دقت در اوضاع و احوال فرقه ی رجوی ، به وضوح سردرگمی رهبران و اعضاء و وضعیت اسفناک آن را نشان می دهد. اما شقی ترین زن که خود را بعد از گم و گور شدن مسعود رجوی، رهبر می داند، همزمان با مهر شروع به تدریس و معلمی کرده است.
مریم رجوی در توئیتی چنین نوشته است:« درس اول : درس آزادی است که … درس دوم : ایمان داشتن برای تغییر… درس سوم : اتحاد و همدلی برای … »
هر کس به مریم و جنایات او آشنا نباشد ، فکر می کند واقعا خبری هست. امروز کمتر کسی است که فرقه رجوی، پیشینه وعقبه آنها را نشناسد. همه می دانیم که این ژست های ابلهانه خریداری نداشته و مصارف درون فرقه ای دارد، که البته بعید می دانم که در درون تشکیلات استبدادی آنها هم مشتری برای حرف های مفت مریم پیدا شود.
از روز اولی که وارد مناسبات فرقه شدم، نزدیک به ۲۵ سال می گذرد. ساده لوحانه مکتب مجاهدین را، آن روز یگانه مکتب رهائی می دانستم، اما چند روز نگذشت که متوجه شدم در مکتبی شیطانی و در مدرسه ای فرقه ای قدم گذاشتم.
درس های بسیار زیادی در مکتب شیطانی رجوی ها آموختم. تجاربی بسیار تلخ و زجرآور که مرور هر کدام از آنها ، تکرار و یادآوری سیاه ترین خاطرات عمرم را تداعی می کند. فرقه رجوی بزرگترین مدرسه در نوع خود است . مدرسه ای فرقه ای که درس های فراموش نشدنی به هر کس می دهد. درس هائی که لنگه و نمونه ی آن در هیچ کجا یافت نمی شود.
در فرقه که بودم می گفتند: سردر اشرف تابلوی صدق و فدا نصب شده است ، می گفتند: هر کس که در این راه قدم بگذارد باید فداکارترین و صادق ترین باشد.درست بود ما فداکارترین و صادق ترین بودیم، اما معنای این فدا و صداقت در دستگاه رجوی، مردن برای حیات ننگین رجوی ها است. همه باید فدای مطامع شیطانی رجوی باشند. اگر تاریخ چندین ساله ی مجاهدین را بعد از ورود به عراق و هم پیمانی با صدام حسین مرورکنیم، همه ی زوایای جنایتکارانه ی سازمان هویدا می گردد. پشته ها از کشته ها ساختند. تنها و تنها اگر به جریانات بعد از حمله ی نیروهای ائتلاف به عراق نگاه کنیم، تمامی کشته ها محصول سیاست های غلط اندر غلط رجوی هستند. اصرار بی خودی برای ماندن در عراق، اصرار شیطانی برای کشته دادن دراشرف برای مظلوم نمائی.
خود مسعود رجوی و مریم، در بعد از اولین شلیک و حتی قبل از اولین شلیک در رفته بودند! عجب هم از شعارهای حسینی و عاشورائی شان.
روزها، هفته ها، ماهها و سالهای اسارت من در فرقه ی رجوی در عراق، سراسر درس و آموزش بود، یک دنیا درس یاد گرفتم، انبوهی تجارب که در هیچ کجای دنیا نمی توانستم آنها را فرا بگیرم.
درس اول در مکتب مجاهدین، این بود : مسعود و مریم خدای تاریکی ها هستند و همه باید مسعود پرست و مریم پرست باشند.
درس دوم در مکتب مجاهدین: هرگز به هیچ کس اعتماد نکن و به خاطر هیچ کس هرگز نباید فداکاری کرد الا مسعود و مریم.
درس سوم در مکتب مجاهدین: هرگز در گفتار و عمل نباید صداقت و درستکاری داشته باشی و همه باید یک بی حرمتی شرورانه داشته باشند.
درس چهارم در مکتب مجاهدین: با وسوسه های مریمی (شیطانی ) همه ی بندگان خدا قابل هدایت هستند.
درس پنجم در مکتب مجاهدین: هر فرد موظف است تا شعله ای سیاه درونش را شعله ورتر کند.
درس ششم در مکتب مجاهدین: مسعود رجوی خداوند و قدرت مندترین موجود جهان است.
درس هفتم در مکتب مجاهدین: شهر اشرف، معبد نور سیاه در جهان است.
درس هشتم در مکتب مجاهدین : همه باید برای مسعود و مریم بمیرند و خانواده های خونی خود را لعن و نفرین کنند.
مسعود و مریم سالها کوشیدند تا ما را فریب داده و سعی کردند ما را از راه به در کرده و با انبوهی مشکل سازی ما را بنده تام و تمام خود بکنند اما ما چون شاگردان خلاف و متمردی بودیم هرگز تن و ذهن به آن مربیان رسم و رسوم شیطان و معلمان شیطانی ندادیم.
نوشته: فرید
انتهای پیام / انجمن نجات مرکز آذربایجان شرقی