چنانکه اطلاع دارید، محل پایگاه امن فرقه رجوی در تیرانای آلبانی می باشد که از چند سال پیش گروه، گروه و در انتها همگی با هم به آنجا آمدند.
یکی از سمبل های مردم آلبانی «مادر ترزا» پرستار انساندوست مسیحی است که عمرش را در خدمت و پرستاری از مردم بی بضاعت و خصوصا جهان سوم گذراند و بعدها از طرف کلیسای کاتولیک به درجه قدیس نائل شد. در این کشور اماکن زیادی به اسم ایشان می باشد. یکی از این اماکن بیمارستان مرکزی شهر تیرانا پایتخت این کشور است که در بین مردم آلبانی به نام «مادر ترزا» معروف است.
زمانی که در فرقه رجوی بودم می دیدم که افراد فرقه مراجعات زیادی بابت بیماری و غیره به این بیمارستان داشتند. این بیمارستان در بین نفرات فرقه هم باهمین نام «مادر ترزا» شهرت یافته و به نقطه شاخصی برای همه، حتی برای آدرس دادن یا گرفتن تبدیل شده بود. این موضوع را تا همین جا داشته باشید تا در ادامه بحث به اتفاقات جالبی که در حاشیه بیمارستان که با انقلاب خواهر مریم هم بی ارتباط نیست اشاره کنم.
همانطور که می دانید به طور خاص ما جدا شده هایی که در رابطه با فرقه افشاگری می کنیم و خاطرات گذشته را مرور و آنچه که شاهد و ناظر آن بودیم کلیک می کنیم بسیار مورد غضب رهبری فرقه هستیم به طوری که فرقه در همدستی بخش فاسد دولت اینجا از هیچ دنائت و رذالتی برای به بند کشیدن ما فروگذار نکرده و نمی کند.
یکی از این رذالت ها و پلیدی های فرقه دادن گزارشات ساختگی به سیستم اطلاعاتی و پلیس آلبانی در رابطه با ما است تا به خیال خودشان بخش فاسد دولت و پلیس مخفی ((secret service این کشور را به جان ما بیندازد البته ناگفته نماند که تا حدودی در ابتدا موفق بودند ولی به مرور و گذشت زمان خود (سکرت سرویس) اینجا هم دریافت که این فرقه چقدر پلید است و کلاً این بازجویی ها به ملاقات تبدیل شده و بیشتر آنها به دنبال شناخت بیشتر از واقعیت های این فرقه از ما هستند تا اینکه که بخواهند از ما بازجویی کنند و بیشتر یک حالت دوستی بین ما به وجود آمد.
در یکی از همین ملاقاتها موضوعی وسط کشیده شد که من با اینکه مدتها است ازاین فرقه بی حیا جدا شده ام و ظاهرا ربطی به من ندارد اما شنیدن آن بعنوان یک ایرانی باعث شرمندگی من شد که چرا کار به جایی بکشد که ما با این تمدن و افتخارات تاریخی و فرهنگی مورد ریشخند تنی چند از افسران (سکرت سرویس) کشوری که به اندازه نصف استانهای شمالی ما نیست واقع شویم؟
موضوع از این قرار بود و اینطوری این بحث به میان کشیده شد؛ یکی ازآنها من گفت: چیزی از شما وجود ندارد که از چشم ماه پنهان باشد. ما یک کشور کوچکی هستیم، اما پلیس امنیتی ما یادگار دوران انور خوجه است، بسیار قوی و به همه چیز مسلط هستیم مخصوص شما ایرانی ها، چه ایرانی هایی که در روستای (مانز) هستند و چه شمایی که از آنها جدا شده اید. همه تحرکات شما زیر نظر ماست و ما همه چیز را می دانیم. ما حتی می دانیم که نفرات همراه مریض که در بیمارستان مادر ترزا یا بیمارستان شماره یک بستری هستند موقع خرید از بیرون به کوچه روبروی بیمارستان میروند و آنجا صفایی هم می کنند. مخصوصا در این قسمت گفتار او با یک خنده و ریشخند هم همراه بود. این را در حالی که می گفتند همزمان هم با همدیگر غش غش می خندیدند و به هم دیگه به زبان انگلیسی می گفتند (مریم رولوشن) یعنی انقلاب مریم. من که نسبت به این موضوع اشراف نداشتم گفتم منظورتان را نمی فهمم، چه عیب دارد کسی که محدویت دارد و سالها از شهر دور بوده چند دقیقه قدمی بزند. با همان ریشخند گفت منظورم خانم های اونجا است و همه می دانند که اونجا یکسری خانم ها می پلکند که با مقدار کمی پول و رفتن به مسافرخانه های ارزان قیمت به مشتری می شوند.
البته اینکار از نظر ما اشکالی ندارد و هرکس آزاد است هر چه دوست دارد بکند و کشور ما کشور آزادی است مخصوصا شما و آن دوستانتان که در فرقه هستند که سالیان متمادی و طولانی از این غریزه طبیعی منع شده اید و به سرکوب این میل طبیعی در این افراد ایجاد مریضی کرده و افرادی شده اید که ایجاد رابطه با مردم و خصوصا زنان واهمه دارید و ناتوان شده اید. من که منظورش را فهمیدم سرتا پا عرق شدم و تلاش کردم موضوع بحث را عوض کنم که البته طرف متوجه شد و با من راه آمد و دیگر ادامه نداد.
گزارش از: حسن حیرانی – تیرانا
انتهای پیام