• امروز : پنج شنبه - ۸ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 November - 2024

همراه با لاله های سرخ: روایتی از زندگی زنانی که به دست منافقین شهید شدند / شهیده رباب اسماعیلی، امدادگری که ناگهان رفت

  • کد خبر : 17460
  • 09 اکتبر 2018 - 13:43

پایگاه خبری-تحلیلی فراق به صورت سلسله وار، سرگذشت زنانی که به دست منافقین کوردل به شهادت رسیدند را روایت می نماید. سرگذشتی که در پیش رو می خوانید به عنوان دومین بخش از این مطالب می باشد که داستان به شهادت رسیدن شهیده رباب اسماعیلی را بازگو می کند، ربابه نیز یکی از قربانیان بمب گذاری های بسیاری است که جان شهروندان بی شماری را گرفت:

41شهیده ربابه اسماعیلی علیشاه

تاریخ تولد:۱۳۴۵  تاریخ شهادت:۱۳۶۳

محل شهادت: تهران

نحوه شهادت: بمب گذاری توسط منافقین

ربابه ۱۸ ساله بود . سرشار از آرزو برای آینده . به کلاس های امدادگری می رفت . پس از انفجار بمب هم گرچه خود آسیب دیده بود ، امداد رسان مجروحان شد ولی آسیب آنقدر شدید بود که ربابه در بیمارستان به شهادت رسید .

ربابه اسماعیلی علی شاه، فرزند اسماعیل در سال ۱۳۴۵ در تهران به دنیا آمد . پیش از آنکه به مدرسه برود ، مطالعات دینی خود را شروع کرد و همراه با تحصیلاتش ادامه داد . در همان دوران تحصیل با بافت کلاه و جوراب به رزمندگان کمک می کرد.

پس از آن که دیپلم گرفت به کلاس های امدادگری رفت . کلاس در کانون حر تشکیل می شد که نزدیک راه آهن بود . اولین روز شهریور ماه سال ۱۳۶۳ بود . داشت به سمت کلاس می رفت که صدای انفجار بلند شد . بمب داخل با جه تلفنی در همان نزدیکی جاسازی شده بود . ربابه ، با اینکه خود زخمی شده بود ، سعی می کرد به مجروحان کمک کند . اورا به بیمارستانی در همان نزدیکی منتقل می کنند که در آنجا به شهادت می رسد .

مادرش بتول نوروزی می گوید :

« آن روز هرچه منتظر شدم نیامد . همیشه کلاس که می رفت سر ساعت مشخصی خانه بود . دلم شور می زد . همراه پدرش رفتیم به محل کلاسش . آنجا به ما گفتند که نیامده ، گفتند در میدان راه آهن بمب گذاشته اند . به خودم گفتم حتما مانده تا به زخمی ها کمک کند ، روحیه اش این طور بود . نمی خواستم باور کنم که اتفاقی برایش افتاده ، گفتند زخمی ها را برده اند به بیمارستان بهارلوی راه آهن . رفتم آنجا ، باردار بودم . پدرش رفت و دید و… وقتی برگشت از حالتش فهمیدم که اورا از دست داده ام . دیگر هیچ چیز نفهیدم . فقط یادم هست که آشنایان آمدند و مارا بردند ، همسرم به آنها زنگ زده بود . هیچ کدام از ما توان حرکت نداشتیم . نمی توانستیم قدم ازقدم برداریم»

تهیه و تنظیم: معصومه حسن زاده – انجمن نجات استان اردبیل
برگرفته از کتاب «صدای زنان قربانی ترور»
انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=17460