«جا دارد از مهدی ابریشمچی بپرسیم: آقا مهدی، اگر یکی از مجاهدین همینطور که شما الان در عکس هستید، دست خود را روی دوش یک زن و دختر مجاهد بگذارد با او چکار می کنید؟»
به گزارش فراق، حامد صرافپور در پژوهشی درباره فراز و نشیب مهدی ابریشمچی همسر اول مریم قجر عضدانلو(مریم رجوی) نوشت: ۴۰ سال پیش که مسعود رجوی هزاران نوجوان را وارد کشتار خیابانی و عملیات تروریستی کرد و خود به همراه بنی صدر به فرانسه گریخت تا در امنیت باشد، هیچکس تصور نمی کرد همسر و فرزند خردسال وی با سرنوشتی شوم مواجه شوند.
چند ماه بعد اشرف ربیعی کشته و فرزند یک ساله آنها نیز قربانی قدرت طلبی پدر شد. با این حال، مسعود نگران نبود چون بهانه خوبی برای ازدواج سیاسی با یک دختر جوانتر و مشهورتر پیدا شده بود و دختر بنی صدر در این موقعیت از اهمیت بیشتری برایش برخوردار بود. داستان ازدواج دوم زیاد هم به درازا نکشید و فیروزه که حاضر نبود همراه با مسعود در باتلاق صدام گرفتار شود، مسعود را رها کرد تا فارغ از رنج و درد هزاران دختر میلیشا، با رئیس دفتر خود «مریم عضدانلو» قرارداد جدید امضا کند و با سومین ازدواج، مبارزه با جمهوری اسلامی را به مداری بالاتر جهش دهد! اینکه مسعود به مریم دلباخته بود و یا مریم عاشق او گشت و این عشق از کی پدیدار شد، بحث دیگری است، اما داستان عشق شیرین و فرهادِ این زوج خیلی زود در مناسبات پیچید و تصمیم به ازدواج گرفتند. اما یک مانع بزرگ بر سر راه بود و مریم، همسر مهدی ابریشمچی، سومین شخصیت سازمان پس از مرگ موسی خیابانی بود و مسعود نمی توانست به راحتی با همسر وی پیوند بخورد و بایست پیشاپیش زمینه های لازم آماده شود.
در همان ایام، مسعود معاون اول خود، علی زرکش را به بهانه شکست علمیات های تروریستی محاکمه و به اعدام محکوم کرده بود و بهترین گزینه پس از وی «ابراهیم ذاکری» فرمانده قوای مجاهدین در کردستان عراق بود، ولی در راستای اهدافی که مسعود برای خود در نظر گرفته بود، مهدی ابریشمچی یک مدار تشکیلاتی بالاتر رفت و در صدر مردان مجاهد قرار گرفت. در ادامه، مسعود خواهر موسی خیابانی را نیز ترغیب کرد تا با مهدی که تفاوت سنی زیادی با وی داشت ازدواج کند. همه چیز آماده شده بود و تنها گام، مشروعیت بخشیدن به ازدواج، با یک استدلال ایدئولوژیک بود.
مسعود برای این هم برنامه داشت و گفت این ازدواج یک اقدام فداکارانه برای رهایی زنان و یک «انقلاب ایدئولوژیک» برای تغییر اندیشه شرک آلود جنسیت است و من نیز «رهبر عقیدتی» مجاهدین هستم. وی دفتر سیاسی را منحل و همه اعضای آن را هیئت اجرائی و مجری دستورات رهبر خواند. وی ادعا داشت که مریم خود را ققنوس وار در آتش انداخته تا رهبری عقیدتی را به دیگران بشناساند و در نتیجه هم ردیف رهبر عقیدتی محسوب می شود. بدین ترتیب در ۳۰ خرداد ۱۳۶۴ که سرآغاز ورود سازمان به فاز مسلحانه بود، آن دو رسماً ازدواج کردند و آن را حرکتی ایدئولوژیک در راستای سرعت گرفتن سرنگونی نظام جلوه دادند. در این نمایش، مسعود از مهدی ابریشمچی تقدیر کرد و او را فراتر از همه پهلوانان جهان خواند و مینا را با یک خطبه به عقد او درآورد. به این شکل، مهدی ابریشمچی نه تنها به یک همسر بسیار جوانتر از مریم دست یافت، که در رأس همه مردان قرار گرفت و نام او در صدر انقلاب ایدئولوژیک مریم ثبت گردید. این نمایش، تنها یک قربانی داشت و آن «مینا»، امانت موسی خیابانی در دستان مسعود رجوی بود.
بازپس گیری بازوبند پهلوانی!
از آن پس، مهدی که نسبت خانوادگی با مسعود پیدا کرده بود، یکه تاز عرصه تشکیلات شد. زندگی با زن جوان و سر به زیر، سخنرانی های هیجانی، مزه پرانی برای زنان، تکه پرانی به مردان، سفرهای مستمر اروپایی بخشی از دوران طلایی آقا مهدی پس از گرفتن بازوبند پهلوانی در ماه عسل جدید بود. اما این ماه عسل دائمی نبود، و مسعود نمی توانست مدام نظاره گر جولان مهدی در تشکیلات باشد. فقط چهار سال طول کشید تا پهلوان اسطوره ای مجاهدین، از سکوی قهرمانی به پایین کشیده شود. پهلوان نامدار انقلاب مریم، با یک حرکت هوشمندانه نقش بر زمین شد. انتخاب مریم به عنوان «مسئول اول سازمان»، یک ضربه فنی شدید به مهدی بود که طی این سالیان، در دل بسیاری نفوذ کرده بود و می رفت تا در برابر مسعود هم ابراز وجود کند.
۲۶ مهرماه ۱۳۶۸، همزمان با معرفی مریم به عنوان مسئول اول، دوران افول مهدی آغاز گردید و کار به جایی رسید که او را به خاطر گرفتن لقب پهلوانی زیر ضرب بردند و معترف کردند که نه تنها خصلت پهلوانی نداشته، بلکه حق مریم و مسعود را هم غصب و از آن خود کرده، چرا که بیش از همه، مسعود بود که انواع تهمت ها را به جان خرید تا با مریم ازدواج کند و مسیر رهایی و برابری مجاهدین را هموار نماید و مریم بود که دست از همسر و فرزند شست و خود را ۲۴ عیار در اختیار رهبر عقیدتی اش گذاشت. در این میان، مهدی نه تنها برای وصل شدن به رهبر عقیدتی اش تلاش نکرد، بلکه با یک دختر جوانتر از مریم هم پیوند خورد و مورد ستایش قرار گرفت… بدین ترتیب، مهار مهدی دوباره به دست مسعود افتاد و بازوبند پهلوانی اش بازپس گرفته شد. از این دوران شیطنت های مهدی هم فروکش کرد و در انقلاب مریم ذوب شد.
شیطنت پس از استقرار مسعود در تابوت
دوران افول مهدی زمانی آغاز شد که زن دیگری چشم مسعود را گرفته بود. آن زن فهیمه اروانی نام داشت و روز به روز در مسابقه تمجید از انقلاب، از دیگران پیشی می گرفت. با این حال، مریم و مسعود حق خویشاوندی را رعایت کردند چون بالاخره مسعود پدرخوانده دختر آقا مهدی بود. پس از جنگ کویت که حمله آمریکا محتمل شد و بسیاری از نفرات در مباحث انقلاب دچار تزلزل شدند و یکی پس از دیگری درخواست جدایی دادند، مهدی به درخواست مسعود، مربی درس های انقلاب شد و مسئولیت برگزاری مخفیانه نشست برای اعضای انقلاب کرده را به عهده گرفت تا آنان را به خاطر شل و سفت شدن انقلابشان توبیخ کند. وی به «برادران مسئول» هم در این نشست ها اتهام می زد و می گفت چون خودتان اسیر مسائل جنسی هستید، بقیه زیردستان خود را هم ول کرده اید. در یک جلسه ی مردانه که برای فرماندهان محور ۴ برگزار شد، به مهدی فتح اله نژاد (معاون عذری علوی طالقانی) گفت تو نمی توانی به اینها چیزی بگویی چون خودت گرفتار (مسائل جنسی) هستی!.
بدین ترتیب، دوران جدیدی برای مهدی کلید خورده بود، دیگر کسی از او تکه پرانی های مبتذل آنچنانی نمی دید. به ظاهر سر به زیر داشت و دیگران را به راه انقلاب و زدودن افکار شرک آلود جنسیتی هدایت می کرد، طوری که گویی هیچ آلودگی به مسائل جنسی و جنسیتی در او نیست و انسانی رها و وارسته از قید و بندهاست. در سال های ۷۴ و ۸۰ در سلسله نشست های سرکوب «حوض» و «طعمه»، وی یکی از مهاجمان به «مهدی افتخاری» بود. افتخاری، برجسته ترین فرمانده ارتش آزادیبخش بود که جلوی انقلاب مریم ایستاد و آن را نپذیرفت و از سوی مسعود به شدت تحقیر گردید. ابریشمچی او را زیر ضرب می برد تا به خیال خود از انقلاب مریم حمایت کند. در پاییز ۸۰ نیز مهدی ابریشمچی برای فرماندهان مرد کلاس برگزار کرد و به همه یاد داد که چطور با کمک انقلاب مریم از افکار جنسی دور شوند، و می گفت خانواده باید از هم پاشیده شود چون محل استثمار جنسی است.
ده سال از آن روزها می گذرد و در این مدت، اسمی از مسعود رجوی جز در تابوت نیست. با این حال مهدی نه قادر است با همسر دوم خود رابطه داشته باشد و نه می تواند بیش از حد به مریم نزدیک شود. در سال ۷۲ که مریم به فرانسه اعزام شده بود، وظیفه مهدی ابریشمچی حضور در کنار وی و مراقبت از او در ملاقات ها و نشست ها بود. پس از سقوط صدام نیز با وی به فرانسه منتقل شد تا در کنار وی باشد. در خلأ حضور مادی و عینی مسعود رجوی، مهدی همچنان حسرت به دل، می بیند از انقلاب مریم چیزی جز وارفتن در دنیای بورژوازی باقی نمانده است. اما او چندان هم گوشه گیر نشده، بلکه حسرت بدلی خود را با حرکاتی تسکین می دهد که به مدت ۳۰ سال دیگران را از آن منع می کرد! مهدی در واپسین سال های زندگی، تلاش می کند نیازهای عاطفی خود را با زنانی که خارج از مناسبات مجاهدین هستند برآورده کند.
وی سال های طولانی اعضا و مسئولین سازمان را به خاطر فکر کردن به مسائل عاطفی زیر ضرب می برد و حالا خودش به صورت مادی و ملموس گرفتار آن شده و با دست گذاشتن روی سر و دوش زنان و دخترانِ به اصطلاح «حامی مقاومت»، نیازهای عاطفی خود را ارضاء می کند. همان کاری که همچنان برای صدها تن از اسیران مستقر در اشرف ۳ ممنوع و مرز سرخ است. البته این تصاویر گویای خیلی از کارهای مخفیانه آنها نیست. کسی نمی داند مریم و سایر مسئولین رده بالای سازمان در خفا چه کارهایی انجام می دهند. همانطور که مریم در تابستان ۱۳۸۲، پس از آزادی از بازداشت دو هفته ای، با شهردار اورسوراواز دست داد و همه مجاهدین را متناقض کرد چون چنین عملی برای هر زن دیگر جرم نابخشودنی بود. مسعود گفته بود اگر مریم با یک مرد دست بدهد، یعنی زنان مجاهد هم می توانند روسری از سر بردارند!. اما مریم با یک مرد دست داد و باز هم زنان مجاهد مجوز حرف زدن با مردان مجاهد نداشتند و روسری هم بر سرشان ماند. راستش عمل مهدی یک موضوع شخصی است، اما کاش خودش اعضای سازمان را به خاطر اندیشیدن به خانواده شان زیر ضرب نبرده و سرکوب نکرده بودند، و کاش در این سالیان اجازه می دادند آنها نیز نیازهای عاطفی خود را برآورده کنند و با خانواده های خویش در تماس باشند و در صورت نیاز ازدواج کنند، آن وقت دیگر نیاز نبود آقا مهدی بدور از چشم ساکنان اشرف، برای رفع نیازهای عاطفی خود در سنین پیری، با زنان و دختران خارج از مناسبات مجاهدین عکس یادگاری بگیرد و آنها را لمس کند.
جا دارد از مهدی ابریشمچی بپرسیم: آقا مهدی، اگر یکی از مجاهدین همینطور که شما الان در عکس هستید، دست خود را روی دوش یک زن و دختر مجاهد بگذارد با او چکار می کنید؟ در عراق چه بلایی سر کسانی می آوردید که کوچکترین نظر عاطفی به یک زن داشتند؟ چرا برای خودتان این کارها حلال ولی برای دیگران ممنوع است؟ راستی اگر «مهدی افتخاری» را سربه نیست نکرده بودید و الان شما را در این وضع می دید، چطور کار خود را توجیه می کردید؟ آیا انقلاب مریم دچار خدشه شده و یا شما خسته شده اید؟
انتهای پیام