مصاحبه «امین گل مریمی» یکی از کودکان سابق اشرف با خبرنگار هفته نامه آلمانی، بیان بخش کوچکی از حقایق و مصائب کودکان قاچاق شده به عراق است.
به گزارش فراق، تا آنجا که اطلاع دارم خانواده های آن ها در شرایط سختی در تشکیلات به سر میبردند.
زهرا افسای مادر سه فرزند بود. او هم با دستور مریم قجر مجبور شد در سال ۱۳۷۰ پسرانش را رها کند و به خارج عراق بفرستد.
امین، حنیف و علیرضا در اروپا به سن نوجوانی رسیدند و بعد هم با فریب فرقه یکی یکی دوباره قاچاقی به عراق برگشت خوردند.
زهرا افسای خواهر دیگری هم به نام مریم داشت. او هم یکی از زنان به زنجیر کشیده در فرقه رجوی است.
مریم افسای اما تنها خاطرات بسیار تلخ و دوری از فرزندش به یاد دارد. هنگامی که از او سخن می گفت اشک در چشمانش جمع می شد و نمی توانست باور کند چگونه ۲۰ سال دوری از نوزادش را تحمل کرده است.
او می گفت زمانی که قرار شد دخترم را همراه بقیه بچه ها به خارج بفرستم، نوزاد کوچکی بود و به خاطر اینکه گم نشود نام و فامیلش را بر روی تکه ای کاغذ نوشتم و به قنداقش سنجاق کردم. این آخرین خاطره مریم از نوزاد شیرخوارش بود که با چشمانی اشک بار به دست سرنوشت سپرده بود.
دخترش هم اکنون بایستی ۲۱ ساله باشد اما هرگز این دو همدیگر را ملاقات نکرده اند.
زهرا و مریم برادری هم داشته اند که به گفته خودشان قربانی مطامع رجوی شد و زن برادر آنها مرضیه گل مریمی نیز با دخترش سارا افسای در دام فرقه اسیر می شود.
سرنوشت «سارا افسای» هم مشابه بقیه کودکان پرپر شده در فرقه رجوی است. هنوز به سن قانونی نرسیده توسط سرکردگان فرقه از اروپا به عراق قاچاق و در مراکزنظامی سازماندهی شد.
پس از مدت کوتاهی سارا، علیرغم کم سن و سالی اش متوجه شد که چه بلایی سرش آمده و نمی خواست در عراق و کمپ بماند ولی شکوه و شکایت ها نیز به جایی نمیرسید.
خیلی وقت ها با داد و بیداد یا گریه می گفت می خواهم برگردم و بعضی وقت ها هم فریب هدایای عطر و شکلاتی که بهش می دادند را می خورد و مدتی آرام می گرفت.
سارا زودتر از پسر عمه هایش یعنی امین، حنیف و علیرضا به عراق قاچاق شده بود. در سال هایی هم که در اروپا بود، مزدوران فرقه نگذاشته بودند پسرعمه هایش را ببیند.
روزی که سارا فهمید پسر عمه هایش هم به کمپ برگشته اند با خوشخالی درخواست کرد آنها را ببیند شاید که حضور فامیل های بیشتر، محیط کمپ را برایش تحمل پذیر تر کند. اما درخواست ملاقات همان و سرازیر شدن تهمت و حرف های آن چنانی همان.
سارا در طول ۱۵ سال حضور در عراق و کمپ اشرف تنها چند بار در برنامه های جمعی و از مسافتی دور و برحسب اتفاق پسرعمه هایش را دیده بود. یک بار اتفاقی در یکی از برنامه های سالانه دو سه مرکز متوجه می شود که یکی از پسرعمه هایش در آنجاست.
سارا با خواهش و اصرار فراوان از سرکرده مرکزشان خواست چند دقیقه ای پسرعمه اش را ببیند که او هم چون در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بود، هنگام خروج افراد از سالن برای چند دقیقه اجازه می دهد آنها احوال پرسی کنند. همین ملاقات چند دقیقه ای بلافاصله باعث جنگ و دعوای سرکرده دو مرکز شده و غائله ای به راه انداخت و سرکرده مزبور مدت ها زیر تیغ انتقاد فرقه بود.
زهرا افسای، مادر امین، علیرضا و حنیف اجازه داشت سالی یکبار پسرانش را ببیند. درخواست ملاقات و دیدار بیش از این در تشکیلات فرقه جرمی بزرگ بود، لذا مادران جرئت نمی کردند به جز عید نوروز درخواستی برای دیدار داشته باشند.
سارا افسای هم طبق قانون فرقه ممنوع الملاقات با پسرعمه هایش بود و در مراکز نظامی تحت فشار آموزش های نظامی و شرایط و حشتناک عراق قرار داشت.
سختی ها و مصائب فرقه او را غمگین تر می کرد. اما این پرنده زخمی هم راهی برای نجات از چنگال فرقه نداشت. بعد از سقوط صدام شرایط بازهم سخت تر شد.
در کش و قوس های فرقه با دولت های بعدی اغلب دختران و پسران بیچاره را در مقابل سربازان عراقی و اهالی معترض به صف می کردند و هر هفته و هر ماه با جنجال سازی، برنامه سنگ پرانی سمت شهروندان معترض عراقی، سربازان و خانواده ها طراحی می شد تا آتش جنگ و خودنمایی را شعلهورکنند؛ فیلم و عکس بگیرند و از زد و خورد ها سوژه برای جلسات مریم قجر که در ویلای اختصاصی اش درپاریس زندگی می کرد تهیه کنند.
مریم قجر با بهترین امکانات در پاریس خوش گذرانی می کرد. روزانه از داخل ویلایش و به دستور شوهر ترسو و عقب مانده اش پیام می داد که در عراق بمانید بجنگید و مقاومت کنید.
در همین جار و جنجال ها یک بار هم سارای بیچاره زخمی شد ولی از توطئه سرکردگان فرقه برای ایجاد کشته سازی های بیشتر جان به در برد.
خوشبختانه با اخراج فرقه به آلبانی «سارا» جزو اولین سری هایی بود که توانست رهایی یابد. همینطور حنیف، علیرضا و امین. هنوز نمی دانم آیا این جوانان موفق شدند بالاخره همدیگر را ببینند یا نه؟ آیا دخترخاله دیگرشان را هم دیدند یا سایه شوم فرقه آنها را برای همیشه از هم جدا کرده است.
روایت از: مرضیه رئیس الساداتی
انتهای پیام / فراق