی ما قرار گرفته بودند و ما خانواده ها را مزدور می خواندند. مادران یکی یکی داد می زدند.

من مادرم… من مزدور نیستم. من برای دیدن امیرم آمدم… آن دیگری می گفت من برای دیدن شهابم آمدم…من برای دیدن حمیدم…  من برای دیدن پیمان آمدم… من برای دیدن پدرم آمدم… یکی می گفت من برای  دیدن خواهرم آمدم ولی آنها فقط شعار می داند ولی مزدوران فرقه فقط نفرت و خشم در وجودشان بود.

 همه چیز به هم ریخت. حال همه خراب بود. ارتش و پلیس عراق وارد عمل شد. از ما خواستند عقب نشینی کنیم و تعدادی از نیروهای پلیس عراق به سمت مجاهدین رفتند و آنها را به عقب می راندند.

همه چیز غمگین و شوک آور بود. در این بین رادیویی که روشن داشتیم اعلام کرد آغاز سال ۱۳۸۹ و سال تحویل شد.

 در سال جدید و اولین روز سال ۱۳۸۹ ما خانواده ها مجدد به درب باب الاسد مرا جعه کردیم و با انگیزه بیشتر فعالیت مان را شروع کردیم.

 با حرکت شب گذشته سازمان متوجه شدیم که حضور ما در پادگان اشرف برای فرقه رجوی ضربه سنگینی بوده و آن ها با توهین به خانواده ها قصد دارند ما را ناامید کنند تا به ایران برگردیم.

 ما مصمم تر از قبل در قرارگاه اشرف ماندیم وادامه دادیم تا یک ماه بعد اولین ثمره تلاش و مقاومت مان را دیدیم.

یکی از نفرات سازمان به نام ایمان یگانه از سازمان جدا شد و چند روز بعد هم یک نفر دیگر از بچه های شیراز  اعلام جدایی نمود.

 این روند و تحصن ما همچنان ادامه پیدا کرد تا خروج کامل مجاهدین از اشرف و در نهایت از عراق …..

انتهای پیام / فراق

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=33762