مهدی خوشحال، یک جداشده قدیمی از فرقه رجوی نوشت: انقلاب ایران که در سال ۱۳۵۷ با رهبری آیت الله خمینی به پیروزی رسید، یکی از کارکردش آزادی زندانیان سیاسی و مذهبی از زندان شاه بود. زندانیانی که پس از آزادی بعضاً طلبکار انقلاب شدند که مالک و صاحب اصلی انقلاب آنان بودند. مجاهدین خلق، پس از آزادی از زندان سابقه مبارزاتی خود را به رخ این و آن می کشیدند که ما مبارزه مسلحانه کردیم در حالی که روحانیون مثل ما مبارزه نکردند.
یکی دیگر از معیارها و سنجش مجاهدین خلق شهدای شان در دوران مبارزه با حکومت شاه بود که جمعاً طی هفت سال مبارزه ۷۰ شهید داشتند در حالی که روحانیون تنها در سال ۱۳۵۷ هزاران شهید برای انقلاب داده بودند.
پیروزی یا شکست، دلایل مختلفی دارند اما دو دلیل اول که مهم تر از دلایل دیگرند، متوجه رهبری انقلاب هستند. آیت الله خمینی، به عنوان رهبر انقلاب شخصیتی کاریزما، شجاع، جدی، با ایمان و اراده و فکری نظام مند داشت که این ها در اعلامیه ها و سخنرانی هایش در همان زمان مشهود بود و این صفات نه این که راهگشا بود بلکه معجزه می کرد. متقابلاً، ما با شخصیت دیگری مواجه بودیم که خود را محق رهبری و مالک انقلاب می دانست که در بعضی و یا همه موارد فوق مخالف آیت الله خمینی بود. مسعود رجوی که به برکت انقلاب از زندان آزاد شده بود، ضمن این که بنا بر اسناد بیرون آمده به همکاری با ساواک مشغول بود، او همچنین شخصیتی کاریزما اما ترسو، جبن، بی اراده، بی هدف، حیله گر، حقه باز، زبل، بی ایمان، بی رحم، یکدنده، لجباز، خیره سر، خودشیفته، حراف، زنباره، شکمباره، بی سواد و ذهنی غیر نظام مند داشت.
مسعود رجوی، به عنوان رهبری مجاهدین خلق وقتی در انقلاب و تصاحب قدرت در سال ۱۳۵۷ شکست خورد و شکستش به دلایلی که در فوق یاد شد حتمی بود. او همچنین در فاز سیاسی تلاش خود را از حیث تعادل قوا و یارگیری و تبلیغات و نیروگیری به آزمایش گذاشت اما مجدداً شکست خورد. او سرانجام از سال ۱۳۶۰ به مبارزه مسلحانه رو آورد و آخرین شانس خود را برای تصاحب انقلاب و قدرت، امتحان کرد. اما او همزمان تمامی سال های دهه ۱۳۶۰ را به دنبال زنبارگی و آن چه در ایام جوانی و دوران هفت ساله زندان، از دست داده و کمبود داشت، صرف کرد و جهت انحراف و لاپوشانی مسایل شخصی اش شعله های جنگ را تندتر کرد و انواع فریب و ترفند و استعداد و توان و فکر و انرژی و خدعه و سایر ابزارهای سازمانی را به کار گرفت و این کار نه یک روز و دو روز، نه یک هفته و دو هفته بلکه ماه ها و سال ها به طول انجامید.
او همزمان که زنبارگی خود را در اولویت راه خود و سازمانش قرار داده و مقدس می شمرد، همچنین دو دستی به اهرم های قدرت داخلی و سازمانی، چسبیده بود. او از داخل زندان شاه و به کمک ساواک به حذف رهبران مجاهدین اشتغال داشت. از سال ۱۳۵۴ پس از حذف بهرام و شهرام که خطری برای رهبری او بودند، همچنین در بیرون از زندان نیز توسط ابزار جنگ توانست رقبای خود را که افرادی چون موسی خیابانی و علی زرکش، بودند را از دور خارج کند و حتی افرادی چون مهدی ابریشمچی که با دلقک بازی برای خود هوادار و سمپات جور کرده بود با تهی کردن غیرت خروسی اش و به جای آن نشاندن غیرت ایدئولوژیک، در ابتدا او را نفله و نابود کرد و سپس همه سمپات هایش را از او جدا کرد.
انتشار برخی یادداشت ها در فراق در جهت آشنایی با فرقه جنایتکار رجوی است و به معنای تایید کامل محتوای آن نیست.
انتهای پیام / فراق