ثریا عبداللهی، یکی از مادران پرتلاش اسیران فرقه رجوی و عضو تشکل «مادران، قربانیان فراموش شده» با ارسال مطلبی به فراق از ماجرای فروردین سال ۹۰ در فرقه رجوی سخن گفت.به گزارش فراق، روایت این مادر رنج دیده و استوار را در زیر می خوانید:
خاطرم است اوایل سال ۱۳۸۹ بود که ارتش عراق اعلام کرد باید پشت بلند گوها اعلام کنید، صاحبان زمین در اشرف خواستار باز پس گیری زمین های غصبی خود هستند و چندین بار به دولت و پلیس عراق شکایت کردند که مجاهدین خلق به دستور صدام حسین زمینهای کشاورزی آنها را که تنها منبع درآمد آنها بوده ، به زور گرفته و تحویل نفرات مخالف ایرانی تقدیم کرده است .
خانواده های متحصن هم طبق دستور کتبی دولت عراق که حکم تخلیه بود، پشت بلند گوها نزدیک به شش ماه، به صورت شبانه روزی هشدار می دادند که باید هرچه زودتر محل های مورد نظر از جمله انتهای خیابان ۱۰۰ و اطراف میدان لاله را و مقرهای درب جنوب را باید تخلیه کنند در غیر این صورت ارتش وارد عمل خواهد شد.
بلند گوهای سیار خانواده ها در طول چندین ماه به صورت مداوم و شبانه روزی ، فقط هشدار می دادند که محل های قید شده را باید هر چه زودتر تخلیه کنند.
این هشدار همزمان بود با اولین روزهای مستقر شدن خانواده ها در درب جنوب که مجبور بودیم سریعا بلند گوها را نصب و راه اندازی کنیم تا بچه های اسیر بنگال ها از وضعیت بیرونی فعالیت ارتش عراق مطلع شوند.
در همین حین متوجه شدیم که نفرات فرقه مشغول نصب بلند گو در محوطه درب اسد در بین درخت ها و چمن ها هستند ، دلیل را پرسیدیم چرا این نفرات بلندگو نصب می کنند که یکی از جدا شده های همراه خانواده گفت: این حیله فرماندهان فرقه است چرا که می خواهند به هر صورت ممکن نفرات را با بی خبری به کشتن بدهند.آنها از سال های اول با همین حیله، خونریزی ها و کشتارهای بچه های بی گناه به فعالیت خودخواهانه خود ادامه دادند. اغلب افراد اسیر از جنایات این فرقه بی خبرند و هیچ اطلاعی ندارند و این بلند گوها را نصب می کنند و نمی خواهند بچه ها در بنگال ها که دربها به رویشان قفل شده ، صدای شما را بشنوند و اقدامی برای فرار و یا اعتراض بکنند.
همین مشکل فعالیت خانواده ها را دو چندان کرد. نمی دانستیم به چه طریق پیامها را به گوش بچه های زندانی در اشرف برسانیم که جانشان در خطر است. از دولت عراق به صورت مستمر درخواست بلندگوی بیشتر و اجازه حرکت دور اشرف را کردیم. اوایل اصلا موافقت نشد حتی بعد از چند روز فعالیت در جنوب اشرف ، دولت عراق اعلام کرد که اصلا اجازه فعالیت در درب جنوب ندارید و تمامی بلند گوها را هم باید خاموش شود چرا که فرقه اعلام کرده، خانواده ها مخل آسایش بچه ها در اردو گاه هستند .
بعد از چند روز یکی از نمایندگان سازمان ملل بین خانواده های مستقر در اشرف آمد و این بهترین لحظه و روز برای خانواده های چشم انتظار چندین ساله بود. خانواده ها و به خصوص پدران و مادران با گریه و آه و ناله در خواست کردند که اجازه دهند فعالیت خود را در درب جنوب آغاز کنیم چرا که خود دولت عراق اعلام کرده خواهان باز پس گیری زمین های غصب شده است.
البته بعد از سرنگونی صدام ملعون ، دولت عراق رسمی و قانونی در طی چندین سال اعلام کرده بوده که باید سریعا تمامی اشرف تخلیه و زمینهای غصبی آزاد شود که فرماندهان فرقه با عنوانین مختلف از دستور سرپیچی می کردند.
این موضوع شانس بد خانواده های متحصن بود که قصد باز پس گیری زمین ها خیلی جدی شد. بدترین سال برای ما خانواده ها سال ۸۹ و۹۰ بود.
نمی دانسیم باید چه کنیم ، چرا که از طرفی ملت عراق با حضور فرقه رجوی در کشورشان به شدت مخالف بود و از طرفی سران فرقه هم خیلی از نیروهای درونی عراق که مخالف دولت خود عراق بود را با پول می خرید.
همین مسئله کار ما را دشوار می کرد و هیچ نهادی از جمله حقوق بشر مستقر در عراق از خانواده ها و به خصوص مادران مسن و پدران سالخورده را حمایت نمی کرد، البته وقتی به دیدارشان می رفیتم خیلی با اشتیاق و همدردی تمام با ما صحبت می کردند و خانواده ها هم واقعا باورشان می شد که حتما فردا روز ملاقات خواهد بود و تمامی بچه ها به خانه و کاشانه خود باز خواهند گشت .
خاطرم است روزی را که قرار شد با چند تن از مادران از جمله مادر کردمیر و توکلی به دیدار یکی از نمایندگان کمیساریا، مستقر در بغداد برویم . برای هماهنگی همین دیدار هم با مشکلات فراوانی رو برو شدیم. در بدو ورود ما به دفتر کمیساریا قلب خانم توکلی به شدت گرفت، فشار ایشان تا مرز نوزده بالا رفت.با دیدن این صحنه قلب دشمن هم به رحم می آمد چه برسد به کمیساریا ، تمامی نفرات در دفتر مربوطه بسیار متاثر شدند و حتی به فرماندهان فرقه و به خصوص مسعود رجوی لعن و نفرین فرستادند که چرا مادران را اینگونه شکنجه می دهد.
مگر به جز دیدار ، خواسته دیگری هم دارند. بعد از جلسه با نمایند گان کمیساریا و اعلام چگونگی اسارت بچه ها و تحویل مدارک و اسناد در خواست کمک فوری را دادیم و نفرات کمیساریا هم قول مساعد دادند که تا آخر هفته تمامی بچه ها از اشرف تخلیه و به خانواده ها ی خود تحویل داده می شوند .
حال شما بنگرید حال و هوای خانواده ها را بعد از این قول مساعد ، سریع به اشرف مراجعه و به تمامی خانواده ها متحصن، چشم انتظار و دل نگران از حمله ارتش ، به خانواده ها مژدگانی دادیم که این هفته ، هفته دیدار و آزادی بچه ها است، هیچ نگران نباشید تمامی نمایندگان حقوق بشر و کمیساریا به ما وعده صد درصد دادند که درب اشرف باز و بچه ها آزاد می شوند.
این انتظار ساعت ها، روزها و حتی ماه ها طول کشید ، و هیچ خبری از نمایندگان نشد که نشد . روز موعود حمله ارتش در حال فرا رسیدن بود ، خانواده ها شبانه روز پشت بلند گوها زجه می زدند و التماس می کردند که بچه ها را آزاد کنید ، بچه های ما از حمله ارتش عراق بی خبرند ، اما آنها درب بنگال ها را قفل و جلوی هر بنگالی حتی سرویس های بهداشتی هم بلندگو نصب کرده بودند تا صدای خانواده های دردمند به گوش افراد گرفتاردر قلعه سیاه اشرف نرسد.
چندین نفر از مادران از جمله خانم توکلی و حمیدفر سکته کرده و به بیمارستان بغداد منتقل شدند. بقیه خانواده ها هم زیر آفتاب سوزان اشرف پشت بلند گوها با زبان تشنه و گشنه، فقط گریه و التماس می کردند که بچه ها را رها کنید.
در مقابل نفرات نگهبان و جان بر کف فرقه به مادران آتش و آهن و سنگ می زدند و بلند گوهای آنها را می شکستند و حتی تهدید به سربریدن می کردند
یک روز مانده به حمله ارتش عراق به اشرف، تمامی تانک های آمریکا، همراه با نمایندگان کمیساریا و حقوق بشر ، وارد اشرف شدند و باز در همین موقع هم خانواده ها زیر تانک ها خوابیدند وبا گریه و التماس در خواست کمک کردند ولی گویا گوش انساینت و چشم شرافت ، کر و کور شده بود.
انتهای پیام / فراق