در سال ۱۳۷۲ مسعود رجوی یک سلسله برنامه هایی در کمپ اشرف ترتیب داد. او به تنگ تر کردن حلقه محاصره و محدودیت های بیشتر پرداخت تا همه را به اطاعت بی چون و چرای بیشتر وادارد. ازدیاد اعضای شورای باسمه ای، معرفی نمایشی مریم قجر به عنوان رئیس جمهور خود خوانده و استعفای ظاهری او از سازمان منافقین و در انتها فرستادنش به خارج عراق برای اجرای شوهای مختلف از سری برنامه های او برای لاپوشانی شکست های سریالی و توهماتش بود. همانقدر که مراسم نمایشی انتصاب مریم قجر به عنوان رئیس جمهور مضحک و نمایشی بود به همان اندازه، استعفا دادنش هم مضحک، جعلی و چندش آور بود.
رجوی هم به دنبال التیام زخم سالیان از بابت به گل نشستن آمال و آرزوهایش برای سرنگونی دولت ایران و عکس شدن تمام تحلیل هایش دست و پا میزد، تا ماجرایی جدید و عجیب را رقم بزند و تلاش می کرد تا شاید نقش اصلی خودش را در همه ناکامی ها، شکست ها و انحطاط کم رنگ جلوه دهد. دریغ از آنکه ماجرای های خفت بار دیگری را رقم می زد.
سال ۶۸ پس از عملیات های متعدد مخصوصا آخرین آن یعنی فروغ یا همان مرصاد که به شکست بزرگی منجر شد، به دنبال ترفندهای بیشتری رفت و در طی ده روز با جلساتی موسوم به جمع بندی عملیات فروغ، تمام اعضا و از شرق و غرب عالم را مقصر شکست خواند الی خودش و پس از آن بود که با سبعیت وبی رحمی بیشتری هم به جان اعضا افتاد.
اگر چه قبل از آن تاریخ هم وضع بسیار جالبی در تشکیلات جریان نداشت و در اوضاع خوبی به سر نمی بردیم ولی از ۷۲ به بعد فشارها بیشتر شد که هم اکنون مجال پرداختن به آن نیست و در ادامه می خواهم فقط اشاره ای به محتوای توخالی بحث پرطمطراق، دم زدن از آزادی و فرماندهی زنان در فرقه رجوی داشته باشم که اغلب بیشترین سوءاستفاده را ازاین مطلب دارند تا متوجه شویم در تشکیلات به زشت ترین شکل ممکن شخص مریم رجوی و همپالکی هایش در ردیف اول سازمان از حسادت و رقابت رنج می برند و تا آنجا هم که توان دارند نه برای رهایی ، و برابری زنان که برای قدرت و موقعیت خود دست و پا می زنند.
همان سالی که مریم قجر به اصطلاح بعنوان رئیس جمهور معرفی شد به فاصله کمی فهیمه اروانی را به عنوان جانشین ایدئولوژیک وی معرفی و تقدیس می کردند و عکس هایش را در سراسر سازمان و در کنار خودشان پخش نمودند و در 19 شهریور نیز به مناسبت انتخاب او جشن های مفصلی برپا شد.
آن زمان ما هم که بیش از پیش ساده بودیم و هنوز به جنگ و دعواهای زنان شورای رهبری پی نبرده بودیم ساده می اندیشیدیم که بله آنها مخصوصا آن 24 عفریته که به عنوان شورای رهبری رده اول معرفی شدند حتما از قدیسان عالم چیزی کم ندارند. ولی یک سال نشده جنگ و دعواها و حسادت ها و در ابتدا با فهیمه اروانی شروع شد طوری که حداقل تا یک دهه بعد از آن بحث های موسوم به انقلاب مریم قجر، حول مناسبات زنان با همدیگر پیش می رفت و روضه خوانی هایش تمامی نداشت در حالی که به قول معروف تمام آتش ها از گور خودش بلند می شد. او هم مثل شوهر فراری اش یاد گرفته بود که تمام مشکلات و تقصیرهای زمین و آسمان و شرق و غرب را به گردن بقیه زنان بیندازد و در همه دوره ها از فرط حسادت و ترس پر و بال گیری افرادی که به عنوان مسئول اول معرفی می کرد همه را با بهانه های مختلف کنار می زد.
یک سال نشده متوجه شدیم که دیگر از آن همه ارادت ها و تحسین هایی که نثار فهیمه اروانی می کردند خبری نیست و عکس هایش را هم جمع کردند و چندی بعد هم اعلام کردند که دوره مسئول اولی در سازمان دو ساله شده و در حالی که او کمتر از شش ماه هم در راس نبود و عملا رجوی خودش فرمانده همه کارها بود با تحقیر و حتی بدون حفظ ظاهر اجازه هیچ کاری به او نمی دادند. بعد از چندی نوبت به مهوش سپهری یا همان خواهر نسرین رسید.
از حق نگذریم که او در له و لورده کردن همه زنان و مردان تا آلوده کردن خویش به قتل چند تن از زنان سازمان ازجمله نسرین احمدی، مهری موسوی، مینو فتحعلی و زهرا فیض بخش … کوتاهی نکرد. شاید سیاه ترین روزگار زنان در دوران مسئولیت او به عنوان مسئول اولی سپری می شد. او که هر هفته به تبعیت از اربابش، برای ماندن در قدرت پوشالی جلساتی خوف انگیز برگزار می کرد و از فحش های ناموسی گرفته و هر آنچه لایق خودش بود نمی گذشت، زنان را متهم به بی ناموسی و مردان را لات و بی سر و پا می خواند و نام خویش را به عنوان یکی از لوده ترین زنان فرقه به ثبت رساند. با این حال علیرغم تمام جان نثاریهایش دوره او نیز دوام نیافت و میدان به مژگان پارسایی رسید.
متاسفانه او نیز در قدم اول به نسق کشیدن، و تار و مار کردن رقبا پرداخت و به خاطرجاه و مقام ناروایی های بسیاری در حق همه اعمال کرد. روزگار مژگان پارسایی، مصادف با ازهم پاشیدگی شدید تشکیلات در سال ۱۳۸۲ و فرارهای دسته جمعی بود که به خاطر حفظ و جلوگیری از جدایی بیشتر فشار مضاعفی در تشکیلات وارد می کرد. اغلب فرماندهان به قدرت حفظ و نگهداری نیرو سنجیده می شدند و اینطور بود که اگر از مرکزی چند نفر فرار می کردند بلافاصله فرمانده آن مرکز را ازکار برکنار می کرد و یا شاهد افت رده و توبیخات او بودیم.
زهرا نوری و زینب ذبیحی و تعدادی دیگر از فرماندهان مراکز را به خاطر فرار چند تن از اعضای مراکزشان برکنار و مورد سرزش قرار داد. او در رقابت ها و جنگ دعواهایش، از رقبایش انتقام می گرفت. فقط در یک نمونه او زمانی در بخش حفاظت با فاطمه وطنخواه هم رده بود که بعد از آنکه به رده های بالا تر رسید ابتدا او را چندین مدار در سطح پایین تری به کار گرفت و در نشست ها به تحقیرش می پرداخت و با خنده و تمسخر ماجرای تصادف او با یک گاو در در جاده را سوژه جلساتش کرده بود. برای تنبیه او را به بخش های تدارکاتی و آشپزخانه فرستاد و البته همین بلا را بر سراکثر رقابیش از جلمه ماندانا بیدرنگ و پروانه یزدیان می آورد.
در آن زمان زهره اخیانی به دلیل مدیریت و صحنه گردانی اش با نیروهای آمریکایی، ممکن بود برای مسئول اولی دور بعد انتخاب شود. مژگان پارسایی با طرح دوستی با صدیقه حسینی سعی می کرد از برجسته شدن او جلوگیری کند.
با اینکه بیشتر فرار ها از مرکز صدیقه حسینی انجام می شد و سه مرکز زیر دست او بیشترین ناراضیان را داشت و جالب اینکه در هفته قبل از معرفی اش بعنوان مسئول اولی چند فرار جمعی از مرکزش انجام شد. همه اینها را مژگان پارسایی نادیده گرفت. صدیقه حسینی بخاطر کم شدن ناراضیان تلاش های مذبوحانه زیادی انجام داد که اغلب با شکست مواجه می شد او سعی می کرد با دعوت آنها به دفترش و صحبت های طولانی آنها را مجاب به ماندن درتشکیلات نماید. جالب است بدانید که در یک نمونه که علی بخش آفریدنده را برای صحبت و به صرف ناهاردعوت کرده بود و سپس او را با هدایایی روانه مرکزش نمود و در حالی که خوشحال و سرمست بود که پیروز شده و گروهی از ناراضیان را متقاعد به ماندن نموده ۲۴ ساعت نشده وی به همراه یک گروه پنج نفری فرار کردند و خود را به نیروهای آمریکایی رساندند. اما مژگان پارسایی تمام این اتفاقات را نادیده گرفته و به روی نامبارکش نمی آورد.
صدیقه حسینی هم در ادامه راه سایرین در طی چند سال در کمپ اشرف طبق برنامه فرقه هرهفته جلسات موسم به تیغ کشی برپا می کرد و از هیچ فحش و فضیحتی مخصوصا به مردان و تحقیر و توهین فروگذار نمی کرد. و در حالی که زنان و مردان بیچاره در طی روز گاه تا ۱۶ ساعت به کارهای سنگین یدی آشپزخانه و تدارکاتاشتغال داشتند اغلب در نشست ها از فرط خستگی و بی خوابی چرت می زدند. سران سازمان از جمله صدیقه و سپهری درجلساتی که برگزار می کردند بی ادبانه و با نامردی تمام می گفتند که هر کسی در نشست چرت بزند، مجاهد نیست بریده است و این نشانه جیم و دوران است (یعنی به جنس مخالف فکر می کند) و می گفتند شما به خاطر حسادت با مسئول نشست و فرماندهان چرت می زنید و ضدیت می کنید و شخص مربوطه را به فحش و ناسزا می کشیدند.
حال به عکس غمگینانه و پر از حسرت و حسادت مهوش سپهری و مژگان پارسایی و صدیقه حسینی در مراسم همین امسال به سمت زهرا مریخی بنگرید. حالا که زهرا مریخی سرمست غرور از مسئول اولی است، صدیقه حسینی را ببینید که علی رغم زوم دوربین ها و در وسط برنامه در ردیف اول سرپا خوابش برده و به زور خود را بیدار نگه می دارد و باعث بی آبرویی و به قول خودشان لگد محکمی به مسئول اول شدند. این ها همان زنان ردیف اول و گل سرسبد مریم قجر هستند. که همه شان از صدر تا ذیل در هنگام ریاست سرمست غرورند و پس از اینکه کنار زده می شدند به بخت نصر تبدیل شده و معضلی به معضل های دیگر می افزایند.
در برنامه چندین ساعته به اصطلاح جشن و شادی سالگرد تاسیس سازمان با اینکه اغلب دوربین ها به روی آنها می چرخید. ولی نمی توانستند حفظ ظاهر کنند و چهره درهم و غمگین و بی حوصله مهوش سپهری و مژگان پارسایی و صدیقه حسینی در مقابل لبخندهای زهرا مریخی دیدنی بود. هنگامی که دوربین به صورت واضحی صف اول را نشان می داد صدیقه حسینی خوابش برد و سرپا چرت می زد و در حال افتادن بود. این ها همان مسئولینی بودند که در روزگارخودشان سراسر سازمان را به خاطر یک دقیقه چرت زدن و مغموم بودن به فحش می کشیدند.
گزارش از: مریم سنجابی
انتهای پیام / فراق
این صدیقه حسینی بیچاره خیلی گوسفند تشریف داشت هشت سال مسئول اولیش رو هم پارسایی با هر زوری بود لنگ لنگان با خودش کشاند و البته تا میتوانست از این حماقت و نفهمی این بشر استفاده کرد و عملا ۱۲ سال بر اعضا ریاست کرد
صدیقه و نسرین و سایر خواهران بی سواد چاله میدانی فقط از کلاه رجوی بیرون می امدند
اگر اینها سر سازمانند پس بقیه یا حیوان اند یا عقب ماندگان ذهنی