بخشعلی علیزاده، از فعالان انجمن نجات کشور با ارسال گزارشی به فراق از حزن و اندوه مادران چشم انتظار اسیران فرقه رجوی نوشت.
به گزارش فراق، متن ارسالی ایشان را درباره مادران، قربانیان فراموش شده در زیر می خوانید:
سلام خدمت دوستان عزیزم در سایت فراق و خوانندگان محترم این سایت پر بیننده و بسیار فعال
دوستان من در هفته ای که گذشت طی یک سفر چند روزه به استان گلستان موفق به دیدار برخی خانواده های اسرای فرقه رجوی شدم که بسیار تحت تاثیر خانواده ها قرار گرفتم. به ویژه وقتی که با مادران ملاقات داشتم، بسیار برایم شورانگیز و خیلی دردناک بود.
شورانگیز و دردناک از این بابت که این مادران علیرغم سال ها دوری و درد هجران فرزندانشان هنوز که هنوز است امیدوار هستند تا روزی از این روزها بالاخره کسی که درب خانه را بکوبد و بگوید مادر در را باز کن منم فرزندت.
فرزندان اسیر در فرقه رجوی ، اسیران و گروگان هایی که سالیان درازی است گرفتار در چنبره مرگبار رجوی هستند و مادرانشان هر موقع که درب زده می شود فکر می کنند که پسر یا دخترشان است درب می زند. خب این جنس انتظار ضمن اینکه بسیار آزار دهنده است از طرفی انگیزاننده است و انسان از این همه فداکاری یاد می گیرد و می فهمد که مادر یعنی تمام فداکاری بنی نوع انسان. انتظارهای کشنده ای که فراتر از طاقت انسان است ولی چون مادران از جنس فرشته هستند و خداوند آنان را بیشتر از همه مخلوقات خود دوست دارد به آنان طاقت بسیاری داده است . طاقت درد و رنج دوری از فرزندان که عزیزترین جگرگوشه های مادر است .
به جد می گویم که با دیدن صحنه هایی که در این چند روز دیدم خیلی خودم را سرزنش کردم ، می گوئید چرا ؟
به خاطر اینکه من هم در دیدن آن مادران، مادر خودم را بارها دیدم ، متوجه شدم که مادرم خیلی درد کشیده بود. متوجه شدم که مادرم سال های بسیار سختی را متحمل شده بود و اشک های زیادی ریخته بود که من هرگز توانایی جبران آن همه درد و رنج را ندارم و فقط تنها چیزی که به خاطرم آمد اینکه رو به سمت خدا بکنم و بگویم خدایا مرا به خاطر همه دردهایی که به مادرم داده بودم ببخش. خدایا تو بخشاینده مهربانی و از همه دل ها باخبر هستی ، پس عنایت خاصه خودت را به من هم عطا کن و مرا در کنار مادرم که هر گز به دیدن مجدد او چشمم روشن نگردید ببخش و بیامرز.
یادم می آید که مادرم آن قدیم ها وقتی در زندگی زیر فشار زیادی می رفت و از دست بچه هایش شاکی می شد می گفت که: «کاش مادرنمی شدم»
من از این جمله می توانستم تا حدی به فشاری که به مادرم در زندگی وارد می شد را حدس بزنم ولی نه به این میزان که الان می فهمم. خیلی از این بابت تحت فشار بودم و مدام با اشک آن مادران اشک ریختم وبا آنها دچار حزن و اندوه شدم گویی که کنار مادر خودم بودم. بارها بغضی خفه کننده گلویم را فشرد. هر چند که من به دیدن مادرم حسرت به دل ماندم ولی با دیدن آن مادران و در کنارشان نشستن احساس می کردم که مادرهای زیادی دارم.
راستی مگر می شود زن دیگری بوی مادر خود آدم را بدهد ؟ به نظرم بله می شود و این را من ، هم به چشم دیدم و هم با تمام وجودم حس کردم .
در یک جمله گفتم که خدا لعنت کند رجوی و آل رجوی را که باعث این همه اندوه بی کران شده اند . واقعا برایم سوال است که اینها به آخرت اعتقاد دارند یا نه ؟ اگر داشته باشند که وای به حالشان که دانسته در حال ارتکاب جرم های سنگینی هستند و اگر اعتقاد نداشته باشند که بیانگر عمق کینه حیوانی آنها نسبت به بشریت است ، به تاریخ و به وجدان های بشری است .
از خداوند می خواهم روح تمام مادرانی که پر کشیده و بدون دیدن عزیزان خود راهی دیار اعلا شدند بیامرزد از جمله مادر خودم و همچنین به همه مادرانی که که هنوز هستند توان و سلامتی بیشتری عطا نماید و چشمشان را به دیدار عزیزانشان به زودی روشن گرداند.
چشم انتظاری مادر سپید موی و رنج دیده یکی از اسیران فرقه رجوی را در زیر ببینید:
نذر کردم گر غریب من بیاید از سفر / روزها روزه بدارم شب را نخوابم تا سحر
انتهای پیام