در گوشهای از این دنیای پهناور، مادری ایستاده است با چشمانی که هر صبح با طلوع خورشید، امیدی تازه میگیرد و هر عصر با غروب آفتاب، دلش به دریایی از حسرت تبدیل میشود.

به گزارش فراق، ثریا عبداللهی، مادری که بیش از دو دهه است در انتظار دیدار فرزندش، امیراصلان حسنزاده، روزگار میگذراند. او نه سالها که ثانیهها را با نفسهای بیتابانهاش شماره زده است.
صدایش، آینهای از عشقی است که هرگز فروننشسته، نوایی که گویی از اعماق تاریخ میآید و آیات عشق و امید را در فضایی تلخ و شیرین زمزمه میکند. او خاطرات کودکی فرزندش را همچون گنجینهای مقدس در سینه محفوظ داشته، گاهی با دستانی لرزان ورق میزند و گاهی با چشمانی نمناک از یادآوری روزهایی که فرزندش در آغوشش میخندد. اما افسوس که امروز، آن فرزند، در چنگال سازمانی مرموز و فریبنده، حتی مادر را از یاد برده است.
ثریا عبداللهی، شیر زنی است که آبرویش را پیش خداوند به امید وصال معامله کرده، هر اشکش دعایی است برای رهایی فرزندش از تاریکیهای مغزشویی فرقه رجوی. او فریاد میزند، اما نه از روی خشم، بلکه از سر عشق: «مادر دوستت دارم» فریادی که گویی از فراسوی زمان و مکان میگذرد و شاید روزی به گوش فرزند گمشدهاش برسد.
دنیای کودک، همواره با طنین صدای مادرش زنده است، اما چه ستمی بزرگتر از این که این طنین، به دست فرقه سیاه رجوی، خاموش شده باشد؟ مادر میداند که فرزندش در جایی، در پس دیوارهای بلند دروغ و فریب، زنده است، اما قلبش را از او گرفتهاند. او با این وجود، هرگز از پا ننشسته و همچون کوهی استوار، امید را در آغوش کشیده است.
ما نیز، در کنار این مادر فداکار میایستیم و اشکهایش را به فال نیک میگیریم. شاید روزی، پس از این همه سال انتظار، درهای بهشت وصال به رویش گشوده شود و فرزندش را دوباره در آغوش بگیرد، آغوشی که گرمیاش هیچگاه از یاد نرفته، حتی اگر خاطرهاش در ذهن فرزند، کمرنگ شده باشد.
انتهای پیام