• امروز : سه شنبه - ۶ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Tuesday - 26 November - 2024

تراژدی فروختن همسر در ساختار مجاهدین

  • کد خبر : 20634
  • 16 می 2019 - 8:47

به گزارش گروه رسانه های فراق، ساعت حدود چهار بعدازظهر ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ بود. مجید یکی از اعضای برجسته مرکزیت سازمان مجاهدین خلق در خارج از زندان از طریق لیلا همسرش از قرار مذاکره‌ای با فرستاده سازمان مطلع شده بود، به سه‌راه بوذرجمهری‌نو رسید.

او بی‌خبر از واقعه‌ای که می‌خواهد رخ دهد خود را به محل قرار رساند هرچند خود سلاح سازمانی‌اش را برای مبارزه با رژیم پنهان کرده و از تحویل آن به سازمان امتناع کرده بود، اما تصور نمی‌کرد بر سر قراری برود که همسرش هماهنگ کرده تا دوستان دیروز را ببیند و هدیه‌ای جز گلوله نخواهد داشت.

هر چند لیلا زمردیان همسر مجید برنامه را آماده کرده بود اما مطابق گفته‌هایی که بعدا منتشر شد از جریان ترور مطلع نبود. شریف را تا محل ملاقات همراهی کرد و سپس جدا شد. به شریف گفته شده بود این جلسه برای اتمام حجت است و حتی امیدواری‌هایی به او داده شده بود که قرار است سازمان با فعالیت جداگانه آن‌ها موافقت کند.

تنها دقایقی بعد وحید افراخته نزد مجید شریف آمد و با او وارد یکی از کوچه‌های خیابان ادیب‌الممالک شدند که از ساعتی قبل سیدخاموشی و سیاه‌کلاه در آن مستقر شده بودند و منیژه اشرف‌زاده کرمانی هم در کمین بود تا ورود این دو را به نیروهای دیگر اعلام کند.

صدای دو گلوله پی‌ در پی سکوت منطقه را شکست. گلوله اول را حسین سیاه‌کلاه از روبرو به صورت شریف واقفی شلیک کرد و گلوله دوم از اسلحه وحید افراخته که پشت سر او ایستاده بود، شلیک شد. این پایان تراژیک یک زندگی بود.

محسن سیدخاموشی درباره وقایع پس از ترور می‌گوید: «من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که دیدم مجید شریف واقفی، به صورت، روی زمین افتاده است. لنگ را روی صورت او گذاشتم و برگشتم؛ ماشین را روشن کرده دستمالی تر کردم. وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین گذاشتند، من خون‌های روی سپر را پاک کردم و با هم سوار شدیم و رفتیم…»

تیم ترور از آنجا به میدان خراسان رفتند. وحید افراخته از ماشین پیاده شد و سیاه‌کلاه و سیدخاموشی وارد جاده مسگرآباد شدند. در ۱۸  کیلومتری جاده مسگرآباد، جسد را پیاده کردند، جیب‌های او را خالی کردند و محلول کلرات، بنزین و شکر روی صورت و بدن او ریختند. پس از آتش زدن جسد که به سوختگی دست‌های سیاه‌کلاه منجر شد، پیکر شریف واقفی را مثله کرده و در چند گودال‌‌ همان منطقه دفن کردند.

این سرنوشت مجید شریف واقفی یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود که بر مواضع اسلامی خود و نپذیرفتن مواضع جدید و التقاطی برخی رهبران این سازمان ایستادگی کرد.1*مجید شریف واقفی کیست؟

مجید در سال ۱۳۲۷ در تهران متولد شد. در سال ۱۳۴۵ وارد دانشگاهی شد که بعد‌ها به نام او تغییر یافت. او در زمره نخستین دانشجوی رشته برق این دانشگاه محسوب می‌شود و ۳ سال بعد به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد. در جریان ضربه‌ی اول شهریور سال ۱۳۵۰ در رابطه با اسناد و مدارکی که در «خانه تیمی» به دست آمده بود نام شریف واقفی نیز لو رفته و مأمورین به سراغ وی رفتند.

در آن هنگام وی به عنوان افسر وظیفه در اداره‌ی برق منطقه فارابی تهران مشغول خدمت بود. توانست از دست ساواک بگریزد و زندگی مخفی خود را آغاز کند.

محسن سید خاموشی که در ترور شریف واقفی دست داشت می‌نویسد: «یک روز شریف واقفی در محل کارش بود؛ از طرف ساواک آمدند که او را دستگیر کنند. پیش او آمده گفتند آقای شریف واقفی کجاست او در جواب گفته همین جا بایستید الآن می‌روم صدایش می‌کنم و بعد رفته بود و متواری شده بود.»

یکی از کسانی که با اطلاع مجید از دستگیر و زندانی شدن گریخت همین محسن سید خاموشی بود که در قتل مجید نقش جدی داشت. با شروع زندگی مخفی، شریف واقفی به همراه احمد رضایی به بازسازی سازمانی پرداخت که تمام کادرهای برجسته‌ی خود را از دست داده بود.

در این زمان مجید به عنوان معاون کاظم ذوالانوار فعالیت می‌کرد. بعد از بازداشت کاظم در مهر ماه ۵۱ مجید به مرکزیت سازمان راه یافت و با رضا رضایی هم ردیف شد و بعد از کشته شدن رضا او مسئول شاخه کارگری شد.

رضا رضایی از جمله کسانی بود که به مسئولیت گرفتن تقی شهرام هشدار داد اما با کشته شدن رضارضایی تقی شهرام به مرکزیت سازمان راه یافت.

*سازمان مجاهدین خلق در بیرون از زندان مارکسیت می شود

تقی شهرام بعد از عضویت در مرکزیت سازمان با همراهی بهرام آرام مارکسیست شدن سازمان را اعلام می‌کند. شهرام ضربه‌ها و شکست‌های سازمان را در سال‌های اوایل دهه ۵۰، ناشی از عقیده سازمان معرفی می‌کند و مدعی می‌شود چون افکار اعضای سازمان مذهبی، غیر علمی و غیر واقعی بوده، موجب عدم واقع بینی گشته و سازمان نتوانسته به نتیجه مطلوب برسد.

اما مجید شریف واقفی و چند تن از دوستانش در مقابل این موج ایستادند. هر چند مجید پس از نپذیرفتن مواضع سازمان محدود شد اما افرادی همچون مرتضی صمدیه لباف و فرهاد صبا با او همراهی کردند. مجید با روحانیون مانند مرحوم طالقانی و دکتر شریعتی برای کمک به سازمان در تماس بود.

کار تصفیه عناصر مذهبی سازمان با عضو گیری نکردن از آنها، شرکت دادن آنها در درگیری مسلحانه و یا خلع سلاح کردن و محدود کردن آنها آغاز شد. به دنبال اعلام تصفیه مجید از سازمان، شهرام و آرام به او هشدار می‌دهند که اگر در گوشه و کنار شروع صحبت کنی، خائن شناخته خواهی شد.

آن ها حتی دو نفر را به به عنوان جاسوس تعیین کردند تا از احوال و اعمال او با خبر باشند. آرام و شهرام، با اکثریت آشکاری که داشتند به شریف واقفی اولتیماتوم دادند که یا به هسته مشهد منتقل شود یا ایران را ترک کند و یا در یکی از کارخانه‌ها مشغول به کار شود تا آگاهی سیاسی او افزایش یابد.

مجید کار را پذیرفت تا طرفداران خود را سازمان دهد و برخی از وسایل سازمان را به مکان امن منتقل کند این فعالیت توسط لیلا زمردیان همسر سازمانی مجید به اطلاع شهرام و آرام رسید و آنان به این نتیجه رسیدند که در برابر گروه مذهبی سازمان انتقام سختی بگیرند و مجید شریف واقفی را به قتل رساندند.2*لیلا زمردیان

ساواکی‌ها در خیابان ری به زنی چادری مظنون شدند و از ناحیه لگن زن را مورد هدف قرار می‌دهند و زن با جویدن قرص سیانور خودکشی می‌کند. این پایان زنی بود که با سمبل گل و خون به ازدواج سازمانی درآمد و تحت ‌تاثیر سازمان شوهرش را سوی قتلگاه برد.

لیلا زمردیان در خانواده بازاری و مرفه به دنیا آمد. پدرش جواهر فروش بود. سخت به امور مذهبی علاقمند بود. او هر روز بعد از نماز صبح، کودکان را دور خود می‌نشاند برایشان قرآن و تفسیر می‌خواند.

اما لیلا از اختلاف طبقاتی رنج می‌برد زمانی که برای کارآموزی در سال دوم دانشجویی به نقاط فقیر نشین تهران فرستاده شد، این حساسیت بیشتر شد. در جواب خانواده که که از او می‌خواستند لااقل تابستان گرم به کارآموزی نرود نمی‌پذیرفت و می‌گفت: آیا ممکن است خون کسی رنگین‌تر از دیگری باشد. در جواب خواهرش که می‌گفت تو بدنت ۲۵۰۰ کالری احتیاج دارد می گفت: یک بار با من بیایید تا بچه‌های اطراف مسگرآباد را نشانت بدهم که حتی ۲۰۰ کالری هم دریافت نمی‌کنند.

لیلا زمردیان زمانی که مددکار بود توسط پوران بازرگان (همسر محمد حنیف‌نژاد) با سازمان مجاهدین آشنا شد و در سال چهارم دانشگاه به زندگی مخفی روی آورد و در خانه تیمی با مجید شریف واقفی ازدواج کرد.

وی بعد از تغییر اید‌ئو‌لوژی سازمان مارکسیست شد و با مجید دچار اختلاف شد، اما نامه او قبل از ترور مجید به سازمان نشانه خوبی برای کشف حقیقت است. هر چند در نامه مزبور تقدم ماده بر ایده و مقولاتی اینچنینی را تکرار می‌کند اما دلش با کسانی است که رهبری سازمان او را خائن معرفی می‌کند.

مسئله اصلی لیلا مبارزه بود در نامه‌ای که به مرکزیت مارکسیت سازمان می‌نویسد نیز این مسئله به چشم می‌خورد. وقتی مجید می‌گوید می‌خواهد سازمان را ترک کند او را خائن می‌داند اما وقتی مجید می‌گوید از مبارزه کنار رفته و نبریده، بلکه صحنه سازی کرده و و رهرو راه واقعی اسلام است، برخورد لیلا با او عوض می‌شود.

لیلا پس از اطلاع از کشته شدن مجید، آرام و قرار نداشت بر تضاد درونی‌اش مدام افزوده می‌شد سازمان از روی استیصال وی را به کارگری فرستاد. در همین کارگری رفتن‌ها بود که مورد سوءظن مامورین واقع شد و به علت تیر‌اندازی مامورین زخمی شد و با جویدن سیانور به زندگی خود پایان داد.

نامه تکان دهنده لیلا زمردیان در روز‌های قبل از تعیین قرار شهید شریف واقفی با عوامل ترورش نشان دهنده سردرگمی زنی تنهاست در سازمان که تا لحظات آخر عمر در فکر مبارزه و خدمت به خلق است اما چه بر سر او در سازمان افتاده است که آرزوی مرگ می‌کند. مگر در درون آن سازمان انقلابی! که شعار می داد از جهل اسلام !به علم مارکسیسم! عروج کرده چه اتفاقی افتاده است.

انتهای پیام / فارس

 

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=20634