رستم آلبوغبیش
خاطرات تلخ دوران اسارت درفرقه رجوی – قسمت۶
با سلام قبل ازهرچیز به سهم خودم حلول سال جدید را به همه هموطنان تبریک گفته وامیدوارم که سالی همراه با ،سلامتی ،تندرستی وموفقیت درهمه زمینه ها را در پیش رو داشته باشند .
من تا قبل ازاتمام سال ۹۳ توانستم قسمت پنجم خاطرات دوران اسارتم درفرقه رجوی را به رشته تحریر درآورم که با عرض پوزش بدلیل مشغله کاری وبخصوص آماده سازی های مربوط به رفتن به پیشوازسال جدید نتوانستم قسمت های بعدی بنویسم .البته دروغ چرا نه اینکه وقت نوشتن آن را نداشتم ولی من بعد از۲۳ اسارت اولین عیدی بود که درکنار خانواده ام قرارمی گرفتم وبه همین خاطر نمی خواستم لحظات خوشحالی خودم وشوروشوقی که با بودن درکنار خانواده داشتم رابا فکرکردن به خاطرات تلخ دوران اسارتم درفرقه رجوی خراب کنم. به همین خاطر تصمیم گرفتم نوشتن قسمت های بعدی خاطراتم را به روزهای بعد ازایام تعطیلات نوروز موکول کنم .یکباردیگر آرزو می کنم که همه اسیران دربند فرقه رجوی به زودی آزاد شده وبتوانند مثل من بعد ازسالها درکنارخانواده خود عیدحقیقی را جشن بگیرند .اما ادامه خاطرات :
-درگیریهای فروردین ۹۰ دراشرف .
همانطورکه درقسمت های قبلی خاطراتم گفتم بعد ازسقوط صدام وتسلط ارتش آمریکا برعراق رجوی برای بقاء ننگین فرقه اش چهارنعل به دامن ارباب اشغالگررفت واین ارباب جدید به پاس خدمات خائنانه رجوی تا موقعی که درعراق بود حفاظت ازکمپ اشرف را به عهده داشت .رجوی شیاد همیشه دررویای کودکانه قدرت طلبی خود فکر می کرد که بالاخره روزی آمریکا به ایران حمله خواهد کرد وبه همین خاطر مجبورخواهد بود که ازفرقه او دراین رابطه استفاده کند!! که نه تنها این رویای رجوی محقق نشد بلکه ارتش آمریکا ازعراق رفت وطبق معمول تحلیل های رجوی کشک ازآب درآمد .اما با رفتن ارتش آمریکا حفاظت کمپ اشرف به ارتش وپلیس عراق سپرده شده .چون رجوی دیگر خود را بی کس یاوروادامه حیات وموجودیت فرقه اش را درخطردید به زعم خود برای بازگرداندن بازگرداندن حفاظت کمپ به ارتش آمریکا خط ایجاد تنش ودرگیری با ارتش عراق را دردستور کار سران فرقه اش قرار داد حتی به قیمت کشته شدن اعضا ومسئولین هم عملا درجلساتی که با ما داشتند دائما جوبدبینی را نسبت به ارتش وپلیس عراق درمناسبات ایجاد می کردند .
حال برگردم به موضوع درگیری که این روزها مصادف با آن است زمانی کمپ اشرف وسعت کوچکی داشت که کم کم صدام به پاس خدمات خائنانه رجوی زمین های اطراف آن که مربوط به کشاورزان عراقی بود را غصب وضمیمه کمپ اشرف کرد.سال ۸۸ که جنگ ودعوای رجوی با ارتش عراق برسر این بود که آنها حق ندارند حتی درمحل ایست وبازرسی سابق ارتش آمریکا مستقر شوند ! اما به مرورظاهرا کشاورزان عراقی طی شکایاتی به مقامات دولت شان خواستار بازگرداندن زمین های خود می شوند که ازقرارمعلوم بین سران فرقه ومسئولین عراقی دراین رابطه بحث ها وجلساتی بوده که ظاهرا بدلیل مخالفت سران فرقه نتیجه ای دربرنداشته. البته مسئولین فرقه همه ماجرا را به ما نمی گفتند تا اینکه قبل ازروز ۱۹ فروردین ۹۰ ارتش عراق تصمیم می گیرد هم برای ایجاد پست جدید دراشرف وهم اینکه زمین های بخش شمالی کمپ که مربوط به کشاورزان عراقی بود را ازفرقه پس بگیرد .به همین خاطر مسئولین فرقه که ازتصمیم ارتش عراق مطلع می شوند درهرمقربرای ما جلسه گذاشتند وبا جنجال وفریبکاری خاصی که ازرهبرشان به ارث برده بودند گفتند “ارتش عراق درسال ۸۸ نتوانست نقشه هایش را برای دستگیری ما عملی کند اما اینبار به بهانه گرفتن زمین های کشاورزی قصد ورود به اشرف ودستگیری همه ما را دارد تا درنهایت تحویل رژیم ایران بدهند ” !! درادامه فریبکارانه بازبحث درخطر بودن نوامیس رجوی را پیش کشیدند وگفتند “با ورود ارتش عراق خواهران شما که نوامیس رهبری هستند درامان نخواهند بود” سران فرقه با این بحث ها عمدا می خواستند افراد را احساساتی کرده وبرای مقابله با ارتش عراق آماده کنند! بنابراین ما را دسته دسته دراضلاع مختلف کمپ مستقر کردند وگفتند با هرامکانی که دارید با سربازان عراقی مقابله کنید ونترسید آنها گلوله های مشقی دارند وجرات شلیک به ما را ندارند چون دراینصورت فورا ارتش امریکا برای حمایت ازما وارد عمل خواهد شد “!! تا اینکه بلاخره شب روز ۱۹ فروردین یک دسته ازارتش عراق بدون درگیری وشلیک به سمت ما ازسمت شمال کمپ وارد شد وقصد داشتند پست ایست وبازرسی جدیدی در کمپ ایجاد کنند . یکی ازبچه ها بعدا به من گفت “ما که درضلع شمال بودیم جلوی آن چند سربازعراقی ایستادیم وحسابی آنها را کتک زده وزخمی کردیم وهمین مسئله باعث شد تا دیگر سربازان عراقی برای کمک به همرزمان خود وارد صحنه شوند که بازبه آنها هم حمله کردیم “وهمین مسئله کم کم باعث گسترده ترشدن درگیری شد وما که درقسمت غربی وجنوبی کمپ بودیم را برای کمک به نفرات به ضلع شمالی برده شدیم .مسئولین فرقه مرتب به ما با داد وفریاد دستور می دادند “چرا ایستادید بروید جلو “این درحالی بود که فرماندهان ومسئولین بالای فرقه خودشان اصلا نزدیک نمی شدند وبا بلندگو ازپشت خاکریز ودرمکانی امن به ما دستورمی دادند ! البته من قصد ندارم شلیک کردن سربازان عراقی را توجیه کنم ولی بهرحال با اقدامات تحریکانه ما به دستور سران فرقه سربازان عراقی هم به سمت ما شلیک کردند وما تازه فهمیدیم که گلوله ها مشقی نیستند! که متاسفانه عده ای ازاعضا بیهوده کشته ویا تعدادی ازجمله من مجروح شدند درنهایت هم ارتش عراق درمکانی که می خواست مستقر شد وزمین های شمالی را هم گرفت وبعد ازآن سران فرقه با ارتش عراق ظاهرا به مذاکره نشستند . امری که ازهمان اول کارهم می شد بدون خونریزی انجام داد چون زمین کمپ اشرف که ارث پدری رجوی نبود ومی بایست آنها را به کشاورزان عراقی پس می داد .البته هدف رجوی ایجاد درگیری وبه کشتن دادن افرادش بود وازقبل قاب عکس ها را اماده کرده بود تا بتواند با سوءاستفاده تبلیغاتی ازخون آنها برای ادامه حیات وحضورفرقه اش درعراق درراستای رسیدن به رویاهای پوچ خود مشروعیت بین المللی بطلبد.
-جریان مجروح شدن خودم وسهل انگاری عمدی سران فرقه دررسیدگی به مجروحان درگیری
همانطور که گفتم رجوی ذره ای برای سلامتی وحفظ جان اعضایش اهمیتی قائل نبود تازه رجوی بعد ازدرگیری مغرورانه والبته با حقه بازی طی پیامی به ما گفت ” ما درحفظ کمپ پیروز شدیم اگر۱۰۰۰ نفرهم شهید می دادید بازارزش حفظ کمپ اشرف را داشت “!! برهمین اساس رجوی وسران فرقه اش دوست داشتند آمارکشته های فرقه بالابرود تا بتوانند ازخون آنها درراستای سیاست خائنانه خود سوء استفاده کنند.به همین خاطر برای بالابردن آمار کشته ها به عمد دررسیدگی به مجروحین سهل انگاری می کردند ! .جریان ازاین قراربود بعد ازاینکه مقرما برای کمک به نفراتی که درضلع شمال مستقر بودند بردند درحوالی خیابان ۱۰۰ من ازناحیه پا مجروح شدم بطوریکه بلافاصله من بیهوش می شوم . تا چشم بازکردم خودم را جلوی بیمارستان مربوط به عراقی ها که کنار درب ورودی کمپ بود دیدم، یکی ازنفراتی که بعدا مرا دید گفت وقتی مجروح شدی کمی تورا به عقب کشیدیم اما فرمانده صحنه گفت این تمام کرده فعلا همینجا بگذارید وبه عقب برگردید وما هم ناچارا تورا درهمان پشت خاکریز رها کردیم تا اینکه بعد اتمام درگیری وقتی برای چک کردن آمدیم متوجه شدیم تو نفس می کشی وبه بیمارستان منتقل کردیم .بهرحال من درجلوی بیمارستان علارغم اینکه خون زیادی ازبدنم رفته بود ساعت ها منتظر ماندم وفیلمبرداران فرقه هم فقط درحال تهیه عکس وفیلم ازما بودند ومی گفتند دو انگشت خودتان را به نشانه پیروزی بالا بگیرید !! بهرحال بعد ازساعت ها مرا به داخل بیمارستان بردند همان موقع هم چند دکتر آمریکایی برای رسیدگی به مجروحین ازبغداد آمده بودند وقتی یکی ازآنها مرا معاینه کرد و وضعیتم را دید گفت باید این فرد را به بیمارستان خودمان دربغداد ببریم ،چند تن ازمسئولین فرقه ازجمله دکترجلاد فرقه بنام وحید ابتدا سعی کردند با انتقال من مخالفت کنند ولی نتوانستند. بهرحال مرا با هلی کوپتر به سمت بغداد بردند قبل ازسوارشدن به هلی کوپتر دکتر وحید آمد ودرگوشم گفت “برو اما در بیمارستان امریکایی ها مواظب انقلاب ایدئولوژیک خود باش ” !!که این حرف وی با وضعیتی که من داشتم واقعا مسخره بود .درمدتی هم که دربیمارستان آمریکایی ها بودم چند بارمسئولین فرقه آمدند وسعی می کردند نفرات مجروح را درحالیکه هنوز بطورکامل مداوا نشده بودند ازترس اینکه مبادا ازفرقه جدا شوند به کمپ برگردانند! بهرحال بعد ازبهبودی نسبی مرا به کمپ برگرداندند .ولی قرارشد که بعدا برای انجام چند عمل جراحی به بیمارستان بغداد بروم، که متاسفانه هربار مسئولین فرقه بهانه ی می آوردند وقرارپزشکی مرا کنسل می کردند البته این مسئله هم دررابطه با دیگر نفرات مجروح هم صدق می کند! مثلا می گفتند مسئولین عراقی برای انتقال بیماران به بغداد نفرات حفاظت تعیین نکردند ،ویا می گفتند دکترهای عراقی رفتند مرخصی ،مسئولین عراقی عمدا کارشکنی می کنند ! درحالیکه بعد ازاینکه به لیبرتی منتقل شدیم درصحبت با نماینده کمیساریا متوجه شدیم که سران فرقه تا بحال دراین رابطه به ما دروغ گفته بودند بهرحال قصد سران فرقه این بود تا ازاین طریق تعداد بیشتری تلف شوند تا بتواند با تبلیغات مظلوم نمایی کرده وافکارعمومی را نسبت به جنایت خود فریب دهد .شک ندارم که اگر سهل انگاری عمدی سران فرقه نبود الان آمارکشته ها کمترازاین بود ،مثلا صبا هفت برادران علارغم اینکه خونریزی داخلی داشت همانطور که تلویزیون فرقه هم اورا نشان می داد ساعت ها دربیرون بیمارستان روی برانکارد گذاشته بودند تا اینکه تمام کرد. وایضا دیگر مجروحانی مثل بهروزثابت وغیره .بنابراین سران فرقه رجوی هیچگاه جنایاتی که خود مرتکب شده وخیانتی که درحق اعضای اسیر روا داشت بیان نکرد ونشان نداد که لعنت خدا برجوی باد ………