• امروز : دوشنبه - ۵ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Monday - 25 November - 2024
وقتی مسعود رجوی، یک مادر را قربانی قدرت طلبی خود کرد

داستان غم‌انگیز ۳ کودک خردسال در فرقه ضدخانواده رجوی

  • کد خبر : 28522
  • 02 فوریه 2021 - 9:35

در ادامه کند و کاو در احوال داستان غم انگیز کودکان در فرقه رجوی به سرنوشت دردناک خانم فاطمه اکبری (نگار) برخورد کردم.
وی متولد ۱۳۵۸ است. پدرش مرتضی در زمستان سال ۱۳۶۳، فاطمه، مادرش خدیجه نیکنام و دو برادرش یاسر و موسی را از طریق مرز پاکستان از کشور خارج و به پادگان های نظامی مجاهدین در عراق برد .

akbari nasab
فاطمه اکبری نسب و رضا اکبری نسب

شرایط وخیم و طاقت فرسای زندگی در پادگان نظامی بچه ها را به مرور به شدت تحت فشار قرار داد. قربانی شدن مادر در ماجراجویی احمقانه رجوی موسوم به فروغ جاویدان ضربه سهمیگن روحی و روانی بر سه فرزند خردسال وارد ساخت.

فاطمه درباره آن ماجرای تلخ که از آن دوران به ذهنش سپرده چنین یاد می کند: «شب قبل از عملیات مادر با کیسه ای شکلات و چهره ای درهم و نگران ما را به خانه ای برد و درحالی که ما را غرق در بوسه می کرد شکلاتی به دست ما داد و گفت به ایران می روم و با سوغاتی‌های هرچه بیشتر نزد شما برخواهم گشت.»

فاطمه در اعماق دنیای کودکانه اش گویی می دانست بازگشتی در کار نخواهد بود و حاضر نمی شد آغوش گرم مادر را رها کند ولی مادر تحت تاثیر القائات ذهنی و دروغ و فریب رجوی در ساده سازی این ماجراجویی باورش شده بود که ایران را فتح و همانند یک قهرمان به نزد کودکانش باز خواهد گشت.

در حالی که مدت ها از مرگ مادر گذشته بود ولی هیچ خبری به کودکان داده نشد و بعدها بعد از دل نگرانی و بی طاقت شدن آنها به دروغ گفته می شود مادر مفقود الاثراست؛ مادری که در گرمای مرداد در دشت حسن آباد خونش در راه مقاصد قدرت طلبانه رجوی به زمین ریخت و هیچ گونه سابقه کار سیاسی و تشکیلاتی نداشت .

فاطمه در جریان مصاحبه با روزنامه عراقی الفبا به روایتی اشاره می کند که مادرش در حالی که به سمت مرز ایران درحال فرار بوده از پشت مورد هدف گلوله قرار می گیرد.

در سال ۱۳۷۰ داستان تلخ دیگری برای این بچه ها رقم می خورد! در جریان جنگ خلیج، رجوی که درصدد جدا کردن بچه ها از پدر و مادران و متلاشی کردن کانون خانواده بود با سناریو نگرانی برای نجات جان کودکان در جنگ، فاطمه و دو برادرش را از طریق کشور اردن به آلمان فرستاد و در آنجا از شانس بدشان به پایگاهای مجاهدین که کاملا یک حصار تشکیلاتی است منتقل می شوند.

شرایط و دیسیپلین شدید نظامی و آزار و اذیت و شکنجه مسئولین پایگاه، فاطمه را مجبور به فرار می کند. در حالی که فقط ۱۸ سال داشت. وی از آنجایی که به سن قانونی رسیده بود موفق می شود درکشور آلمان به صورت مستقل زندگی کند. با انتقال مخفی برادرش به عراق ضربه سهمگین دیگری بر او وارد می شود و در نهایت مرگ مشکوک برادرش دراشرف و تلاش موفقیت آمیزش برای خارج کردن برادر دیگرش از اشرف سرنوشت های دیگری را برای او رقم می زند.

داستان فاطمه یکی از صدها نمونه است که فرصت می کند با گام گذاشتن به دنیای آزاد سرگذشت دردناک خود را به اطلاع افکار عمومی برساند و بگوید طی این سالیان در فرقه رجوی بر آنها چه گذشته است. امثال فاطمه ها باید به خود ببالند و شکرگذار باشند که زنده هستند.

هستند نمونه هایی که براثر فشارهای روحی وروانی وجسمی خود را به آتش کشیدند و یا با صحنه سازی در تصادف جان خود را از دست دادند. سال ۶۵ در قرارگاه حنیف منطقه ابوغریب شاهد ورود بچه های ۱۷ و ۱۸ ساله ای بودم که هنوز خط سبیلی برلب هایشان سبز نشده بود. برایم خیلی عجیب بود که اینها در گردان های نظامی چکار می کنند؟ اینها باید پشت نیمکت های مدرسه باشند.

درست درهمان شرایطی که رجوی جمهوری اسلامی را به باد انتقاد گرفته بود که برخلاف کنوانسیون منع به کارگیری کودکان در جنگ آنها را در تنور جنگ با عراق انداخته و یا برای خنثی کردن میادین مین از آنها استفاده می کنند و هو و جنجال که حقوق بشر از دست رفت! درهمان روزها دچار نوعی دوگانگی شدم که اگر به کارگیری کودکان در جنگ عملی زشت و نکوهیده است، پس خودت چرا به کار می گیری؟ اگر نقض کنوانسیون ژنو است چرا خودت نقض می کنی؟

با شروع عملیات های گردانی در منطقه تپه ماهوری دهلران فقط ۸ نفر به اسامی محی الدین، شاهین، پویا، بهمن، نورعلی، مرتضی، حسن و رضا وجود داشتند که همگی زیر ۱۸ سال بودند. اندام آنها به قدری نحیف و شکل ناگرفته بود که تحمل بستن فانسقه را نداشتند و به هنگام مانور چندین بار زمین می خوردند. رجوی از عدم بلوغ و منتهای سادگی و اعتماد آنها بیشترین سوء استفاده ها را کرد و با مغزشویی و القاء هیجان و شور و شهامت کاذب در درونشان آنها را به صحنه های جنگ فرستاد.

برخی از آنها مثل حبیب در عملیات آفتاب و محی الدین در عملیات فروغ کشته شدند و تعدادی دیگر مجروح و قطع اندام و یک عمر زندگی با ویلچر را تجربه می کنند. درجریان حمله نظامی آمریکا به عراق باز چشمان ما به روی تعداد دیگری از جوانان خردسال در محل پراکندگی در منطقه مرزی خانقین باز شد که از داخل و کشورهای امارات و ترکیه با نیرنگ و فریب و وعده کار و اقامت در کشورهای اروپایی آورده شده بودند تا مثلا درعملیات فروغ ۲ که قرار بود در صورت سرنگونی صدام آغاز شود به کار گرفته شوند.

وضعیت آنها درگرمای وحشتناک عراق و بمباران های سهمگین جنگنده های آمریکایی دل و وجدان هر انسان شرافتمندی را به درد می آورد. آنها با پرواز هر هواپیمای آمریکایی و شکسته شدن دیوار صوتی چند بار مرده و زنده می‌شدند.

در آن اوضاع و احوال بر رجوی نفرین می فرستادم که چگونه خودش و مریم از صحنه فرار کردند و این کودکان معصوم را مقابل مجهزترین و بی رحم ترین ارتش جهان تنها گذاشته بودند. خیلی از آنها مجروح و یا دچار شوک های روحی-روانی ناشی از بمباران ها شدند و این داستان در آلبانی ادامه دارد.

داستان شقایق‌های زخمی در مناسبات مجاهدین از آن دسته تراژدی‌های غمناکی است که وجدان هر انسان آزاده ای را می آزارد و به راستی تنها عامل تسکین دهنده این درد لعن و نفرین بانیان آن یعنی زوج رجوی است.

نوشته: اکرامی

انتهای پیام /  انجمن نجات مرکز خوزستان

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=28522