مریم سنجابی، یکی عضو جدا شده از فرقه مخوف رجوی، خاطراتی از روزهای حضور خانوادههای اعضای اسیر در فرقه را که در اطراف کمپ اشرف بودند بیان کرد. خانوادههایی که در گذر یک اتفاق ناخواسته، شرایط جنگ و اسارت یا یک کوتاهی در عدم کنترل، فرزندان آنها را فرقهای مخوف ربود و به گروگان گرفت. خاطره ایشان را با هم می خوانیم:
اسیر فرقه شدن سخت و دردناک و تا سالها عجیب و مبهوتکننده است و هنگامی از خواب و گیجی بیدار میشوی، تازه میفهمی که چه بلایی بر سرت آمده و راه نجاتی هم متصور نیست.
درست در روزهای پُرِ یاس و نومیدی، روزهای پس از سقوط صدام که براثر حمله ائتلاف آمریکا، اتفاق افتاد همه اعضای سازمان در کمپ اشرف جمع شده بودیم و بیشترین فشارها را بر ما وارد میکردند. راه نجات و فراری نیز بر خود نمیدیدیم که ناگهان جرقههای امید شروع به شکوفایی نمودند.
جرقههایی که کمکم تبدیل به روزنههای بزرگ امید و نور شد. آری این امید و نور خانوادههای عزیز ما بودند که به کمپ رذالت و نیستی هجوم آوردند و حدود یک دهه سختی کشیدند و اذیت و آزار دیدند ولی همچنان مقاوم و پابرجا برای رهایی فرزندانشان تلاش کردند و حاصل آن مقاومت شگفتانگیز در مرحله اول فرار و جدایی حداقل ۱۰۰ نفر از اعضا جدید و قدیمی و بود و به دنبال آن تا ۳۰۰ نفر هم پیش رفت و این معجزه عشق و عطوفت خانواده بود. همانکه رجوی و ایادیاش اعضا را محروم و مجبور به ترک و جدایی از آن مینمودند، خانوادههای موجود را از هم متلاشی و به مابقی هم اجازه تماس و دیدار نمیداد.
در این مرحله جا دارد برای روشن شدن بیشتر اهمیت حضور و تلاش خانوادههای محترم بخشهایی از خاطراتم از کتاب سراب آزادی درباره حضور خانوادهها در پشت دربهای کمپ اشرف را بازگو نمایم تا شاید گوشهای هرچند کوچک از خدمات ارجمند این عزیزان روشن شود.
سال ۱۳۸۲ الی 1383 رفتن خانوادهها به کمپ اشرف
اتفاق مهم سال ۸۳ اجازه ورود خانواده به کمپ اشرف و درنتیجه دیدار آنها با فرزندانشان پس از سالها دوری و هجران بود.
در این سال به علت ضربههای وحشتناکی که سازمان از قِبَل حمله آمریکا و سقوط صدام خورده بود و ریزش نیرویی که شروعشده بود. رجوی چی ها تلاش زیادی میکردند که هر طور شده بتوانند راههایی برای ورود به ایران و جذب نیرو از داخل یافته و از این طریق تا حدودی کمبود نیرو در داخل تشکیلات و برخی مشکلات را برطرف کنند.
به همین دلیل ستاد داخله وارد عمل شد و در یک کار گسترده و زمانبندی فشرده موضوع تماس بسیاری از افراد را با خانوادههایشان حلوفصل کردند. افرادی که سالها از خانه و خانواده خود بیاطلاع بودند و ارتباط با خانواده در سازمان یک کار ضد ارزش و عملی تقبیح شده محسوب میشد. بهیکباره از همه خواستهشده بود علاوه بر تماس با خانواده از آنها نیز دعوت به دیدار در کمپ اشرف کنند.
در ابتدا این موضوع با حیرت و ناباوری اعضا مواجه شد. بطوریکه خیلی از افراد بهدرستی با دیده شک به آن نگاه کرده و احساس میکردند سازمان مقاصد دیگری نیز در سر دارد.
چندی نگذشت و با تماسهای گستردهای که اعضا با خانوادههایشان برقرار کردند در عرض چند ماه چند صد خانواده برای دیدار فرزندان و بستگانشان به کمپ اشرف سرازیر شدند. همانطور که انتظار میرفت سازمان چند هدف ریاکارانه را از این عمل دنبال میکرد.
اول امکانی پیداکرده بود که بعد از سالها با یک سری خانوادهها در ارتباط قرار گیرد و از این خانوادهها برای کارهای تبلیغی و گسترش خود سوءاستفاده کند.
دوم هدف اصلی دیگرش جذب و به گروگان گرفتن نیروهای جوان موجود در خانوادهها بود اعم از خواهر یا برادر یا نزدیکان اعضا موجود در کمپ اشرف که از همان بدو ورود خانوادهها دست به تبلیغ و جذب میزد.
سوم هرچقدر میتوانست سعی میکرد ارتباط با یکسری خانوادهها را تثبیت نموده تا از طریق آنها بتواند کارهای تبلیغی –سیاسی و اخاذی مالی خود را در داخل کشور بهپیش برود؛ و پایههای جدیدی در داخل کشور ایجاد کند.
اما علیرغم پیشرفتهای محدودی که در این زمینه داشت و تعدادی هم تحت تأثیر فضا و شانتاژهایی که صورت میگرفت جذب شدند ولی درنهایت دیدار خانواده تبدیل به امید برای اعضا و مشکل حاد برای تشکیلات شد.
بسیاری از افراد با دیدن خانوادهها منقلب شده و تمایل به برگشت نزد خانوادههایشان را داشتند و بهمانند سابق از دستورات تشکیلات تبعیت نمیکردند. آنها پشتشان به خانواده و حضور آنها گرم شده بود. تعداد قابلتوجهی به همین دلیل از سازمان کندهشده و پس از مدتی فرار میکردند و از تشکیلات جدا میشدند. تعداد دیگری هم با مشاهده خانواده و شنیدن واقعیات و پیشرفتهای جامعه ایران بیشتر به ماهیت فرقهای سازمان پی برده و پسازآن تحمل شرایط ظالمانه فرقه را نداشتند بهعنوان نمونه تمام طیف جوانی که به کمپ اشرف میآمدند و یا از طریق خانوادهها از وضعیت آنها مطلع میشدیم افراد تحصیلکرده در دانشگاههای متعدد ایران بودند و سطح فرهنگ و دانش جوانان به حدی بالا رفته بود که قابلمقایسه با دودهِ گذشته نبود؛ و خیلی از خانوادهها نیز از فرهنگ فرقهای درون سازمان بشدت مبهوت و حیرتزده بودند که چگونه اعضا این شرایط را تحمل میکنند؛ و نمیدانستند که رجوی ظالم مسیر خروج و جدایی را بسته و اجازه جدایی نمیدهد.
به همین دلیل رجوی چی ها مجدداً در تکاپو افتادند و پس از مدت کوتاهی ارتباط و ملاقات را قطع نمودند و پسازآن بود که کارزار قهرمانانه خانوادهها به شکل گستردهای شکل گرفت.
درحالیکه افراد دیگر اجازه ارتباط و تماس با خانوادههایشان را نداشتند. ستاد داخله بدون اطلاع اعضا ارتباط با یکسری خانوادهها را برای کارهای اخاذی و کارهای تبلیغی و نفوذ خود قطع نمیکرد و به نیابت از فرزندان آنها به این ارتباط ادامه میداد.
ستادی که به نام داخله در درون تشکیلات فعالیت میکرد طبق دستور کارش گسترش داده شد و مأموریت یافت هر طور شده و از هر طریق ممکن برای سازمان نیرو جذب کند؛ و به هر شکل و هر فردی را که میتوانند اعزام کرده و به اشرف بیاورند.
با ابلاغ این موضوع و تأیید بر روی این نکته که به هر طریقی که میتوانند این کار را انجام بدهند
یکی از روشهای جذب، از طریق خانوادهها بود که با فریب و شانتاژ روی خانواده کارکرده و مخصوصاً نیروهای جوان موجود در خانواده را تشویق به ماندن در اشرف نموده و سپس اجازه خروج نمیدادند.
سال ۱۳۸۷ و تحصن قهرمانانه خانواده ها جلوی درب اشرف
حدود سه سال رفتوآمد ناامیدکننده خانوادهها ادامه داشت و همه خانوادههایی که برای دیدار و یا تماس مراجعه میکردند توسط رجوی خائن و بیرحم برگردانده میشدند آنها برای دیدار فرزندانشان دستهدسته به درب ورودی اشرف مراجعه میکردند. ولی با حکم ناجوانمردانه رجوی که ملاقات ممنوع شده بود، کسی اجازه نداشت حتی نام خانواده و دیدار و تماس با آنان را بر زبان بیاورد. تا اینکه در حوالی سال ۱۳۸۷ بود که در اقدامی شگفتانگیز و شجاعانه خانوادهها کوتاه نیامده و پسازاینکه به درخواستهای دیدار آنها با فرزندانشان ترتیب اثر داده نشد.
با پافشاری بر روی خواسته بهحق خود یعنی ملاقات در پشت دربهای اشرف به بست نشستند. اقدامی تاریخی و پرارزش که منجر به آگاهی و جدا شدن تعدادی زیادی از اعضا از سازمان شد و توانستند خود را از دام فرقه نجات داده و به آغوش گرم خانواده بازگردند. در دو سه سالی که خانوادهها عزم کرده و در پشت فنس های کمپ اشرف مقاومت و ایستادگی میکردند و در آنجا ماندگار شدند. رجوی دیوانه شده و به شدت از این اقدام عصبانی و برایش غیرقابلتحمل بود. چراکه او کمپ اشرف و اعضا را علاوه بر اینکه ملک طلا خود میدانست تحمل نداشت که احدی نیز به این قلمرویاش نزدیک شوند. لذا از هر کاری که میتوانست برای کارشکنی و خراب کردن اقدام جالب خانوادهها فروگذار نکرد. یکبار گفت اینها خانواده نیستند و همه نیروی امنیتی هستند! یکبار دیگر گفت همه بایستی بگویند ما خانواده نداریم و اعلام برائت از خانواده نمایند او میگفت همه خانوادههایتان متعلق به من هستند خوب و بدش هم مال من هستند. یکبار دیگر در یک سخنرانی مفتضح مادران را هند جگرخوار! نامیده و میگفت، ۲۵ سال است من هزینه زندگی و غذا و خواب شمارا پرداختهام و اینهمه سال آنها سراغی از شما نگرفتند حال به یاد شما افتادهاند و یکبار دیگر در جلوی جمع با جملات لم پنی میگفت. هرکسی را بالاخره یک نفر زاییده، سگ و گربه هم پدر و مادر دارند.
به اینترتیب میخواست نقش خانواده را کمرنگ نماید وی در یکی از همین جلسات حکم به قتل همه خانوادهها داده و گفت ریختن خون همه آنها حلال است و اگر مقدور بود بایستی همه را کشته و در چاه میریختیم و در طی سه چهار سال حضور خانوادهها کار اصلی تشکیلات فرقه رجوی جنگ و درافتادن با آنان بود.
او علاوه بر جلوگیری از دیدار خانوادهها با فرزندان پس از سالها دوری و فراق، دستبهکار شنیع دیگری زده و تعداد زیادی از افرادی که خانواده آنها برای دیدار آمده بودند را به مصاحبههای تلویزیونی وادار کرد که بیایند و در برنامه تلویزیونی به خانواده فحش و بد بیراه داده و آنها را مزدور ایران خطاب کنند! کاری بسیار نفرتانگیز که افراد بسیاری از این کار سرباز زده و علیرغم تبعاتی که برای آنان داشت حاضر به انجام این کار نبودند و عدهای نیز از سر ناچاری و ترس مجبور به مصاحبه میشدند.
خانوادهها در یک اقدام جالب دیگر برای رساندن صدایشان به اعضای دربند درون کمپ اشرف با بلندگوهایی که در اطراف کمپ نصب کردند صدا و مطالب را به گوش افراد میرساندند. این کار نیز تقریباً باعث دیوانه کردن رجوی و تشکیلات شده بود. برای اولین بار و پس از سالها صدایی از دنیای خارج کمپ مطالب و اخبار واقعی را به گوش افراد میرساند. همه مشتاق شنیدن اخبار و صدای بلندگوها بودند و هرکسی مشتاق شنیدن صدای محبتآمیز و پر شوق و امید خانوادهاش بود. بارها شاهد این صحنهها بودم که افراد اسیر در کمپ با دقت و بهشدت به دنبال شنیدن صدای خانوادهها و مطالب آنها بودند و در اطراف کمپ و در ساعات ورزش سعی میکردند یواشکی به این اخبار گوش دهند؛ و برای همدیگر پنهانی نقل میکردند. حضور خانوادهها در کنار کمپ اشرف نور امید و پشتوانهای برای اعضایی که بود در ظاهر ممکن بود سنگ در دست گرفته و به سمت خانواده پرتاب کنند ولی در دروندل آه و التماس بود و باور کنید اکثریت اعضا دوست نداشتند خانوادهها ازآنجا رفته و محل را ترک کنند و حضور آنها روحیه و امید همگان بود. بااینحال رجوی خائن که بهخوبی از تأثیر حضور و صدای خانواده مطلع بود در اقدامی متقابل و برای جلوگیری از رسیدن اخبار دنیای بیرون و صدای پدر و مادران پس از مدت کوتاهی در داخل تمامی مقرها و اطراف سیمهای خاردار دستور نصب بلندگوهایی با باندهای قوی داد و از صبح تا شب به پخش سرودهای فرقه میپرداختند تا از رسیدن صدا به درون اشرف جلوگیری کند. جالب است که بدانید بیش از ۷۰ درصد بلندگوهای نصبشده، جهت امواج صوتی آنها روبهداخل بود!
باری این کشمکش همچنان ادامه داشت و روزی نبود که رجوی به کارشکنی نپردازد تا جاییکه سرانجام نگهبانهای اطراف فنس ها را مجبور کردند که به سمت خانوادهها، مردان وزنان سالمند و بستگان خود علیرغم میل باطنی سنگ پرتاب کرده و آنها را زخمی کنند. ولی خانوادهها شجاعانه برای نجات فرزندان به تلاش خود ادامه میدادند.
و این مقاومت و نثار عشق و محبت یکطرفه تا آخرین روزهای حضور اعضا قربانی در عراق ادامه داشت و حاصل آن عمل مدبرانه فرار صدها نفر از کمپ اشرف و کاشتن بذر هوشیاری در دل صدها نفر دیگر بود.
نوشته: مریم سنجابی
انتهای پیام