مادر چشم انتظار و پر از شوق دیدارِ یکی از اسیران فرقه رجوی برای فرزند خود نامه نوشت.
به گزارش فراق به نقل از انجمن نجات استان اردبیل، متن نامه مادر سمیع ناظری به شرح زیر است:
سمیع جان، پسرم، جگر گوشه ام سلام
سمیع جان من که سواد نوشتن ندارم. از خواهرت خواستم یک نامه هم از طرف من برایت بنویسد. نامه که چه عرض کنم، حرفهایی که ۳۲ سال در ذهنم مرور کردم که یک روز بتوانم به پسرم بگویم.
سمیع جان پاییز سال ۶۶ را نمی توانم فراموش کنم . آخرین باری که پشت سرت آب ریختم که زود برگردی را چطور فراموش کنم؟ مگر آرزوها برای همسر و فرزندت نداشتی. من و پدرت به اهدافت احترام گذاشتیم و راضی به ازدواجت در سن کم شدیم. هزاران بار با خودم تکرار می کردم، پسرم لیاقتش را دارد که در سن کم همسر داشته باشد، خانه مستقل داشته باشد، فرزند داشته باشد اما از کجا می دانستم که نامروتها تو را از من جدا می کنند.
از کجا می دانستم که آنقدر از من دور می شوی که برای یک لحظه دیدار باید سالها اشک بریزم.هر روز پناه می برم به قرآنی که در کوچه بازارهای تهران برایم خریدی. خیلی سالها گذشته، خیلی نامروتیها را دیده ایم. جمله هایی شنیده ام که تیشه به قلبم می زد. می گفتند مفقودالاثر شده ای، معنی اش را نمی دانستم اما حس خوبی به من دست نمی داد. می گفتند مجروح شده ای، تمام تنم می لرزید. دیگر توان شنیدن جمله های بعدی را نداشتیم با پدرت به باغی که داشتیم فرار می کردیم تا مبادا خبر نبودت را در این دنیا به ما بدهند. چه خاطره هایی که با تو پسرم عزیزم داشتیم. هر روز خاطرات را با پدرت مرور می کردیم و چشمانمان پراز اشک می شد. نمی دانی از روزی که خبر نیامدنت را شنیدیم پدرت خنده را به خود حرام کرد، هرگز نخندید. روزهایی که باهم داشتیم را در ذهنم مرور می کنم. یاد قبایی می افتم که برای عروسی یکی ازپسرهای فامیل برایت سفارش دادم تاپسرم شب عروسی لباسی نو بر تنش کند.
پولش را با چه زحمتی فراهم کردیم اما همان شب عروسی لباست به جایی گیر کرد و پاره شد. چقدر گریه کردی . قربان اشکهایت شوم، پسر عزیزم. یادآوری این خاطره ها اذیتم می کند، چشمانم پر اشک می شود ولی باز به خودم امیدواری می دهم که گریه نکنم تا چشمانم سویی برای دیدن جمال زیبایت را داشته باشند. هنوز امید دارم،هزاران بار به قرآن پناه بردم. سوره یوسف را می خوانم که حضرت یعقوب 30 سال چشم انتظارفرزندش بود. من که یعقوب نیستم توان دوری فرزندم را داشته باشم ۳۲ سال خیلی زیاد است، کمرم خمیده شده و صورتم چروک شده است. از نوه های عزیزم جمله ای می شنوم که مرا به فکر فرو می برد، می گونند هر فردی در هر شرایطی باشد، زبان مادریش را فراموش نمی کند . سمیع جان شما که زبان مادری را فراموش نکرده ای؟ اسمت را سمیع گذاشتم که سهم خودم باشی. امیدوارم پسرم برای چشم انتظاریم احترام قائل باشی شنیده ام اگر خداوند چیزی را برای بنده اش قسمت کند با یک آه نصیبش می کند . شب و روزم را آه می کشم که فرزندم را به من برگرداند . دیگر توان ندارم، دیگر بغض اجازه نم یدهد که چیزی به زبان بیاورم. فقط همین را بگویم که ۳۲ سال پاییز را سپری کردم . زمستان را سپری کردم که هفت سینم را در کنار تو سر سفره بنشینم ولی قسمت نشد پسرم.
عزیزم امسال ناامیدم نکن هفت سین امسال کنارم باش، به خداوند توکل کن و بیا.
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
انتهای پیام