چند روز پیش ابلاغیه کمیساریا به پناهندگان جدا شده از فرقه رجوی مبنی بر قطع حقوق آنها خبرساز شد. آن هم به فاصله کوتاهی از ضرب و شتم پدر و مادر سمیه محمدی وسط خیابان توسط عناصر فرقه رجوی که برای دیدن دخترشان به آلبانی آمده بودند.
یکی از شاهدین می گوید ده ها نفر همراه چماق بر روی پله های کلانتری نشسته بودند.
قطع هر گونه کمک به جداشدگان فرقه رجوی که به کشور آلبانی پناهنده شده اند آن هم بعد از تعهد مسئولان آلبانی برای کمک به پناهندگان جدا شده فرقه رجوی که با اسناد و مدارک و شواهد تحت فشار و خطر جانی هستند می تواند نشان دهد پولهای فرقه رجوی علاوه بر خرید مقامات کانادا و آمریکا خرج مقامات آلبانی نیز می شود.
مصطفی محمدی و محبوبه همزه، پدر و مادر خانم سمیه محمدی که ساکن کانادا هستند برای دیدار با فرزندشان به آلبانی آمده اند. آنها از مقامات درخواست کرده بودند برای چند دقیقه بتوانند با دخترشان ملاقات داشته باشند. ملاقاتی توسط فرقه رجوی رد شد و به آنها گفته شد دختر آنها حاضر به ملاقات با آنها (جدا شدگان از فرقه) نیست!
البته هنوز چند هفته هم از حمایت آمریکا از مریم رجوی بعنوان یک آلترناتیو برای جمهوری اسلامی ایران نگذشته است. و همینطور از این جمله مریم رجوی که گفت: سرنگونی ایران فدا و صداقت میخواهد، آلترناتیو سیاسی میخواهد، ارتش آزادیبخش میخواهد و کانون شورشی! … مریم رجوی با تاکید بر دفاع از «برابری زن و مرد و از حق انتخاب آزادانه پوشش»، «جدایی دین و دولت»، «تساوی حقوق سیاسی و اجتماعی» و «آزادی احزاب و مطبوعات و سندیکاها و اتحادیهها» به طرح ۱۲ مادهای شورای مقاومت برای خودمختاری کردستان نیز اشاره کرد که ۳۵ سال پیش تصویب شده و مدعی شد که هنوز هم یکی از جامعترین الگوهای جهانی است.
خوب مشخص است: کانون شورشی و حمایت از تجزیه ایران را که کنار بگذاریم «تساوی حقوق سیاسی و اجتماعی» در همین دو فقره عملیات شورشی این فرقه مشخص است. البته برابری زن و مرد را نیز ایشان با ضرب و شتم به مساوات میان پدر و مادر خانم محمدی رعایت کرده اند. فداکاری این فرقه در ترورها و خودسوزی ها و صداقت آنها در سوژه همین مقاله مشخص است. می ماند آزادی احزاب و مطبوعات که آن هم از شکایات متعدد این فرقه از رسانه های مخالف مشهود است.
حال بگذریم که هنوز چند هفته بیشتر از قتل مالک شراعی توسط فرقه رجوی نمی گذرد و این در حالیست که هنوز جسد وی نیز به خانواده وی تحویل داده نشده است. کسی که پر از اسرار عملیاتی این فرقه بود. مالک شراعی به گفته جداشدگان این فرقه کسی بود که بارها برای عملیات از بصره به خاک ایران فرستاده شده است.
حال سوال این است: شخصی که هنوز یک ماه نیست آمریکا او را آلترناتیو برای ایران نامیده (فقط نامیده چرا که آمریکا هم میداند مجاهدین در ایران جایی ندارند)، این شخص یعنی مریم رجوی چنان دور برداشته و از خود بی خود شده است که طی مدت کوتاهی دست به خرید و فروش و قتل و ترور و ضرب و شتم می زند؟ البته اقداماتی انسانی، همراه با صداقت، و با رعایت تساوی و برابری و در شان یک آلترناتیو دموکرات !
مریم جان آنجا خر داغ می کنند… از کباب خبری نیست.
شاید بد نباشد مریم رجوی بخشهایی از کتاب «سراب آزادی» نوشته خانم سنجابی (یکی از جداشدگان فرقه رجوی) را بخواند:
«… و لی حرفهای من فایده ای نداشت و اساسا به حرفهای من توجهی نمیکرد و مرا در زیربارانی از مشت و لگد گرفت و با پوتین نظامی از نوک پا تا فرق سرم را لگد مال میکرد در روزهای بعد این وضعیت فجیع تر شده و پس از ۵ دقیقه اول که حرفهایش را تکرار میکرد شروع به کتک زدن من می نمود و ساعت ها مرا ایستاده و رو به دیوار نگه میداشت وقتی که دیگر توان ایستادن نداشتم مرا به زمین انداخته و با پوتین هایش تمام بدنم از جمله صورتم را لگد مال میکرد که در یکی از روزها لبم دچار پارگی و خونریزی شدید شد که نه تنها هیچ مداوایی انجام نشده وبخیه نزدند پس از سالیان ان اثر ان همچنان بر روی لبم باقی است.
در یک روز دیگر آنچنان مثل وحشی ها به من حمله ور شد که قصد شکاندن دستم را داشت و دیوانه وار دستم را می پیچاند که بشکند که با مقاومتی که کردم موفق به این کار نشد ولی عصب های دستم آسیب جدی دیدند و تا چند سال در دست راستم بی حسی داشتم ولی همچنان اثار درد و علائم ان در من باقی است.
این وضعیت حدود ۱۰ روز ادامه داشت و در این حین مرا از بقیه جدا کرده و به یک سلول انفرادی برده بودند که در ان فقط یک تخت وجود دشت و کف زمین پر از خاک بود و به من گفته میشد هر وقت که صدای باز کردن قفل را شنیدی بایستی بلافاصله از جایت بلند شده و خبر دار بایستی و برای اذیت کردن و ایجاد وحشت و شکنجه من از شب تا صبح چند بار با سروصدای زیاد درب اتاق را باز کرده و اگر قبل از ورود نفر نگهبان در حالت ایستاده وخبر دار نبودم یک فصل کتک دیگر میخوردم.
درطی روزها نیز مرا به محلی دیگربرده و وادارم میکردند رو به دیوار ایستاده و یا تا کمر برای ساعت ها خم شوم تا جاییکه حالم بهم خورده و بالا می اوردم و مرا سپس برمیگرداندند.
یک روز نیز شهین حائری و سعیده شاهرخی و چند نفر دیگر که نتوانستم مشاهده کنم مرا کشان کشان به محلی برده و دست و پای مرا بسته و به شیوه رایج شلاق زدن/ به کف پایم و تمام بدنم با یک وسیله پلاستیکی شلاق میزدند تا جاییکه از هوش رفتم که بعد از ان اب بر روی سروصورتم ریخته و مجددا مرا به هوش اورده و دوباره شروع به زدن میکردند تا اینکه مجدد بیهوش شدم و وقتی به هوش امدم خودم را در همان سلول دیدم پس از این ده الی دوازده روز طاقت فرسا و شکنجه های متوالی دیگر مرا به نزد بقیه نبرده و مجددا به همان محل قدیمی واقع در خیابان ۴۰۰ برگرداندند.
در انجا در اتاقی تنها بودم حوالی غروب بود که بتول یوسفی که فکر میکنم کمی به مسائل پزشکی وارد بود را آوردند که مرا معاینه کند در ان لحظه که خودم نیز از مشاهده بدنم به وحشت افتادم متوجه شدم تمام بدنم از جمله پاها و دستانم کبود و سیاه و ورم کرده و زخمی بود که البته بدون هیچ گونه مداوایی اتاق را ترک کرده و رفت بعد از گدشت چند روز دیگر یک روز لیلا سعادت به اتاق امده وبرای من یک دست لباس تمیز اورد و ماشینی اورده و با اسکورت ۴- ۵ نفر مسلح و همرا با یکی دیگر از خواهران بنام انسیه نوید مرا به بغداد بردند.
در انجا مرا به اتاقی برده و دو سه روز در انجا در وضعیت…»
یادداشت از سارا زهیری
انتهای پیام / ان آی تی وی نیوز