• امروز : پنج شنبه - ۶ دی - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 26 December - 2024

سیاست که چه عرض کنم برادرم حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت

  • کد خبر : 3354
  • 03 آگوست 2015 - 13:32

سیاست که چه عرض کنم برادرم حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت

من رمضان موسی پورهستم از چابکسر مزاحم شما میشم . باور کنید صبح زود هواخنکی اومدم تا زودی هواگرم نشده برگردم آخه دیگه پیرشدم ؛ عصا Musapur Ramezanبه دست شدم و یک عالمه مریضی . سایراعضای خانواده ام پیشتر از این پیش شما اومده بودند وبی خبر از ابراهیم نبودیم. الان چه خبرازابراهیم . واقعا برادرم اونجا توهوای داغ عراق چه کار میکند!؟ توی دستگاه رجوی درست گفتم اسمش رجوی هست ؟ آنجا چه کارمیکند. ابراهیم را به ضرب و زور به سربازی فرستادیم چونکه عاشق کارکشاورزی بود و باغ مرکبات خودش همیشه میگفت سواد که ندارم پس باید کار کشاورزی کنم تا بتونم پول و زندگی جور کنم تا کسی به من زن بدهد.
آقای موسی پور بخاطر کهولت سن که به سختی سخن میگفت با سرکشیدن یک لیوان آب خنگ ادامه داد: ” راستی شنیدم یک نفرجدید به ایران اومده واهل گیلان هست میشه اونو ببینم تا آخرین خبرابراهیم رو ازش بگیرم .”
مسول انجمن ضمن استقبال ازحضورآقای موسی پوردردفترانجمن نجات گیلان به ایشان  قول مساعد دادند که بزودی زود بتواند با آقای منصورشعبانی که جدیدالورود به ایران وگیلان هستند بلاواسطه دیداروملاقات کنند وهرچه سوال دارند ازایشان پاسخ شان را بگیرند.
درادامه این ملاقات صمیمانه  مسول انجمن به مرد شریف شالیکار گیلک که چشم انتظار برادر اسیرش درفرقه بدنام رجوی است گفتند” انشاءالله درملاقات با آقای شعبانی خبر جدیدتر از برادرتان ابراهیم خواهید شنید ولیکن من هم سالیان با ابراهیم بودم وحسابی از وی شناخت دارم . نه اینکه ابراهیم یک اسیر جنگی و اغفال شده رجوی بود وبی سوادی وروستایی بودنش هم مزید برعلت شده بود متاسفانه رجوی فقط ازابراهیم بیگاری می کشید ودرآنجا باغبان بود وگل وگیاه پرورش میداد. درعوض ابراهیم تنها خواسته اش این بود که حال که اجازه ندارم بروم دنبال خانواده ام من هم فقط کارفیزیکی ویدی میکنم ومطلق درجلسات ونشستهای حسابرسی وتحقیرآمیزشرکت نمی کنم. عملا هم همینطوربود ابراهیم همیشه ازجمع منزوی بود وگوشه نشین وتنهایی درخلوت خود با خاطرات خانواده اش درباغچه کارمیکرد وعمروجوانی اش را تباه میکرد که متاسفانه الان دیگرموهاش سفید شده وپیرشده است . امیدوارم که به دلش بیفتد وازخواب درازوطولانی بیدارشده ونزد خانواده اش برگردد.”
آقای رمضان موسی پوردرحالیکه به عصایش تکیه داده بود عمیقا ازته دلش زمزمه میکرد ” الهی روزخوش نبیند رجوی که برادرم را به اسارت گرفت و ما را داغدارکرد”.

منبع: انجمن نجات مرکز گیلان

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=3354