ابر فرقه – قسمت پانزدهم
نگاهی اجمالی به تاریخچۀ سازمان مجاهدین خلق ایران
(در پادگانهایش در عراق و قلعۀ اشرف)
با نگاهی به کتاب “فرقه ها در میان ما”
نوشتۀ: خانم مارگارت تالر سینگر استاد دانشگاه برکلی آمریکا
ترجمه: مهندس ابراهیم خدابنده
نگارش: مهندس محمّدرضا مبیّن – (با تجربه ۱۰ سال حضور در فرقۀ مخرب رجوی)
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی عمران
در حال حاضر مهندس یک پروژه ساختمانی است
عضو انجمن نجات استان آذربایجان شرقی
***
توجه ما تازه واردان به برنامه سنگینی از فعالیت های مختلف ، از جمله ورزش اجباری روزانه ، شرکت در کلاس های درس و سرود و بخصوص کلاس های رهبری ( نوارهای ویدئویی رهبر در مورد بحث طلاق و انقلاب ایدئولوژیک ) ، آواز خوانی جمعی ، انجام کارهای جمعی و نظافتی مقر ، نوشتن گزارشات مختلف و نوشتن و پر کردن انواع فرم ها در مورد پروسۀ قبلی ، کارگری برای تهیه نهار و شام و صبحانه و…. معطوف بود ، و حتی وقت کمی برای خواب داشتیم ، باین ترتیب ما تازه واردان را، به حدی مشغول می کردند، که فرصت فکر کردن در خصوص آنچه انجام می دادیم یا آنچه با ما انجام می شد را نمی یافتیم.
واقعیت این است که شما و آشنایان شما و سایر کسانی که این مطالب و تجارب تلخ ما را می خوانید، برای این که جذب هیج فرقه ای نشوید ، بهتر است پایان کار ما و تجارب ما را بخوانید ، و این طوری اتوماتیک وار در مورد فرقه ها واکسینه شوید. بسیاری از ما که قبلا به فرقه ها پیوسته بودیم ، واقعا آگاهی اندکی نسبت به آنچه در پایان بر سرمان قرار بود بیاید، داشتیم و شاید شما با خواندن چنین مطالبی گیر فرقه ها نیافتید. احتمال غالب، همیشه این است که افراد بطور احساسی، در قبال تاکتیک های مجاب سازی پیچیده ، قدرتمند و سازمان یافته تسلیم شوند . پس بهتر است از تجارب دیگران درس بگیرند.
کم کم از پذیرش وارد ارتش شدم، اغلب جهت انجام کارهای طاقت فرسا و مسئولیت های محوله، گوش دادن به سخنرانی ها و رفتن به نشست های طولانی مدت، مجبور بودیم بیدار بمانیم و بزودی همه اعضای فرقه را می دیدم که دچار کمبود خواب شدند و علائم حیاتی همه، این طوری بیش تر مختل می شد.
عادات غذایی غلط ، سوء تغذیه و نوع غذای اجباری روزانه و خلاصه رژیم غذایی اجباری و نه دلخواه، باعث ایجاد مشکلات و مسائل عدیده ای نیز می شد. خلاصه طولی نکشید، ما تازه واردان که در محیط تازه غوطه ور بودیم، بدون این که متوجه شویم، به روش جدید فکر و کار می کردیم. عنوان کردن مسائل امنیتی کذائی، در این فرقۀ سیاسی – نظامی ، عامل دیگری برای محدود کردن بیش تربود و تنها کسی که به طور مستقیم با دنیای بیرون و آزاد ارتباط داشت، شخص” رهبر فرقه” بود.
و به نظر خودم، رجوی به این تز عمیقا معتقد بود که :
اگر شما واقعا بخواهید افراد را تغییر دهید ، باید ابتدا ظاهر آنها را تغییر دهید ! موهای خود را باید با مدل به قول آنها افسری کوتاه می کردیم. لباس های خود را باید هر طور که آنها می گفتند، می پوشیدیم، ۲ نوع لباس خاکی و سبز رنگ نظامی داشتیم که دستور رهبر و مسئولین هرکدام بود، باید آن را می پوشیدیم و هرگز اجازه نداشتیم، با لباس عادی از آسایشگاه خارج شویم. حتی اسامی مان هم عموما اسم تشکیلاتی بود. هر شب در یک ساعت معین، باید به نشست انتقادی می رفتیم و از طریق این برنامه سران فرقه می کوشیدند افراد را در یک وضعیت تغییر یافته ادراکی قرار بدهند تا افراد را بتدریج در افکارشان محدودتر کنند. دیگر کاملا از حالت انسان به ماشین تبدیل شده بودیم . کم کم خودم را می دیدم دیگران نیز باین نتیجه رسیدند که اگر ما زمانی گروه را ترک کنیم تمامی اسلاف و اخلاف و فامیل ما نیز ملعون خواهد شد. بدین ترتیب احساس شرمساری از خروج و جدایی هم بروی گناهان قبلی سوار شده ، اثر آنها را مضاعف می کرد.
درست همان طور که بمباران محبت اولیه احساس گرمی ، پذیرش و ارزشمند بودن را بیدار می کرد، در این وضعیت محکوم شدن از طرف گروه عضو جدید را مملو از حس تردید نسبت به خود ، گناه و شرمساری می کرد. و این طوری با این شیوه های سوء استفاده گرایانه روانی ما متقاعد شده بودیم که تنها در صورتی نجات خواهیم یافت که در داخل گروه و فرقه بمانیم. بعدها با دیدن درب ورودی قرارگاه اشرف یاد آن روزی می افتادم که اولین بار وارد قرارگاه شدم احساس می کردم از دروازۀ بهشت به خود بهشت وارد شدم. اما دیری نگذشت که همان دروازه برایم حکم دروازۀ جهنم را داشت.
این که آیا ما در نقطۀ عضو گیری فریب آشکاری خوردیم یا این که در جریان کار روی ما فریبکاری صورت گرفته زیاد فرقی نمی کند. به هر حال آنچه به روشنی فرقۀ رجوی را از سایر گروه هایی که عضو گیری می کنند متمایز می کند استفاده از برنامۀ کار دوگانه است.
فرقه رجوی به خوبی می دانست که اگر ما از ابتدای شروع کار می دانستیم که چرا و چگونه و کجا جذب می شویم ، هرگز نمی پیوستیم. و موضوع به همین سادگی بود. در فرقه رجوی همواره به ما از روز اول می گفتند صبر کنید. و در نشست رهبری خواهید دید که ما چه راه حلی را برای سرنگونی داریم یک چیز جدید را به خوبی در اطرافیانتان احساس خواهید کرد. شما “مجاهد انقلاب کرده” را خواهید دید و روزی نیز خودتان مجاهد انقلاب کرده خواهید شد.
فقط کافی است به رموز انقلاب مریم دست یابید و صلاحیت های لازم را کسب کنید آنوقت هیچ کس و هیچ دشمنی را یارای مقابله با شما نخواهد بود. و رسیدن به این محصول البته غیر قابل رؤیت شده بود آرزوی همۀ ما .
این راهی بود برای متقاعد کردن ما تا نشان دهند چیزی در حال وقوع است برای رسیدن به سرنگونی و برقراری حکومت رجوی باو نشان می دادند. که فرقه و سرانش مسبب آن هستند و این که ما باید توسط آن چیز یعنی انقلاب مریم صلاحیت پیدا کرده ، مسئول تر شویم و تغییر پیدا کنیم .
و بدین ترتیب رجوی یک بنگاه بازاریابی توده ای عظیم و فرقه ای به راه انداخته بود و از دور لبخند به لب به ریش ما می خندید که چطور مثل کبوترانی بی گناه در دام صیادی خون آشام گرفتار شدیم. و این استثمار توده ای و جمعی صد البته جنایت علیه بشریت است و امیدوارم رهبر فرقه مسعود رجوی روزی باین جنایت توده ای علیه بشریت در یک دادگاه عادلانه اعتراف و مورد محاکمه قرار بگیرد.
– عموما در نشست های رهبر فرقه مجبور بودیم و البته عادت هم کرده بودیم که داد و فریاد کرده و سرودهای جمعی بخوانیم . با مشت گره کرده متناوبا با صدای بلند و تند فریاد کنیم . “ایران – رجوی – رجوی ایران “، یا “مریم مهر تابان می بریمش به تهران” و صدها شعار دیگر و با این مکانیزم احساس شعف کرده و نهایتا قدرت تفکر و ارزیابی منطقی خود را از دست می دادیم. این کارها حالت عمومی هوشیاری ما را از بین می برد.
این فعالیت ها ، تند دمی ها و حرکات مکرر ، تغییرات در رژیم غذایی و بی خوابی و سطوح مختلف تنش ، عملکردهای جمعی و هیجان های ناشی از این کارها تجاربی هستند که به تولید تأثیرات مشخص جمعی و روانی راه می برند و مسعود رجوی می تواند این واکنش های جمعی قابل پیش بینی را در جهت منافع خودش تغییر دهد.
اغلب افراد در پروسه های انقلاب درونی فرقه رجوی باین سؤال می رسیدند و مطرح می کردند که :
– انقلاب ایدئولوژیک آیا نقطه پایانی دارد یا همیشگی است ؟
– آیا وقت آن نرسیده که انقلاب را بیرونی کنیم ؟
– آیا در بعد از سرنگونی، انقلاب ایدئولوژیک بعنوان یک درس انسان سازی نباید در مدارس کشور و برای همه تدریس گردد ؟
– اگر انقلاب مریم خوب است پس باید بعد از سرنگونی برای همه بیرونی شود و سؤال های بسیاری از این دست …….
که البته این ها همه از آثار بازسازی فکری و ذوب در رهبر فرقه بود و نشان می داد که روند بازسازی فکری دارد خوب پیش می رود.
– رفته رفته آزمایشات متعدد و مشاهدۀ عملکرد افراد تحت آزمایش ، رهبر فرقه را تبدیل به یک استاد سوء استفاده گر قوی ذهنی می کرد.
رجوی به خوبی دریافته بود که روش های مجاب سازی با تکنیک های جسمی و روانی می تواند فرد را تغییر دهد . حقه بازی ، باز خوانی تاریخچۀ شخصی ، سوء استفادۀ احساسی ، گزارش نویسی ، تخریب شخصیت فردی در جمع انتقادی و از همه مهمتر” فشار جمع” از روش هایی بود که رجوی آموخته بود و با گام های کوچک و پشت سر هم کارش را تکمیل می کرد.
بیایید یک سخنرانی رهبر فرقه را بررسی کنیم و ببینیم آنجا چه اتفاقی قرار است بیفتد و شنونده خبردار نمی شود :
در سخنرانی های رجوی با نفوذ کلام فوق العاده ای که داشت سعی می کرد ما را از یک پروسۀ وضعیت ذهنی فعال به سمت شرایط غیر فعال سوق دهد. ما بدون داشتن هر گونه واکنش یا قدرت ارزیابی می شندیم و می دیدیم رفته رفته ما قدرت تحلیل منطقی ، قضاوت مستقل و تصمیم گیری بر اساس وجدان و آگاهی خود را نسبت به هر آنچه با آن برخورد می کنیم ، از دست می دهیم . ما مرزهای بین آنچه مایل هستیم واقعیت داشته باشد ، با آنچه که واقعا حقیقت دارند را گم می کردیم. به ما آموخته شده بود که خویشتن ما و خویشتن دیگران خویشتن یک نفر ، یعنی مجاهد خلق است.
و در خلال تمرکز روی موضوع سخنرانی او رفته رفته ما قدرت درک محیط خود و یا آگاهی از نقش خودمان در آن محیط را از دست می دادیم. من هیچ سخنرانی رجوی را به خاطر ندارم که کوتاه مدت باشد و تماما یک روز ، دو روز یا بیش تر و بعضی وقت ها هفته ها بطول می انجامید. و در اثر طولانی شدن نشست دچار خستگی مفرط می شدیم و در این حالت ضعیف بودن در برابر نفوذ بیرونی دارای پذیرش بیش تر شده و سخنرانی بیش تر در درون ما نفوذ می کرد.
و بدین ترتیب استفاده از کلمات معمولی ، سبک مکالمه و نحوۀ دقیق ترکیب و هدایت نشست توسط رجوی و نفوذ کلام شدید ما را به نقطه ای می رساند که کاملا هر چه او می خواست را بدون استفاده از لحن فشار و آمرانه قبول می کردیم . یکبار که همه چیز به لحاظ سیاسی در بن بست بود در آخر آن نشست طولانی همگی کتبا تعهد دادیم که تا سرنگونی در کنار رهبر باشیم.
و رجوی آنها را ( تعهدات ما را ) در چمدان هایی بزرگ گذاشت و با شادی و چمدان ها در دست ، نشست را ترک کرد. به خوبی یادم می آید که تک تک سلول های رجوی داشت می خندید و خوشحال بود چرا که یکبار دیگر او بهتر از ما می فهمید که دادن تعهد چه بار سنگین مسئولیتی را بر دوش یک فرد بازسازی شده می گذارد.
شیوۀ سخنرانی رجوی را حتما همه می دانید سخنرانی هایش مملو از پارادوکس و ناهمخوانی است متن سخنرانی منطقی نیست و فرد قادر به تعقیب موضوع نیست ولی به صورتی ارائه می شود که انگار منطقی است ، تلاش برای تعقیب آنچه که گفته می شود می تواند بطور واقعی شنونده را از حقیقت دور کند مثلا متن سخنرانی زیر را در مورد انقلاب مجاهدین دنبال کنید ، ببینید چه نتیجه ای می گیرید…..
ابر فرقه – قسمت شانزدهم
[ ” اولا تصویر انقلاب تصویری قابل لمس در فرد است . به نظر می رسد در افراد جدید این تصویر تنها که مربوط به یک انقلاب و تحول است ولی هیچ تصویری از انقلاب در عالم واقع در درون او وجود ندارد . لحظه ای که فردی انقلاب را می شناسد ، فرد چیزی را می داند که قابلیت به تصویر کشیدن ، توضیح دادن یا تعبیر نمودن انقلاب را دارد. شما بعنوان یک خلاء نمی توانید بدون درک انقلاب تصویر واضحی را به کسی نشان بدهید ولی انقلاب وجود دارد و یک حقیقت است به این دلیل وجود دارد چون من می توانم آن را به تصویر بکشم ، هر چه بیش تر انقلاب را بشناسید ، بیش تر هماهنگ خواهید شد ، بیش تر حس خواهید کرد که من چه می گویم، هر چه بیش تر ولی سطحی بر روی آن تمرکز کنید بیش تر تصویری در آنجا وجود نخواهد داشت “]
رجوی به خوبی می دانست که تکرار یک حرف مشخص می تواند معنی خود را از دست داده و فرد را گیج کند. واقعیت این است که کلمات بطور عام از طریق تکرار مداوم معنی واقعی خود را از دست داده و در ذهن فرد معنی ای جایگزین می شود که رهبر می خواهد و در واقع هر چقدر بیش تر روی انقلاب تمرکز می کردیم بیش تر می دیدیم که تصویری از انقلاب در آنجا وجود ندارد.
رجوی اغلب می گفت : داستانی را که من می گویم ، واکنش های منفی و تقابلتان را متوقف کنید و فقط با تصویر داده شدۀ من حرکت کنید. و بدین ترتیب ما را مجذوب بحث ، آرام و کاملا متمرکز می کرد و ما را به “حالات تغییر یافته هوشیاری” می برد. با گفتن داستان های مفصل بلند از روی قرآن و طول و تفسیر دادن آن یا گفتن خاطرات تکراری خودش در ابتدای بحث می کوشید هوشیاری ما را نسبت به واقعیات پیرامونمان کمتر کند در نتیجه ما به حالت خلسه مانندی فرو رفته و به پیشنهادها گردن نهاده و محتوای آنچه را که بعدا می گفت بیش تر جذب می کردیم چون مقاومت اولیه ذهن را با گفتن یک داستان بلند می شکست . این تکنیک های کلامی و نفوذ او همه را غرق در سکوت و گوش دادن می کرد.
بحث های او حالت شبیه مستی در بعضی از افراد را بوجود می آورد و فرد آرام و فارغ از فکر کردن به مشکلات زندگی می شد. و مرتبا هم مسئولین فرقه و هم خودش می گفت شما چه کار دارید فقط پشت سر من حرکت کنید من همۀ بار را بدوش می کشم و می گفت بدون هیچ فکر و خیالی در ذهن بگذارید من به جای شما فکر کنم.
مسعود رجوی اغلب در پیام هایش به اعضاء از شیوۀ دستورات غیر مستقیم استفاده می کرد :
به طور مثال وقتی مریم رجوی در فرانسه به اتهام فعالیت های تروریستی دستگیر و دستبند زده شد تصویرهایی در تلویزیون ها به ما نشان داده شد : هواداران در خارج خودشان را آتش می زدند و همزمان سرودهایی با این مفهوم پخش می شد. و تکه هایی از سخنرانی مسعود رجوی پخش می شد که می گفت : می خواهم آتش ها برافروزم بر کوهستان ها. به دنبال آن شاهد چندین خود سوزی در چند کشور جهان شدیم.
در نشست ها مسئولین به ما گفتند: که همه خواهران درخواست خود سوزی شان را به ما دادند تا برای خواهر مریم بفرستیم و منظورشان تکان دادن ما بود ! بعدا همۀ ارتش آزادیبخش در عراق یعنی همه ماها هم کتبا درخواست خودسوزی دادیم. البته که نه مسعود رجوی دستور مستقیم خود سوزی داده بود و نه تشکیلات چنین دستوری را صادر کرده بود ولی غیر مستقیم دستوری را صادر کردند که عدۀ زیادی قصد انجام خود سوزی را کرده، و تعدادی نیز خود را سوزاندند.
و این طوری است که در فرقه ها بعضی اوقات افراد دست به انجام کارهایی می زنند که هیچ کس دستور مستقیم اجرای آنها را صادر نکرده است ولی عملا تشکیلات و رهبر فرقه ازاین تلقینات ماهرانه سود می برند.
* * * * *
اغلب در گذرگاه های مختلف تشکیلاتی افراد تحت برخورد قرار گرفته و مجبور به پروسه نویسی می شدند و بعنوان یک ارزش جا انداخته شده رو سیاهی های خود را در پروسه برجسته تر می کردند.
البته این یک مکانیزم بود که با نوشتن “گذشته کثیف خودمان” و نوشتن روسیاهی ها و دادن آنها به رهبری خیلی بی شرمانه و کثیف افراد را متقاعد می کردند که در گذشته دوران زندگی خیانت بار و ننگینی را داشتند و آنها را به درون قبر می بردند به کنار خدای شکنجه گری که در مقابل ما تصویر می کردند ! نهایتا نشان می دادند که با زنده کردن ارزش های مجاهدی در خود می توانید در دنیای خوب و حفاظت شدۀ گروه بطور امن زندگی کرده و بمانید!
معمولا اکثر ما برای رفتن به راهی که عده ای از قبل در حال پیمایش آن هستند و نابود نشدند آن راه را براحتی قبول کرده و بله می گوییم و اطاعت کورکورانه می کنیم و چنین استدلال می کنیم که هر پدیدۀ غلطی محکوم به زوال است و اگر پدیده ای از بین نرفته پس آن پدیده راه درستی را می پیماید این لایه اول ذهن برای قبول و تصمیم گیری هر پدیده است و اکثر ما کسانی که جمع زیاد فرقه را در ابتدا می دیدیم چشم های خود را بسته و باصطلاح شیرجه می زدیم.
برخی تمایلات ما بیش تر اوقات احساس خوبی نسبت به قرار گرفتن در راهی از پیش تعیین شده به ما میدهند و تمایل ما به قبول رفتارهای معین شده ، توسط رهبر فرقه مسعود رجوی جهت گول زدن و کنترل ما استفاده می شد و در یک پروسه و بدون این که متوجه بشویم تغییر می کردیم. مسعود رجوی از شیوه های زیر نیز افراد را کنترل می کرد و از آنها سوء استفاده می کرد :
۱- اگر ما تعهدی را نسبت به گروه می دادیم و سپس آن را می شکستیم وادار می شدیم که احساس گناه کنیم.
۲- در بدو ورود در مقابل بمباران محبت مجبور می شدیم برای جبران این محبت در کنار گروه باقی بمانیم.
۳- در جمعی که زندگی می کردیم وقتی به اطراف نگاه کرده و افرادی را مشاهده می کردیم که به طریق خاصی رفتار می کنند از آنچه که می دیدیم تقلید کرده و فرض می کردیم که چنین رفتاری خوب ، درست و قابل قبول است.
۴- هر کسی طبعا اتوریتۀ افراد خاصی را می پذیرد و رجوی با قدرت و نفوذ کلامی که داشت و مدعی بود دارای دانش و قدرت فوق العاده ای بوده و شرف یک ملت را به دوش می کشد وما اتوریتۀ او را می پذیرفتیم.
۵- وقتی سوژه بمباران محبت می شدیم و تحت سایر تاکتیک هایی که روی ما اجرا می شد قرار می گرفتیم به ما این احساس داده می شد که آنها ما را می خواهند و دوست دارند و این امیدوارمان می کرد تا افراد داخل گروه را دوست داشته باشیم و احساس می کردیم که باید از آنها پیروی کنیم.
انتقادها به صورت روزانه مثل غذا فراموش نشدنی بود، در نگاه اول فکر می کردیم که برای خودمان بهتر است که به ما انتقاد شود و صیقل بخوریم . گفته می شد این “انتقاد کننده” است که به ما می پردازد چون نقدا چیزی در جیب انتقاد شونده می ریزد.
ولی واقعیت این است که رگبار انتقادهای روزانه به شخص ، هویت و اعتماد به نفس را از او می گیرد.
خودم اغلب بعد از سوژه شدن احساس می کردم که همه کارهایم اشتباه است و متزلزل می شدم. الأن می فهمم چنین کسی مجبورا در فرقه می ماند و به دلیل عدم داشتن اعتماد به نفس از دنیای بیرون ترس و واهمه دارد.
* * * * *
معمولا کسانی که درگیر فرقه ها نبوده اند یک گارد و تقابل خاصی با مطالعه و شنیدن بحث فرقه ها دارند ولی تسلط باین بحث و آشنا بودن با تکنیک های فرقه ای ، زمانی که با یک دوست یا خویشاوند صحبت می کنید که با مورد جدیدی درگیر شده و ظاهرا بیش از حد نسبت به گروه یا فردی مجذوب، افسون و یا شیفته گردیده است مفید خواهد بود و همچنین اگر یک فرد تحت نفوذ یا کنترل یک رهبر فرقه قرار گرفته ، مطالب این جزوه به همه ما کمک می کند تا دریابیم چه میزان بحث مورد نیاز است تا به فرد کمک کنیم بفهمد و خودش را از آنچه بر سرش آمده ، آزاد نماید.
ما باید همیشه از خودمان بپرسیم که چه کسی دارد به ما پیشنهاد علاج تمامی مشکلاتمان را می دهد و می خواهد ما از او پیروی کنیم ؟ واقعیت این است که حیطه مقولات مذهبی و سیستم اعتقادات شخصی موضوعات مهمی برای هر فرد است و پیشنهادات فرقه ها عموما حول این مباحث می چرخد.
فرقه رجوی یک فرقۀ بزرگ و متأسفانه در زمانی رو به رشد بوده است و شعبه های بین المللی دارد و از راه های اغفال کننده ، برای افزایش ابعاد ثروت و قدرت خود با استفاده از شیوه های اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی اقدام می نماید و در راه رسیدن به قدرت تقریبا از تمامی روش های انسانی و غیر انسانی استفاده می کند. تاکتیک های فرقه رجوی در دو دسته تهاجمی و تدافعی قابل بررسی است در بحث تدافعی از وکلا و متخصصان بین المللی و مهره های سوختۀ سیاسی در دفاع از خود و مشروعیت دادن به فرقه تلاش و مظلوم نمایی می کند. در بخش تهاجمی بوسیلۀ تهدید ، ترور شخصیت ، ارعاب ، شکایت قانونی و حتی به آتش کشاندن افرادش سوء استفاده می کند. زمانی که در فرقه بودم و خود سوزی های هواداران در خارج را می دیدم و وقتی می شنیدم خارجی ها به ما تروریست می گویند تعجب می کردم ، می گفتم کسی که خود را آتش می زند تنها به خودش آسیب می رساند اما در تعریف تروریست می بینیم که تروریست کسی است که به افراد غیر نظامی و نظامی آسیب جانی می رساند . پس این ها که خودسوزی می کنند واقعا مایه گذاری می کنند.
اما الأن می بینیم که اولا فردی که خودش را به آتش می کشد بازسازی فکری شده و به دستور عمل می کند یعنی خودش قربانی یک گروه تروریستی است. ثانیا با وارد کردن آسیب های روانی به جامعه ای که خودش را در آن به آتش می کشد به نوعی به دیگران هم آسیب روانی می رساند و با ایجاد وحشت برای ناظرین و هم ایجاد فشار غیر منطقی برای خواسته ای که خودش را به خاطر آن به آتش می کشد دست به یک کار وحشتناک می زند و این کار ، یک کار غیر دموکراتیک خطرناک و فرقه ای است.
ابر فرقه – قسمت هفدهم
برگردیم به درون فرقه ، در هر فرقه ای مسئولین همواره رابط بین رهبر و اعضاء هستند که این مسئولین در فرقه رجوی حول سه محور فعالیت می کردند :
۱- گزارش تمامی فعالیت های خود وافراد تحت مسئولیت هایشان به مسئول بالاتر و نهایتا به رهبر فرقه
۲- آرام کردن افراد و متقاعد کردن آنها به هر آن چیزی که رهبر فرقه می گوید.
۳- ممانعت از خروج اعضاء از گروه
فرد به تدریج در تشکیلات متوجه تقابلات درونی خود می شود و جنگی همواره با درونش دارد که به آن تناقض می گوییم و تناقض یعنی ، کارهایی که انسان در حال انجام آنهاست فکرکند اشتباه است. و همیشه نگران تراوشات طبیعی ذهن خود در برابر دستورات فرقه است از طرفی احساس می کند همواره جمع می تواند ذهن او را بخواند و به تردیدها و طرح هایش پی ببرد . بنابراین همواره سعی می کند در محتوا تغییر کند تا خود را از تیررس اتهامات جمع برهاند . اما علی رغم این تمایل به تغییر در هر فرد، در فرقه هم چنان خشونت در درون فرقه رجوی برای اعمال هم نوایی در بین اعضاء و همچنین برقراری نظم تشکیلاتی استفاده می گردد و زندان ها برقرار است.
بر اساس اعمال جبرهای تشکیلاتی ، یک فرقه و گروه مانند یک دسته بزرگ پرندگان ، به هم متصل به نظر می رسند که با یکدیگر پریده و با همدیگر جیک جیک می کنند. عجیب اینکه هیچ نشانه ای از جبر و خشونت در این پرواز زیبای پرندگان به چشم یک بینندۀ خارجی دیده نمی شود.
* * * * *
برای درک بهتر و بیش تر عملکرد فرقه ها ، جالب است نگاهی به مواردی بیندازیم که برای افراد تازه جدا شده و البته برای خودم در بیرون فرقه تاز گی داشت :
– موبایل و گوشی تلفن در تمامیتش
– پول خرج کردن ( واضح تر این که برای تهیه چیزی دست در جیب کردن و پول دادن )
– نه گفتن به کسی
– آزادی پوشش و لباس
– آزاد فکر کردن
– خود بودن
– اختیار ساعات خواب و بیداری
– داشتن حق انتخاب در زندگی و کارهای روزمره
– داشتن حق دفاع از خود زمانی که مورد توهین قرار می گیرد
– اختیار داشتن رفتارهای خاص خود
– احساس زنده بودن و نفس کشیدن
– غذا خوردن طبق میل و زمانبندی فردی
– راحت با هر کسی صحبت کردن
– احساس لذت از زیبایی ها
– تمایلات جنسی و …..
این ها همه تنها بخشی از آزادی هایی است که در اکثر فرقه های جهان اعضاء از آنها محروم هستند.
وضعیت ما در فرقه رجوی مانند زندانیانی در کشوری دیگر بود که حتی امکان بازدید افرادی از عفو بین الملل و صلیب سرخ جهانی برای کمک به ما وجود نداشت. با همه اعضای فرقه در اشرف مانند یک بچۀ ناتوان رفتار می شد و دراصل همه اعضاء مثل قربانی بودند که گرفتار فرقه شده و راه برون رفتی نمی دیدند رهبر فرقه دیکته می کند و اعضاء هم صرفا همین دستورها را اجرا می کنند.
جالب تر این که در مناسبات رجوی هیچ تولدی وجود ندارد ولی مرگ زیاد است چون یک فرقه است هیچ مرگی در فرقه رجوی، بطور رسمی به ثبت نمی رسد و اصولا هیچ کدام از کارت های هویت معمولی جامعه در فرقۀ رجوی شناخته نمی شود و ارزش ندارند و هر کس یک اسم مستعار را فقط یدک می کشد و هویت مشخص و حقیقی اجتماعی ندارد ، چرا؟ چون هر وقت که رهبر لازم دید براحتی بتواند فرد مورد نظر را معدوم نماید و حتی از خون او نیز بعنوان یک شهید مقاومت استفاده و ارتزاق کند.
اغلب ما افراد جدا شده از فرقه تا مدتها نمی دانیم با محیط خود چگونه برخورد نمائیم . اعضاء فرقه ها اغلب بعد از بیرون آمدن در خصوص اینکه چه کسی هستند و اینکه آیا فرد خوبی هستند یا نه دچار سردرگمی شدید می شوند .
بطور مثال یک زوج با پسر ۴-۳ ساله خود در سال ۱۳۷۵ چند روز مانده به نوروز ۱۳۷۶ وارد فرقه شدند ، آنها بدون هیچ اطلاعی از مناسبات فرقه وارد شده بودند و عضو گیرنده هم بدون دادن هیچ اطلاعاتی از طلاق درون مناسبات و نداشتن بچه ، با فریب و نیرنگ آنها را وارد مناسبات و قسمت پذیرش فرقه کرده بود ابتدائا آنها را فورا از هم جدا کردند وتنها بعد از چند مراجعت به داخل کشور، نهایتا نفرات فرقه موفق شدند پسربچه را به پیش مادربزرگ برده و به او بسپارند .
پدر و مادر نیز بعد از طلاق اجباری و چندین سال عذاب و شکنجه روحی نهایتا آرام ! پدراین خانواده مورد بحث که هم اتاقی من در خوابگاه بود در عملیاتی مسلحانه در تهران نارنجک کشید و مادر با قلبی شکسته و روحی متالم از رنج سالهای حضور فرقه و جدائی از پسرش نیز در سال ۸۳ یا ۸۴ از طریق صلیب سرخ و عفو رهبری ایران واردکشور شده و به خانه پدری بازگشت ! این یک مثال از هزاران نمونه بود که من خود از نزدیک شاهد آن بودم .
حال خودتان قضاوت کنید . فرقه رجوی چه بلائی به سر جوانهای این مملکت و خانواده های آنها آورده است و می آورد .
شاید تعجب کنید که :
فرمان قتل اعضاء نیز از اختیارات رهبر یک فرقه محسوب می شود . فرمان قتل و بقول مسعود رجوی اعدام انقلابی عضوی که از گروه فرار کرده است و بقول او به رهبری خیانت کرده ، در موارد متعددی ثابت ومحرز شده است و شما فرض کنید وقتی بصورت علنی چنین حکمی را رهبر فرقه در حضور هزاران پیرو خود صادر می کند چه انعکاسی در جمع و اعضاء ایجاد می کند . و قطعا در نشست های محرمانه و پشت پرده همه کسانی که جدا می شوند و سرنوشت خود را از چنین فرقه وحشتناکی جدا می سازند باید به مرگ محکوم شوند .
بطور مثال “ادهم طیبی” در سال ۷۷-۷۸ از اعضای قدیمی فرقه در یکی از ماموریتهایش به بغداد در یک فرصت مناسب فرار کرده و نهایتا با موفقیت خود را به اروپا رساند .
رهبر فرقه در اولین نشست جمعی بعد از فرار طیبی رسما چنین حکم داد :
ادهم خبیثی (طیبی ) بما خیانت کرد و سزای خیانت مرگ است و من فرمان اعدامش را درهر کجای جهان که او را یافتید از هم اکنون صادر می کنم بر مجاهدان انقلابی ام وظیفه است که او را به سزای خیانتش برسانند . فرار او، مثل جرقه ای در دل هزاران پیرو فرقه که در اشرف اسیر بودند نوید بخش فردای آزادی را داد و اکثرا در دل ، او را تحسین کردیم و به شجاعت و جرأت او غبطه خوردیم !
ما اعضاء در فرقه رجوی مانند کودکان و نونهالان رهبر بودیم و از ما انتظار می رفت بچه های حرف شنویی باشیم و به رهبر بعنوان همه چیزمان نگاه کنیم .
رهبر فرقه خصوصیات منحصر بفرد متعددی دارد ، رهبر خود آینه ای است که منعکس کننده خصوصیات درون فرقه است . رهبر هیچ محدودیتی برای خود قایل نیست او می تواند رؤیا ها و تمایلاتش را در جهانی که پیرامون خود بوجود می آورد ، زنده نماید . او می تواند افراد را به سمتی هدایت کند که خواسته های او را برآورده کنند. او می تواند جهان پیرامون را واقعا جهان خودش کند و عکس های خود و زنش ( مریم رجوی) را بر سر در تمامی سالنهایش نصب کند و همه را به اطاعت فرا بخواند . رهبران فرقه علیرغم اینکه عقاید پیشرو و ممتاز ارائه می کنند ولی در عملکرد هایشان بسیار عقب مانده عمل می کنند و این از دوگانگی فرقه هاست .
اغلب آنچه رهبران فرقه ها خلق می کنند ، شبیه به رویاهای یک بچه در حال بازی است که جهانی با اسباب بازی ها و بازیچه های خود ، خلق می کند .
بچه در دنیای بازی خود احساس قدرت مطلق می کند و برای مدتی حاکمیت مطلقه مخصوص بخود را خلق می نماید و مانند مسعود رجوی دچار این توهم می گردد که ادارۀ یک کشور هم مثل اداره چند تن آهن سرد و چند هزار نفر پیرو چشم و گوش بسته و در بند و اسیر است . اما واقعیت چیز دیگری است .
آنها ( اعضاء ) کلماتی را که او می خواهد خطاب به او بر زبان می رانند و رهبر فرقه هر کس را هر طوری بخواهد تنبیه می کند . ذهنیات شخصی رهبر فرقه، بانی نظامی است که او وارد عمل می کند هیچ باز خوردی وجود ندارد و هیچ انتقادی به رهبر مجاز نیست . وقتی او عاقبت پیروان خود را با موفقیت وادار به اطاعت می کند ، می تواند قدرت نامحدودی را البته فقط در قلمرو خودش تجربه کند و پیروان خود را وارد کند تا هر عملی که او دستور می دهد انجام دهند . او قدرتمندترین کارگردانی می شود که می توان تصور کرد نه فقط یک کارگردان آدمک ها و بازیگران ، بلکه کارگردان زندگی واقعی و بازی واقعی براساس تمایلات و رویاهای خودش میباشد .
همانطور که یک بچه آدمک ها را در یک سرزمین فرضی به هر طرف می برد . رهبر فرقه نیز افراد را به حرکت در می آورد ، هدایت می کند ، تنبیه می کند و حتی کسانی را که اطاعت نکنند ، می کشد .
اما تفاوت اسباب بازیهای یک بچه و اعضای فرقه در این است که رهبر فرقه با انسان های واقعی سروکار دارد و حتما زمانی خواهد رسید که اگر این سرکوب فرقه ای برداشته شود این بار اوست که مثل یک بازیچه بازار فاحشه ها در دنیای سیاست و حقوق بشر توسط قدرت های بین المللی و آزاد یخواهان واقعی دنیای بیرون به این سو و آن سو کشیده خواهد شد . و تا آن موقع دنبال سوراخ موشی خواهد بود که چند صباحی خود را از نگاه نافذ و منتقد جدا شدگان و حامیان حقوق بشر مخفی نگه دارد و از محکومیت در دادگاههای بین المللی فرار کند .
ابر فرقه – قسمت هجدهم
به ما، در درون فرقه عموما آموزش داده می شد که در خصوص غیر عضوها در جامعه بیرون به عنوان یک تهدید نگاه کنیم . و در تردداتی که به بیرون قرارگاه داشتیم می بایستی تفنگ بدست فقط مواظب می بودیم که مورد هدف شلیک قرار نگیریم چه برسد باینکه با کسی جرأت رابطه زدن داشته باشیم . اما واقعیت بیرون به ما اینطور القاء می شد تا اینکه وقتی در درون فرقه هستیم احساس آرامش و امنیت و راحتی بکنیم .
ما اعضاء بر چند دسته بودیم یا خود را با قدرت و تسلط رهبر منطبق می کردیم و تبدیل به اهرمی برای سرکوب سایر اعضاء می شدیم یا صرفا تسلیم ، وابسته و مطیع شده و اغلب به لحاظ عاطفی خاموش و سرد بودیم که این دسته دوم عدۀ بسیار زیادی را در فرقه رجوی شامل می شد.
در فرقه به ما آموزش داده می شد فقط اطاعت کنیم و به رهبر و سیستم او وابسته باشیم. همچنین انسانهایی که از فرقه جدا می شوند نیز چند دسته هستند که اغلب شامل دستۀ بزرگسالان می شوند بزرگسالان و نوجوانان بزرگتر که به فرقه می پیوندند ، شخصیتی را با خود همراه دارند که به هر حال در آنجا شکل گرفته است ، شخصیت دوگانه فرقه بر شخصیت موجود فرد نصب می گردد زمانی که این اشخاص فرقه را ترک می کنند می توانند هم شخصیت قبلی خود و هم خاطرات روزگار قبل از فرقه را زنده کنند . آنها می توانند تجارب قبل از فرقه و درون فرقه و بعد از فرقه خود را جمع بندی کنند. اما کودکانی که در فرقه بزرگ شده اند و در فرقۀ رجوی به میلیشیاها شهرت داشتند و به نوعی نور چشمی هم بودند ، دارای آن شخصیت یا معلومات قبلی نیستند تا بتوانند وقتی از فرقه بیرون آمدند ، جهان خود را مجددا بسازند و اغلب در زندگی عادی در دام انواع بلایای اجتماعی خود را گرفتار می بینند و به عنوان یک بیمار فرقه ای بایستی تحت درمان و مراقبت های ویژه قرار بگیرند زیرا آنها هرگز خودشان ( قبل از تولد و در درون فرقه ) برای امری تصمیم گیری نکردند ، آنها نمی دانند در خصوص موضوعات زندگی روزمره چگونه فکر کنند ، و عملا فاقد الگویی برای تصمیم گیری هستند و در خصوص فقدان دانش زندگی در بیرون فرقه رنج می برند.
اما هستند کسانی که علیرغم این که بدترین چیزها را در فرقه شنیده و دیده و تجربه کردند اما همچنان” بهترین” باقی می مانند. مسئولیت دیگران نیز این است که از همۀ جدا شدگان حمایت کنند و به آنها عشق بورزند و درکشان کنند . چون آنها به فریب کاری های فرقه پی برده و جدا شدند و باید به همۀ آنها به چشم یک” گرفتار و قربانی” نگاه کرد و خوشبختانه در ایران این بصیرت در سطوح بالای تصمیم گیری وجود دارد و دلیل حضور ما هم در کشور علیرغم پروسه ای که داشتیم همین است و بایستی قدر این موهبت را دانست و شاکر بود.
* * * * *
اغلب بعد از جدایی از من پرسیده شده است که چرا علیرغم پروسۀ زندان در درون فرقه و اشراف به اینکه فرقه و سرانش فریبکاری می کنند بر نخواسته و جدا نشدی ؟
هیچ پاسخ ساده ای به این پرسش وجود ندارد زیرا عوامل متعددی در نگاه داشتن یک عضو فرقه در اسارت گروه دخیل هستند . در اغلب موارد فرقه ای البته به جز فرقه رجوی که اگر کسی قصد جدایی داشت زندان و تنبیهات مختلف در انتظارش بود هیچ قید و بند در کار نیست.
اما درفقه رجوی، علاوه بر قید و بندهای فیزیکی ، بندهای روانی و ذهنی که گسستن آنها به مراتب مشکل تر است نقش اصلی را ایفا می کنند.
علاوه بر نکات بالا عوامل زیر را نیز در استمرار اسارتم در فرقه موثر میدانم :
– در مرحلۀ جذب و شروع عضویتم فریب کاری های زیادی وجود داشت و می خواستم مراحل بعدی را ببینم .
– به دلیل ساعت ها کار متوالی و میزان بالای تعهدات کاری ، فشار روانی و محدودیت های داخلی و عدم تطابق جسم با همۀ این ها مانع فکر کردن به جدایی می شود.
– به راه های مختلف از جمله قطع وابستگی با دنیای بیرون ، نوع وابستگی به فرقه و رهبرش در خود حس می کردم . مدت ها می گفتم شاید مسعود رجوی نمی داند که این مسئولین در زندان چه بر سر من آوردند در حالی که من بی گناه بودم !
– بدلیل القائات مستمر در فرقه احساس میکردم در صورت ترک فرقه ، زندگی واقعی خارج از فرقه را نخواهم یافت.
– کم کم حساسیت خود را در برابر فشارهای درون فرقه از دست داده و به حالت تسلیم در آمده و کاملا پاسیو شده بودم.
شاید تصور این برای شما خوانندگانی که تجربه حضور در فرقه را نداشته باشید کمی مشکل باشد ولی واقعیت این است که در درون فرقه ، اعتقادات چسبی است که فرد را به فرقه و گروه می چسباند و به نظرم این یک واکنش نرمال انسانی است که ما می خواهیم به چیزی اعتقاد داشته و به آن عمل کنیم. ما نیاز به اعتقادات مشخصی داریم که به ما کمک کند تا جهان پیرامون خود را بشناسیم . بعد از شروع همکاری با سازمان ، احساس می کردم مهم نیست که در چه گروهی باشم زیرا به اهداف و افرادی که با آنها کار می کردم رفته رفته اعتقاد پیدا کرده بودم حتی به رهبر هم اعتقاد قلبی داشته و باورکرده بودم که در حال نتیجه گرفتن از عملکردهایم هستم.
* * * * *
معمولا پروسه تغییر در من بدین صورت عمل می کرد: موضوعی جذاب و هدفمند و البته حساب شده توسط رهبر فرقه عرضه می شد می گفتم خوب من این حرف را قبول دارم و اصلا خودم هم به این موضوع اعتقاد دارم ، من با آن موافق هستم ، پس این تغییرات را که رهبر فرقه می خواهد در خودم بوجود خواهم آورد و این چنین بود که شروع به تغییر می کردم.
“صداقت و وفاداری” پارامتر دیگری است که رجوی از آن به خوبی سوء استفاده می کرد :
اغلب بچه هایی که به فرقه وارد می شوند صادق و درستکار هستند ، آنها می خواهند اعمال خوب انجام داده ، غمخوار دیگران باشند و در زندگی کار ارزشمندی انجام دهند. آنها ذاتا وفادار هستند و اغلب ما وقتی به چیزی متعهد می شدیم به سادگی عهد خود را نمی شکستیم. بنابراین وقتی به گروهی تعهد می دهیم و گروه مربوطه را بنا به اعتقاد خود بر حق می دانیم بسیار مشکل است که عقب بکشیم.
اغلب وقتی در سر فصلی لنگ میزدم و تردید می کردم با خود می گفتم :
خوب وقتی من گفتم که این کار را انجام خواهم داد ، در “پذیرش” مسئولین سازمان به من گفتند که این راه دشوار خواهد بود ، حالا برخی از این موارد به نظر من درست نمی رسد ولی من در این خصوص تعهد دادم که در کنار رهبری باشم و او را تنها نگذارم من قدری دیگر هم می مانم تا ببینم چه می شود.و واقعیت این است که هیچ کس دوست ندارد که برگردد و بگوید که “من بریده ام” و به جای اعتراف به این کلمه که من بریده ام ترجیح می دادم کنار بیایم ، باز هم کنار بیایم و هر چه بیش تر کنار می آمدم بیرون آمدن مشکل تر می شد.و رفته رفته یاد می گرفتم که سؤال نکنم چون با منطق بسته فرقه خصوصا با فشار جمع متقاعد می شدم که سؤال کردن به معنی عدم اعتقاد کافی است و سؤال کردن کار نفر دشمن در مناسبات است ، بنابراین از پرسش کردن پرهیز می کردم.
واقعیت این بود که با جریان آب شنا نمودن و تغییر کردن و سعی در این که یک مجاهد معتقد و یک مرید خوب بودن ، ساده تر از مقاومت کردن بود. یکی از عواملی هم که باعث شد در فرقه بمانم فشار جمع بود. می دیدیم همه کار خود را انجام می دهند و ظاهرا هیچ مشکلی ندارند و می گفتم خوب پس فقط این من هستم که مشکل دارم حتما من یک عیبی دارم ، بنابراین صرفا من باید بیش تر تلاش برای تغییر و همخوانی با جمع بکنم. هیچ وقت نمی توانستم خلاف فرقه صحبت کنم چون زمانی که این کار را می کردم ، احساس تنهایی ، انزوا ، آلودگی و ناحق بودن می کردم. تمامی اعضاء فرقه فعالانه همدیگر را تشویق می کردیم که به روش معینی رفتار کنیم و از آنجا که ما موجوداتی اجتماعی هستیم ، مقاومت در برابر چنین فشارهایی مشکل بود. واقعیت این است که در درون فرقه وادار می شدیم از صبح تا شب بدون وقفه کار و تلاش کنیم و تعجبی نداشت که ما همیشه خسته و فرتوت و نهایتا قادر به فکر کردن نبودیم.
تمام آن چیزی که می خواستم هر روز انجام دهم خلاصه می شد در این که سریع روز را به پایان رسانیده تا شاید مختصری بر روی تختخوابم استراحت کرده و بلکه بتوانم کمی فکر کنم و خودم را امیدوار نگهدارم که روزی از این اسارت و برد گی خلاص خواهم شد. بارها در این لحظات بسیار کوتاه تنهایی به یاد خانواده ام و این که سال ها بود آنها را ندیده بودم و خبر هم نداشتم مظلومانه قطره اشکی را مهمان گونه هایم کرده و شوری آن را با دهانم به یاد لحظات شورانگیز خاطرات خانوادگی می چشیدم.
دلیل بسیار سادۀ دیگری که مانع از جدایی من از فرقه می شد ترس بود . چون دیده بودم کسانی که به فکر ترک گروه افتاده بود ساعت ها روی سن سالن ها مورد انتقادهای شدید قرار گرفته و به شدت در جمع موأخذه سنگین می شدند.و چون جرأت رقم زدن چنین سرنوشتی را برای خود نمی دیدم ، بار دیگر ، ترک گروه یک ایدۀ غیر عملی به نظرم می رسید.
* * * * *
تعداد زیادی از بچه های دور و برم در فرقه رجوی تجربۀ زندان های درونی فرقه از جند روزه تا چند ساله را داشتند و صدمات روانی شدیدی را به دلیل زندانی شدن تجربه کرده بودیم. تحقیر کردن به صورت خیلی شدید در شروع زندانی شدن فشار خیلی زیادی به عضو وارد می کرد . اکثر ما که چنین تجربۀ بد و سنگینی را پشت سر گذاشته بودیم اغلب هنگام بازگو کردن دوران نا امیدی ، تنهایی و وحشت خود در مدتی که در زندان بودیم از خود بی خود می شدیم ، حتی بعد از آزادی و در مناسبات تا سال ها وقتی زندانبانان خود را می دیدیم ترس زندانی شدن دوباره مجبورمان می کرد که آرام بوده و با جمع حرکت کنیم و هیچ اعتراضی نسبت به سیستم از خود نشان ندهیم . شخصی به اسم برادر اسد و برادر مهدی که بازجوهای من در زندان اشرف بودند چند بار ماه ها بعد از آزاد شدنم در قرارگاه خودمان سراغ من آمده و می گفتند که پروندۀ تو در ضد اطلاعات ما هنوز مفتوح است حواست رو جمع کن و سعی کن خودت را در انقلاب ذوب کنی و مثل همه بشوی . این تهدیدها و فشارهای شدید روانی همواره تا روز جدایی ام از فرقه با من بود.
ادامه دارد
ابر فرقه – قسمت نوزدهم
معمولا در طول پروسه فرقه ای رهبر فرقه در عملی غیر انسانی یک نفر از اعضاء سابق را که ازاو تأثیر نپذیرفته در جمع قربانی می کند تا درسی به دیگران داده باشند.( ب این پیام که می تواند آنها را نیز اگر مراقب رفتار خود نباشند حذف کند).
من این عمل را تجربتا دیدم که در فضای بسته و تاریک ، ترس شدیدی به جا می گذارد و گفته می شد این عضو قرار است که تصفیه شود و می خواهیم شما عملا ببینید که عدم پایبندی به اصول انقلاب فرد را به کجا می رساند و معمولا وقتی از کنار ما به جلوی رهبر یا به بیرون هدایت می شد فرد تصفیه شده به شدت مورد توهین و تحقیرها و بعضا حملات فیزیکی جمع حاضر قرار می گرفت.
اکثر شما وقتی با یک عضو سابق فرقه ای به خصوص فرقه رجوی روبه رو می شوید به فقدان قوۀ طنز و شوخی در تقریبا همۀ آنها روبرو می شوید. در فرقه ها سال ها افراد مانند مردم عادی نمی خندند جوک نمی گویند و شوخی نمی کنند. سنگینی سال های غم و اندوه در فرقه بر زندگی آنها سایه افکنده است .
بعد از رهایافتن، کم کم این بار سنگین افسرد گی و غم از دوش آنها رخت بر خواهد بست و این نیازمند زمان و کمک دیگران است. به اعضای فرقه آموزش داده شده که بشنوند و باور کنند و اطاعت کنند نه این که بشنوند و قضاوت کنند و البته کسی که بشنود و آزادانه قضاوت کند روزی فرقه را ترک خواهد کرد.
ترک فرقه بسته شدن آخرین درهاست : گذشته پشت سر گذاشته شده است و عضو سابق فرقه باید راه خود را البته به تنهایی به سمت آینده با بوجود آوردن روابط جدید و دوستان جدید از نو شروع کند.و واقعیت این است که از کنار بزرگترین واقعۀ عمر خود نمی شود براحتی گذشت ولی زندگی مسیری طولانی دارد و گذشته ها باید در گذشته بماند.
بهبودی پروسه ای روانشناسی است ، هر چه بیش تر در خصوص فرقه و آنچه که بعد از جدایی در انتظار ماست بیاموزیم ، پروسه درمان و وارد شدن به زندگی جدید سریع تر در خارج از فرقه را سپری خواهیم کرد. یکی از غم انگیزترین تأثیرات جانبی زندگی فرقه ای عدم اعتماد به نفس است . بسیاری از ما جداشدگان شروع به سرزنش خود کرده می پرسیم ؟ چرا اصلا به چنین گروهی پیوستم ؟!
اما باید عضویت خود در فرقه را تجزیه و تحلیل کرده و در حالی که با فریب و برنامه گام به گام نفوذ دراعماق ذهن انسان به کار گرفته شده که ما را به درون گروه کشانده است آشنا شویم و نسبت به خودمان کمتر سخت گیری کنیم و از چیزهای ساده باید لذت ببریم .
تمامی هم قطارانی که زمانی با آنها بودم و یا بقیه افرادی که بعدا با هم موفق به جدا شدن از فرقه شدیم همه با احساس ترین افراد بوده اند و کوله باری از تجربه را بدوش می کشند آنها خواسته اند به خودشان کمک کنند تا بهتر باشند و می خواسته اند که تمام جهان بهتر باشد ، آنها از خود گذشته ، غمخوار دیگران و خواهان کمک بوده اند و به همین دلیل گرفتار شده و حرفهای یک “شعبده باز مقیم عراق” را باور کرده بودند .
و در پایان نوشته حاضر برایمان روشن است که « چگونه خروجی فرقه ها به تروریسم ختم می شود و باید از آنها دوری جست ؟ »
و بنظر شما پس از مطالعه این کتاب اگر به این نتیجه رسیدید که” مغزشویی جرم است” ، محل طرح این جرم ها و دادخواهی ما کجا ست ؟
در خاتمه لازم میدانم از همه کسانی که این فرصت ارزشمند را در اختیار بنده قرار دادند تا قدمی و قلمی در راه آگاهی دادن به دیگران بردارم، تشکر و قدردانی می کنم و همیشه خود را مدیون می دانم. و خدا را شاکرم که فرصت زندگی دوباره در خارج از فرقۀ مخوف رجوی را پیدا کردم.
نام اشرف را زمانی که در فرقه بودم به عنوان شهر شرف و افتخار و شهر صداقت و فدا می شناختم، اما اکنون آنجا را جایی که نهایتا بهترین سالهای عمرم را فقط برای قدرت و منافع مسعود رجوی تلف کردم می دانم ، بهترین سالهای عمرم را آنجا از دست دادم که برگشت ناپذیر است اکنون که جدا شدم شاید دیگر هیچ وقت نتوانم توانایی ها و استعدادهای قبلی ام را بکار بگیرم چرا که در بسیاری از زمینه ها از هم ردیف هایم عقب افتادم شاید دیگر در زندگی ام به کسی مجددا اعتماد نکنم و به نظرم این تنها آسیبی است که از فرقه برداشتم و نمی توانم تغییرش دهم، اما خوشحالم جزو رهروان راهی باشم که اعتقاد دارم همه ما نیازمند ادامه دادن به تلاش برای ممانعت از بروز چنین حوادث تلخی در تمامی جهان هستیم .
یک ذهن آزاد چیز فوق العاده ارزشمندی است سرکشانی که بر تفکرات ما احاطه پیدا می کنند و آزادی اندیشه ما را سلب می کنند تهدیدهای جدی امروز ، فردا و تمامی اعصار تا قیامت هستند .
پایان