مدلی که در سازمان منافقین از ابتدا شکل گرفته بود و اینکه اینقدر اعضای گوش به فرمان در سازمان پیدا میشود، بخاطر همان ماهیت باطنی و نیروهای حشاشین مسلک سازمان است.
پیرامون شخصیت «حسن صباح» که بنیانگذار دولت اسماعیلیان در الموت قزوین است، روایتهای عجیب و غریبی وجود دارد که تاریخ او و یارانش را شبیه به افسانه و جادو کرده است. عدهای معتقدند صباح به تربیت گروهی از جان بر کفان برای خود پرداخت که در تاریخ به عنوان فداییان شناخته شدند. فداییان برای پیروزی صباح، هر کاری میکردند و کاملاً گوش به فرمان پیشوا و رهبر خود بودند، از طرفی آنها معتقد بودند با انجام فرامین به دستور پیشوا، کار نیکی انجام داده و در نهایت وارد بهشت میشوند. آنها به خاطر فعالیتهای مخفی و رمز آلودی که انجام میدادند و وحشت عمومی که برای ترور راه انداخته بودند، آنها را با القابی همچون باطنیه «مردان باطن» یا حشاشین «استفادهکننده از حشیش» خطاب میکردند.
برای شناخت منافقین بدون شک یکی از بهترین روشهای شناخت، کتاب خاطرات افراد عضو و خصوصاً نفرات اصلی سازمان است که خاطرات و تجربیات خود را بیان میکنند. «بهمن بازرگانی» یکی از افراد اصلی و بشدت تأثیرگذار تئوریک کادر مرکزی اولیه سازمان منافقین است او کتاب خاطرات خود را با عنوان «زمان بازیافته» در نشر اختران تابستان ۹۷ منتشر کرده است، کتاب ارزشمند دیگری با عنوان «خاطرات و تاملات در زندان شاه» برای نشر نی، که روایتگر خاطرات و تاملات محمد محمدی معروفت گرگانی است، او در ردهای پایینتر از بهمن بازرگانی از اعضای اولیه سازمان در زمان بنیان گذاران اولیه است. این دو شخصیت، به ویژه بهمن بازرگانی، خاطرات زیادی را از رهبر و اعضای اولیه سازمان بخصوص «محمدحنیف نژاد» بنیانگذار سازمان بلا واسطه بیان میکنند و بواسطه نزدیکی و جایگاهی که در سازمان داشتند، خبرها و تحلیلهای بکر و نایابی ارائه میدهند.
گرگانی بواسطه گرایشات مذهبی و اسلامی که دارد دائماً مبتنی بر آیات قرآن و نهجالبلاغه خاطرات و تاملات خود را نسبت به سازمان و حنیف بیان و تحلیل میکند و از آن طرف بازرگانی با توجه به گرایشات مارکسیستی که داشته، به سراغ تحلیل و نقل مطالب از منظر مارکسیسم رفته است. اما به هر روی فصل مشترک این دو کتاب با یکدیگر زیاد دارند، از جمله مهمترین آنها رویه انتقادی است که هردو نفر نسبت به سازمان و بنیانگذار آن یعنی حنیفنژاد دارند.
بازرگانی در چند جا از کتاب خود، منافقین را بیش از هرچیز یک سازمان «باطنی» توصیف میکند که بیش از آنکه متکی به اصول تشکیلاتی یا ایدئولوژی باشد، متکی بر رهبری سازمان (حنیفنژاد) است. اعضا سازمان بیش و پیش از هرچیز منتظر بودند که ببینند رهبر آنها چه دستور میدهد، از این جهت حنیف نژاد را به جهت شیوه و روش تشبیه به «حسن صباح» میکند، رهبری که در سازمان خود جایگاه خدایی دارد.(ر ک به زمان بازیافته، صفحات :۷۷،۹۷)
بازرگانی بارها در جایجای کتاب خود از غیردموکراتیک بودن تشکیلات منافقین بخاطر ماهیت باطنی که دارد، صحبت میکند. بواسطه اطاعت کورکورانهای که از رهبر همهکاره و قدرقدرت داشتند که آخرین حرف را درباره مذهب و مبارزه و… را از آن بشنوند، دموکراسی در چنین افراد و ساختار مطیعی وجود ندارد.
گرگانی که بالعکس بازرگانی، زاویههای تئوریک با منافقین داشته است، این غیردموکراتیک بودن سازمان را اینگونه تحلیل میکند: با اینکه در زندان روزی چهارده ساعت بیلان کاری داشتند و در مورد همه مسائل به دقت بحث میشد و فرد به باور میرسید که خودش فکر کرده و خودش به تصمیم رسیده است؛ در حالی که، روشن است در بحثهای اساسی، همیشه نتیجه بحث، رسیدن به نظر و تحلیل سازمان بود. (کتاب خاطرات و تاملات در زندان شاه، ص ۴۶۵)
بازرگانی و گرگانی معتقدند منافقین در فعالیتهای انقلابی خود را مرکز انقلاب و پیشرو ترین افراد مسلمان انقلابی می دانستند لذا همه چیز را در نسبت با خود تعریف و تبیین میکردند و این خود مرکز پنداری و مطلق بینی، آنها را متقاعد میکرد با مخالفان خود با خشونت برخورد کنند و آنها را حذف کنند، لذا بارزگانی به صراحت سازمان را از همان ابتدا توتالیتر و غیر دموکرات میخواند.
گرگانی به بیان دیگر به مشکلات ساختاری و ماهیتی سازمان میپردازد و با بیان خاطرهای از یکی از اعضای بریده از منافقین که به هیچ وجه شرایط همراهی با سازمان را نداشت، میگوید دیگر اعضا به این تصمیم میرسند که فرد بریده را بکشند، چراکه با لو رفتن اطلاعات او شرایط برای دیگر اعضا بسیار دشوار و خطرناک میشود و حذف یک نفر بهتر از حذف چندین نفر بلکه حذف کل سازمان است. با محمدآقا (حنیف نژاد) شرایط را مطرح میکنند و او در جواب میگوید: «یعنی کسی میان ما هست که جسارت ترور برادر همرزمش را داشته باشد؟» (همان، ص ۹۹) اما گرگانی در ادامه سازمان را ماهیتاً به دلیل ساختار مخفی و چریکی که داشت، قهرا به برخوردهای حذفی و قهرآمیز روی میآورد و حال یک بار حنیفنژاد بخاطر شرایط رهبری کاریزماتیکی که بر روی اعضا داشت، مانع این کار شد و با بیان دیگری به رهبریت و مرجعیت حنیف در سازمان اشاره میکند.
بازرگانی سهم و نقش رهبر را در چنین سازمانی بیش از تشکیلات و ایدئولوژی میداند و اتفاقات بعد از کشته شدن حنیف، از جمله در دست گرفتن قدرت و رهبری توسط تقی شهرام را بخاطر همین خصلت ذاتی سازمان تبیین میکند و نامهای درجهت محکوم کردن اقدام برادرکشی تقی شهرام منتشر نمیکند، چراکه حذف فیزیکی مجید شریفواقفی، به نقل از ناصر (محمدابراهیم) جوهری بخاطر اطلاعات دست اولی که داشت، کشتن او ربطی به تغییر ایدئولوژی سازمان نداشت و شریف واقفی را بخاطر مذهبی بودن نکشتند، چراکه خیلیها در سازمان بودند که مذهبی بودند و کسی هم متعرضشان نبود، واقفی و صمدی لباف بخاطر خیانت درون تشکیلاتی و مصادره اسلحهها و یاغیگری که کردند، کشته شدند.(همان، ص ۲۵۰ و۲۵۶) و نفر سوم آنها که سعید شاهسوندی است، اگر نگوییم مارکسیسم بوده، اساساً دغدغه اسلامی نداشته است، از این ترور درون تشکیلاتی فرار میکند و بعد به سازمان منافقین به رهبری رجوی میپیوندد.
در واقع دعوا برسر قدرت ماندن و رهبری بلامنازع داشتن است، جایگاهی که قبلاً برای حنیف بود و حال افراد بعد از او برای داشتن رهبری سازمان دست به برادر کشی هم میزنند. مدلی که در سازمان از ابتدا شکل گرفته بود و اینکه اینقدر اعضای گوش به فرمان در سازمان پیدا میشود که رفیق همرزم و تشکیلاتی خود را بکشند، بخاطر همان ماهیت باطنی و نیروهای حشاشین مسلک سازمان است. گرگانی از طرف دیگر معتقد است با کشته شدن شریف واقفی و مارکسیست شدن رهبران سازمان، مبارزه پنجاه سال عقب افتاد.
بازرگانی در ادامه رهبری رجوی بر سازمان را کاملاً حالت فرقهای و گوش به فرمان بودن و نمونه اعلایی از حشاشین فدایی معروف می داند، اما گرگانی سعی دارد بیشتر مشکلات را از منظر جهانبینی، تشکیلات و خط مشی ارزیابی کند. بازرگانی که بنظر یک آدم نسبیتگرا و لاادری بنظر میرسد، همه این تئوریبافیها را مهمل و بیهوده میداند. او از یک طرف از تئوریهای مارکسیستی ضرورت مبارزه مسلحانه مینویسد و با شکست مبارزات مسلحانه در سال ۵۵ باز از همان تئوریها به قول خودش هشتالهفتی به هم میبافت و مقاله در رد مبارزه مسلحانه مینویسد (همان، ص ۲۸۰). بازرگانی خیلی راحت (غیر متعصب) و گاهاً با مطایبه به تاریخ گذشته خود نگاه میکند و اساساً تئوریها و مباحث جهان بینی را جدی نمیگیرد، از طرف دیگر گرگانی سعی در توجیه نظری همه مسائل است.
البته پیش از بهمن بازرگانی، رضا رئیس طوسی که از دوستان نزدیک حنیف نژاد بوده و با سازمان ارتباط و فعالیتهای زیاد داشته است، در کتاب «روند جدایی» مقایسهای دارد بین مناسبات سازمان با آنچه در فرقههایی چون اسماعیلیه برقرار بوده و هست، فرقهای که در کوچکترین و جزئیترین حرکات آنها و در خصوصیترین امور خانواده مانند ازدواج آن هم به مسخرهترین و ناپختهترین صورت دخالت میکند. اما آنها نیز همانند گرگانی بیشتر این مشکلات را بعد از حنیف نژاد و خصوصاً در دوره رجوی منحصر میدانند، اما بازرگانی در کتاب خوب با استدلال، ریشه این فرقهگرایی را به خود حنیف نژاد بر میگرداند.
گرگانی با تمام انتقاداتی که به تشکیلات و مشی سازمان و شخص رجوی دارد و از حنیفنژاد یک شخصیت کاریزماتیک معتقد مذهبی و پایبند به روحانیت و قرآن میسازد و بیشتر مشکلات را بعد از او در انحرافات مارکسیستی و شخصیت گرایی بویژه در شخص رجوی و قدرت طلبی او تبیین میکند، از طرف دیگر بازرگانی، حنیفنژاد را به حسن صباح تشبیه میکند و او را یک فرد مبارز که ایمان مبارزه با استبداد از هر ایمان دیگری حتی ایمان دینی برایش مهمتر بود، معرفی میکند و معتقد است حنیف اساساً اهتمام جدی به روحانیت نداشت و سعی میکرد مسائل را به شیوه علمی و خصوصاً در تئوریهای علمی مارکسیسم پیدا کند و آنها را اسلامیزه کند و رهبران سازمان مثل تقی شهرام، بهرام آرام و رجوی هم در مسیری قرار گرفتهاند که قبلاً حنیفنژاد در آن قرار داشت.
بازرگانی در کتاب خود شفاف و موجز، در یک روند زمانی درست، تاریخ را بیان و تحلیل میکند اما کتاب گرگانی، که شاید یک سوم آن تکراری جلوه میکند و اطناب در کلام بوضوح مشاهده میشود، حتی از نبود نمایه در پایان کتاب مخاطب رنج میبرد. شاید بیش از هرچیز کتاب گرگانی همانند کتاب بازرگانی نیاز به یک پرسشگر دقیق و هوشمند داشت، از همین روست که معصوم میفرماید: پرسشگری نصف علم است. اما با همین اوصاف هردو کتاب پر از موضوعات روایتهای دسته اول از اتفاقات تاریخی یا شناخت شخصیتهایی مثل مسعود رجوی و یا ماجراهای درون زندان بین مذهبیها با منافقین و فتوای نجاست مارکسیستها و… است که برای علاقمندان به این موضعها بسیار خواندنی و ارزشمند است.
محمد امین نوروزی
انتهای پیام