سرگذشت رحمان نشان میدهد که برخی کودکان قربانی مجاهدین خلق راهی نداشتند مگر جان باختن بر سر آرمانهای ضدانسانی مسعود و مریم رجوی در ساختاری که پدر و مادر را شستشوی مغزی میدهد و راه را برای قربانی شدن کودک میگشاید.
به گزارش فراق، هر روز که می گذرد ابعادی تازه از ظلم و ستمی که بر کودکان فرقه رجوی در چهل سال گذشته رفته است، روشن میشود. مقاله اخیر روزنامه آلمانی دی تسایت به تازگی پرده از سرگذشت یکی از این کودکان به نام امین گل مریمی برداشت که با واکنش رسانههای تبلیغاتی مجاهدین خلق روبرو شد. علیرغم اینکه صحبتهای امین گل مریمی از سوی دو برادر دیگرش علیرضا و حنیف و معلمان و مشاوران آلمانی و خیل وسیعی از افراد جدا شده، تایید میشود، فرقه همچنان تلاش دارد انتشار این گونه گزارش ها را به دشمنی ایران با فرقه رجوی نسبت دهد.
در مقابل این اظهارات روشن، در مطالبی که پروپاگاندای فرقه رجوی در تکذیب گزارش دی تسایت و اظهارات امین گل مریمی منتشر کرده از جوانان میلیشیا یاد شده است که جان خود را بر سر آرمان مجاهدین فدا کردند. یکی از این افراد که تشکیلات به افتخار از آن یاد میکند و محتواهای صوتی و تصویری و متنی زیادی درباره او منتشر کرده، رحمان منانی است.
رحمان منانی در سال ۱۳۵۸ در خانوادهای که بیشتر اعضای آن هوادار مجاهدین خلق بودند به دنیا آمد. پدرش محمدرضا منانی و مادرش معصومه بلورچی چند تن از اعضای خانواده خود را در نبرد با حکومت نوپای جمهوری اسلامی از دست داده بودند. اما رحمان در شرایطی در اوج جوانی در سن ۳۴ سالگی کشته شد که میتوانست زندگی سرشار از امنیت در خارج از فرقه رجوی داشته باشد.
در مطالبی که رسانههای مجاهدین خلق مدعی هستند به دست خود رحمان نوشته شده است، او فاش می کند که از بدو تولد زندگی تشکیلاتی داشته است به طوری که در سن سه سالگی یعنی «در سال ۱۳۶۱ به اتفاق مجاهدین به ترکیه میرود. در حالی که مادرش معصومه بلورچی که پزشک عمومی بود در فرانسه به سر میبرد و برای بردن آن ها به ترکیه آمد.»
چنان که رحمان مینویسد او در فرانسه در مدرسه مجاهدین درس خواند، سپس به دستور مسعود رجوی به «منطقه» یعنی عراق، کشور در حال جنگ با ایران اعزام شد. جالب است که در متن منتسب به رحمان آمده است: «به منطقه مرزی عزیمت نموده و ادامه تحصیل دادم». گویی که منطقه مرزی میان ایران و عراق شرایط ویژه ای برای ادامه تحصیل کودکان مجاهدین خلق داشته است.
به هر روی، چند سال بعد در ۱۳۷۰ که جنگ هشت ساله ایران و عراق پایان یافته و جنگ دو ماهه کویت آغاز شده بود، مسعود رجوی تازه دریافت که منطقه برای کودکان نا امن است و دستور داد نهصد کودک از نوزاد تا ۱۴ ساله را به کشورهای مختلف در اروپا قاچاق کنند. رحمان سهم خانواده های هوادار دانمارک شد .
به دانمارک رفت و در آنجا ماند تا زمانی که در سال ۱۳۷۶ به ادعای مادرش و رسانههای تشکیلات، رحمان انتخاب کرد که برای پیوستن به ارتش به اصطلاح آزادی بخش به قرارگاه اشرف در عراق بازگردد. رحمان ۱۸ ساله تا آخر عمر کوتاه خود یعنی ۳۵ سالگی در کمپ اشرف ماند. بدین معنا که حتی پس از تخلیه کمپ اشرف توسط دولت عراق و انتقال اعضای آن به کمپ اسکان موقت مجاهدین خلق موسوم به کمپ لیبرتی، رحمان به دستور سران مجاهدین به همراه ده ها تن دیگر از اعضای تشکیلات در اشرف ماندند و نهایتا قربانی حمله جوانان انتفاضه عراق به کمپ اشرف شد و به اصابت گلوله در سرش کشته شد.
رسانههای مجاهدین خلق رحمان منانی را «شهید سرفراز اشرف» مینامند، در یادنامهای که برای او منتشر کردند در رسای شخصیت او چنین آمده است: «رحمان در حمله شش و هفت مرداد سال ۸۸ اولین نفری بود که جلوی زرهی دشمن خوابید تا از ورود آن به اشرف جلوگیری کند. این رزمی بود که رحمان آن را در مکتب انقلاب مریم فرا گرفت و تا بن استخوان به آن مؤمن بود.»
در این یادنامه به سادگی میتوان دریافت که بالاترین افتخار یک مجاهد خلق فدا کردن جان خویش در راه مریم و مسعود رجوی است و برای این رزم کذایی دشمنان متنوعی تعریف میشوند. برای نمونه در جریان درگیری پلیس عراق با ساکنان اشرف در مرداد ۸۸، پلیس عراق دشمن فرض میشد، چون کنترل کمپ را از نیروهای آمریکایی تحویل گرفته بود و قصد داشت ایستگاهی در کمپی که در خاک کشورش بود، برپا کند. بنابراین نیروهای عراقی دشمنی بودند که اعضا موظف بودن با دست خالی خود را مقابل خودروهای زرهی آنها بیندازند.
همچنین، در صدر این یادنامه مقابل تحصیلات رحمان عبارت «متوسطه -آلمان» ذکر شده است. واضح است که این نوجوان پس از دانمارک سر از آلمان درآورد و حتی فرصت پایان دادن به تحصیلات دبیرستان را نیافت و به عراق منتقل شد.
رحمان منانی نمونه بارز یک کودک است که قربانی کیش شخصیتی رجوی شد. او از بدو تولد درگیر مناسبات فرقه بود. به محض ورود به کمپ اشرف خانواده اش که پیش از آن هم چندان منسجم نبود فرو پاشید. به دستور مسعود رجوی برای طلاق های اجباری در تشکیلات پدر و مادرش از هم طلاق گرفتند. چنان که وقتی پس از کشته شدن رحمان مادرش به عنوان مادر یکی از شهدای اشرف با رسانههای حامی مجاهدین مصاحبه میکند، هیچ نامی از همسر سابقش نمیبرد حتی وقتی می خواهد از اعدام شدن اعضای خانواده همسر سابقش بگوید به هیچ عنوان از کلمه شوهر یا همسر سابق استفاده نمیکند بلکه برای مثال میگوید «عموی رحمان» یا «مادربزرگ رحمان» یا «مادر پدر رحمان».
سرگذشت رحمان نشان میدهد که برخی کودکان قربانی مجاهدین خلق راهی نداشتند مگر جان باختن بر سر آرمانهای ضدانسانی مسعود و مریم رجوی در ساختاری که پدر و مادر را شستشوی مغزی میدهد و راه را برای قربانی شدن کودک میگشاید. شاید اگر آن هایی که از این نهصد کودک قربانی فرقه رجوی زنده مانده اند، روزی زبان باز کنند و سرگذشت پرمخاطره و سراسر رنج خود –در پی عضویت پدر یا مادرشان در مجاهدین خلق– را شرح دهند، مجامع حقوق بشری دیگر نتوانند این حجم از نقض حقوق کودکان و نوجوانان توسط یک تشکیلات فرقهای را نادیده بگیرند.
مزدا پارسی
انجمن نجات مرکز فارس
انتهای پیام / فراق