همانطور که مطلعید چندین سال است شاهد تلاشهای مصطفی محمدی برای نجات دخترش «سمیه» از چنگال فرقه مخوف رجوی هستیم، و این بهانهای شد تا چند سطری از خاطراتم از روزهای حضور خانوادههای اعضا اسیر فرقه که در اطراف کمپ اشرف بودند بیان کنم.
البته در کنار خانواده محمدی در این سالها شاهد تلاشهای بیوقفه خانوادههای دردمند و فراق کشیده دیگری نیز چون خانواده محترم عبداللهی، ایرانپور، بهشتی، هاجری و بسیاری دیگر از عزیزان دردکشیده هستیم.
خانوادههایی که در گذر یک اتفاق ناخواسته، شرایط جنگ و اسارت یا یک کوتاهی در عدم کنترل، فرزندان آنها را فرقهای مخوف ربود و به گروگان گرفت.
اسیر فرقه شدن سخت و دردناک و تا سالها عجیب و مبهوتکننده است و هنگامی از خواب و گیجی بیدار میشوی، تازه میفهمی که چه بلایی بر سرت آمده و راه نجاتی هم متصور نیست.
درست در روزهای پُرِ یاس و نومیدی، روزهای پس از سقوط صدام که براثر حمله ائتلاف آمریکا، اتفاق افتاد همه اعضای سازمان در کمپ اشرف جمع شده بودیم و بیشترین فشارها را بر ما وارد میکردند. راه نجات و فراری نیز بر خود نمیدیدیم. … که ناگهان جرقههای امید شروع به شکوفایی نمودند.
جرقههایی که کمکم تبدیل به روزنههای بزرگ امید و نور شد. آری این امید و نور خانوادههای عزیز ما بودند که به کمپ رذالت و نیستی هجوم آوردند و حدود یک دهه سختی کشیدند و اذیت و آزار دیدند ولی همچنان مقاوم و پابرجا برای رهایی فرزندانشان تلاش کردند و حاصل آن مقاومت شگفتانگیز در مرحله اول فرار و جدایی حداقل ۱۰۰ نفر از اعضا جدید و قدیمی و بود و به دنبال آن تا دویست و سیصد نفر هم پیش رفت؛ و این معجزه عشق و عطوفت خانواده بود. همانکه رجوی و ایادیاش اعضا را محروم و مجبور به ترک و جدایی از آن مینمودند، خانوادههای موجود را از هم متلاشی و به مابقی هم اجازه تماس و دیدار نمیداد.
در این مرحله جا دارد برای روشن شدن بیشتر اهمیت حضور و تلاش خانوادههای محترم بخشهایی از خاطراتم از کتاب سراب آزادی درباره حضور خانوادهها در پشت دربهای کمپ اشرف را بازگو نمایم تا شاید گوشهای هرچند کوچک از خدمات ارجمند این عزیزان روشن شود.
سال ۱۳۸۲ الی ۱۳۸۳ رفتن خانوادهها به کمپ اشرف
اتفاق مهم سال ۸۳ اجازه ورود خانواده به کمپ اشرف و درنتیجه دیدار آنها با فرزندانشان پس از سالها دوری و هجران بود.
در این سال به علت ضربههای وحشتناکی که سازمان از قِبَل حمله آمریکا و سقوط صدام خورده بود و ریزش نیرویی که شروعشده بود. رجوی چی ها تلاش زیادی میکردند که هر طور شده بتوانند راههایی برای ورود به ایران و جذب نیرو از داخل یافته و از این طریق تا حدودی کمبود نیرو در داخل تشکیلات و برخی مشکلات را برطرف کنند.
به همین دلیل ستاد داخله وارد عمل شد و در یک کار گسترده و زمانبندی فشرده موضوع تماس بسیاری از افراد را با خانوادههایشان حلوفصل کردند. افرادی که سالها از خانه و خانواده خود بیاطلاع بودند و ارتباط با خانواده در سازمان یک کار ضد ارزش و عملی تقبیح شده محسوب میشد. بهیکباره از همه خواستهشده بود علاوه بر تماس با خانواده از آنها نیز دعوت به دیدار در کمپ اشرف کنند.
در ابتدا این موضوع با حیرت و ناباوری اعضا مواجه شد. بطوریکه خیلی از افراد بهدرستی با دیده شک به آن نگاه کرده و احساس میکردند سازمان مقاصد دیگری نیز در سر دارد.
چندی نگذشت و با تماسهای گستردهای که اعضا با خانوادههایشان برقرار کردند در عرض چند ماه چند صد خانواده برای دیدار فرزندان و بستگانشان به کمپ اشرف سرازیر شدند. همانطور که انتظار میرفت سازمان چند هدف ریاکارانه را از این عمل دنبال میکرد.
اولاً امکانی پیداکرده بود که بعد از سالها با یک سری خانوادهها در ارتباط قرار گیرد و از این خانوادهها برای کارهای تبلیغی و گسترش خود سوءاستفاده کند.
دوما هدف اصلی دیگرش جذب و به گروگان گرفتن نیروهای جوان موجود در خانوادهها بود اعم از خواهر یا برادر یا نزدیکان اعضا موجود در کمپ اشرف که از همان بدو ورود خانوادهها دست به تبلیغ و جذب میزد.
سوما هرچقدر میتوانست سعی میکرد ارتباط با یکسری خانوادهها را تثبیت نموده تا از طریق آنها بتواند کارهای تبلیغی – سیاسی و اخاذی مالی خود را در داخل کشور بهپیش برود و پایههای جدیدی در داخل کشور ایجاد کند.
اما علیرغم پیشرفتهای محدودی که در این زمینه داشت و تعدادی هم تحت تأثیر فضا و شانتاژهایی که صورت میگرفت جذب شدند ولی درنهایت دیدار خانواده تبدیل به امید برای اعضا و مشکل حاد برای تشکیلات شد.
بسیاری از افراد با دیدن خانوادهها منقلب شده و تمایل به برگشت نزد خانوادههایشان را داشتند و بهمانند سابق از دستورات تشکیلات تبعیت نمیکردند. آنها پشتشان به خانواده و حضور آنها گرم شده بود. تعداد قابلتوجهی به همین دلیل از سازمان کندهشده و پس از مدتی فرار میکردند و از تشکیلات جدا میشدند. تعداد دیگری هم با مشاهده خانواده و شنیدن واقعیات و پیشرفتهای جامعه ایران بیشتر به ماهیت فرقهای سازمان پی برده و پسازآن تحمل شرایط ظالمانه فرقه را نداشتند بهعنوان نمونه تمام طیف جوانی که به کمپ اشرف میآمدند و یا از طریق خانوادهها از وضعیت آنها مطلع میشدیم افراد تحصیلکرده در دانشگاههای متعدد ایران بودند و سطح فرهنگ و دانش جوانان به حدی بالا رفته بود که قابلمقایسه با دودهِ گذشته نبود؛ و خیلی از خانوادهها نیز از فرهنگ فرقهای درون سازمان بشدت مبهوت و حیرتزده بودند که چگونه اعضا این شرایط را تحمل میکنند؛ و نمیدانستند که رجوی ظالم مسیر خروج و جدایی را بسته و اجازه جدایی نمیدهد.
به همین دلیل رجوی چی ها مجدداً در تکاپو افتادند و پس از مدت کوتاهی ارتباط و ملاقات را قطع نمودند؛ و پسازآن بود که کارزار قهرمانانه خانوادهها به شکل گستردهای شکل گرفت
درحالیکه افراد دیگر اجازه ارتباط و تماس با خانوادههایشان را نداشتند. ستاد داخله بدون اطلاع اعضا ارتباط با یکسری خانوادهها را برای کارهای اخاذی و کارهای تبلیغی و نفوذ خود قطع نمیکرد و به نیابت از فرزندان آنها به این ارتباط ادامه میداد.
ستادی که به نام داخله در درون تشکیلات فعالیت میکرد طبق دستور کارش گسترش داده شد و مأموریت یافت هر طور شده و از هر طریق ممکن برای سازمان نیرو جذب کند؛ و به هر شکل و هر فردی را که میتوانند اعزام کرده و به اشرف بیاورند.
با ابلاغ این موضوع و تأیید بر روی این نکته که به هر طریقی که میتوانند این کار را انجام بدهند
یکی از روشهای جذب، از طریق خانوادهها بود که با فریب و شانتاژ روی خانواده کارکرده و مخصوصاً نیروهای جوان موجود در خانواده را تشویق به ماندن در اشرف نموده و سپس اجازه خروج نمیدادند.
ادامه دارد
نوشته مریم سنجابی – شهریور ۹۷
انتهای پیام / فراق