• امروز : دوشنبه - ۳ دی - ۱۴۰۳
  • برابر با : Monday - 23 December - 2024

بت پرستی ” جانان ” بادروغ گوییهای یحیی زارع همخوان است!

  • کد خبر : 1636
  • 09 مارس 2015 - 7:24

آقای یحیی زارع در سایت آفتابکاران فرقه ی رجوی مطلبی تحت عنوان ” حق جانی , جانانی” درج نموده که البته فاقد ارزش سیاسی است وهدف این نگارنده تنها نشان دادن میزان ” بت پرستی ، ” ذوب شدنش درمسعود مریم تابان ” و دروغ های وقاحت بار اوست!

Alireza-Jafarzadeh-Mojahedin-Khalq
نامبرده در سایت آفتابکاران نوشته است:
“… در سال ۱۳۶۵ در یکی از قرارگاههای سازمان مجاهدین خلق در شمال عراق همراه مجاهدین بودم . آن سال, یکی از سالهای پرکشاکش جنگ ضدمیهنی ایران و عراق بود . در یکی از روزهای تابستان همان سال نوبت نگهبانی داشتم . قرار شد برای یک اسیر جنگی که در اطاقی بدون حافظ های امنیتی زندکی می کرد ناهار ببرم …وقتی غذا را جلوی او گذاشتم و گفتم بفرمائید , نگاهی عاجزانه به من کرد و با حالتی التماس گونه از من پرسید : برادر میدانی من کی هستم ؟ حرفی نداشتم در جوابش بگویم چون هیچکس بمن از سوابق و وضعیت این شخص چیزی نگفته بود بنابراین تنها جوابم این بود که : تو هم یک انسانی و حق و حقوقی داری . او بمن درحالکیه مسلح در مقابلش ایستاده بودم گفت : « برادر من پاسدارم و از اقوام نزدیک محسن رضایی فرمانده سپاه هستم , از تو خواهش می کنم برای من یک گلوله خرج کن و مرا بکش »
بطوری که ذیلا هم آمده است، این اسیر جنگی زخمی موهوم، با آن مشخصات مهمی که باو نسبت داده شده ، نامی ندارد ودیگر اینکه بخاطر این زخمش لازم بود که در درمانگاه وبیمارستانی بستری شود که میبینیم ساکن یک سلول انفرادی است!
داستان سرائی یحیی زارع به شکل زیر ادامه می یابد:
“… من ماجرای دیدارم با اسیر جنگی را در حالیکه بشدت خشمگین بودم برایش تعریف کردم واز او پرسیدم « آیا شما می دانستید که او چه کسی است و چه کارهایی و جنایتهایی کرده است ؟ » فرمانده پایگاه گفت بله . گفتم آیا شما می دانید که او به خواهرهای ما تجاوز کرده است ؟ گفت : بله می دانیم . من در حالیکه صدایم شبیه فریاد بود و اشکهایم سرازیر, گفتم : پس چرا مجازاتش نمی کنید . او چرا زنده است ؟ مسئول پایگاه گفت : کمی بنشین و آرام بگیر و به اعصابت مسلط باش . او در ادامه گفت : « من می فهمم که شما چه احساسی دارید اما , برادر مسعود گفته است که ما با اسیر باید طبق قوانین بین الملی وانسانی رفتار کنیم. درست نقطه مقابل آنچه خمینی انجام میدهد . ما حق نداریم به او صدمه ای بزنیم » و تکرار کرد « برادر بما دستور داده است که باا سیران همانگونه رفتار کنیم که پیامبر ما چنین رفتاری را کرده و نیز به انجام آن سفارش نموده است ” .
واقعا؟
آنچه که ما با گوش خود شنیده ایم ، اسرای دیگر وحتی پناهندگانی که وابسته به گروه های دیگر بوده ومیخواستند به کمک سازمان مجاهدین به خارج ازکشور فرار کنند، سرنوشت متفاوت تری با آن پاسدار زخمی ومهم قهرمان داستان داشته اند که دراین خصوص به اشاره موارد زیر قناعت میشود:
۱-  یک نفر ازاهالی اردبیل و وابسته به دیگر سازمان های سیاسی ، درگرما گرم نبردها، جبهه را به قصد پایگاه های مجاهدین ترک میکند وبه آنها با کمال صراحت وصداقت میگوید که وابسته به چه سازمانی بوده  ومقصد خود را دایر به کمک به فرار او به کشورهای اروپایی وپناهنده شدن توضیح میدهد که مجاهدین  بجای کمک به او وحتی رد کردنش به کردستان عراق که امری ساده بود ، اورا به زیر شدیدترین شکنجه ها میبرند.
اوکه زمانی ازاهالی حبس و مشقت بوده وازشکنجه و… تجربیاتی داشته ، بعد ازسالیان زیادی که به ایران رسید ، اظهار می داشت که او شکنجه هایی بشدت شکنجه های رجوی ها را ندیده ونه شنیده است !
این فعال سیاسی دچار افسردگی شده بود و هرگز سراغ سازمان های سیاسی وحتی سازمان خودش هم نرفت!
۲- خدام گل محمدی اردبیلی هم یک اسیر گرفتار در دست شکنجه گران رجوی بود که ازفرط احضارها وبازجویی های پایان ناپذیر، موقع تنظیف سلاح ، فرصتی بدست آورد وبا آتش زدن فجیع خود ، به زندگی مشقت بارش دراشرف پایان داد.
فشار های بی پایان برعلیه او ازبابت نظر فرماندهش بود که اعتقاد داشت که گل محمدی مسائل جنسی خود را حل نکرده و مرحله ی انقلاب بند ” ج” را نتوانسته طی کند و این مقتول مظلوم هرچه حاشا میکرد، دست ازسرش بر نمی داشتند و نهایت اینکه وقتی دید که میخ آهنین برسنگ نمیرود،راهی جز خود سوزی برای خود باقی ندید!
۳- جلیل ابو طالب که ملیت کردی داشت ، ازجمله اسرائی بود که دست به فرار زد که با محاصره ی کامل منطقه توسط نیروهای سازمان دستگیر شده وناکام ماند.
اورا به داخل یکی از کانکس های جنب درب ورودی اشرف انتقال داده وتاحد مرگ شکنجه اش کردند. اودچار خونریزی فراوان شده وبدنش آش ولاش شده بود و مسئولین ، دیگر اعضای سازمان را برای دیدن او ومرعوب ومتنبه شدن به بنگال محل شکنجه ی او بردند!
۴- چه فشارهایی بر لطف اله محمدی اسیر و اهل تبریز وفتح اله اسکندری زنجانی  که عقاید مخوف سازمان را هضم نمیکردند، وارد شد؟
براثر کتک کاریها ، کمر لطف اله دچار آسیب جدی شد واین مشکل کماکان با او همراه است و اسکندری مشکل حاد روانی پیدا کرده بود که بعد از سالیان دراز بهبود یافته است!
مهمتر ازهمه ی آنها، مگر تمامی اسرای عملیات فروغ جاویدان که بدست نیروهای سازمان افتاده بود، سریعا وبدون داشتن حق دفاع و… تیرباران نشدند؟اسرایی که درموضع تدافعی ازکشور خود دفاع میکردند!آیا رجوی درنشست ها باین تیرباران وحشیانه ی اسرا افتخار نمیکرد؟البته که میکرد ودراینجا دیگر صحبت ازکنوانسیون های مربوطه نبود!
آقای زارع درادامه نوشته هایش آورده است:
…  همبندان هوادار مجاهد را دیده بودم که با آگاهی کامل و ایمان به راهشان, وقتی به طرف تیرکهای تیرباران برده می شدند بدون کوچکترین تردیدی , لبخند به لب نام مسعود را فریاد می زدند و درود بر مسعود رجوی می گفتند … آنان با نام مسعود رجوی عالمی داشتند و رقص کنان و پایکوبان بطرف تیرکهای تیرباران می رفتند تا بسوی رفیق اعلا و هزاران ستاره تابان انقلاب نوین ایران پرواز کنند. آری من مسعود را می شناختم اما نه به این اندازه که آن روز شناختمش . در ملاقات با فرمانده پایگاه عشقی عمیق تر از مسعود در دلم نشست . خدا را شکر می کنم که مسعود رهبرم است . من آنروز سبکبال و خوشنود , با یک دنیا امید و آرامش خاطر , اطاق فرمانده پایگاه را ترک کردم و بدنبال مسئولیت هایم رفتم ” .
و روند زندگی نشان داد که این جان باختگان بنفع چه کسی وچه بوالوسی شعار داده اند که اگر زنده بودند ورجوی را بهتر میشناختند ودلی برای تپیدن به وطن را داشتند، این شعارها را  ابدا نمیدادند!
شما آقای یحیی خان که خود را اینقدر رقیق القلب معرفی میکنید، آیا یا این رقت قلب هم در ستم بزرگی که درحق تعداد زیادی اسیران و حتی اعضای سازمان – ازرده های مختلف-  شد ، دچار این رقت قلب گردیدید؟!
آیا دلتان به حال اسرای عملیات فروغ جاویدان – بشرحی که رفت – سوخت؟!
” من بعد از آن روز که اسیر جنگی را دیده بودم , دیگر او را در پایگاه ندیدم , اما شنیدم که مجاهدین او را برای عمل جراحی پاها و لگن و بطور کلی اندامش چندین بار به یکی از بیمارستانهای بغداد انتقال داده و بعد از هر بار عمل جراحی و ماندن در بیمارستان برای چند روزی, مجددا به پایگاه برگردانده بودند” .
اسیر زخمی به گفته ی شما در سلول انفرادی بوده وسپس به بیمارستان منتقل شده وچندین عمل جراحی بر رویش انجام گرفت که این نشان میدهد که حالش وخیم بوده وقبل ازاینکه به سلول انفرادی انتقال یافته وفرمانده تان ازاو بازجویی میکرده واورا میشناخته وشما هم برای اوغذا میبردید ، چرا سریعا بجای زندان به بیمارستان اعزام نشده است؟!
درپایگاه براو چه گذشت که سرانجام بشرح زیر از خارج سر درآورد؟!
” … در چنین شرایطی خطیر بود که اسیر جنگی مزبور برای عمل جراحی و مداوا و معالجه برای چند بار به بغداد برده و برگردانده می شده . تا اینکه او بهبود می یابد و بعد از اینکه کاملا از سلامتی و ترمیم جراحات و شکستگی هایش اطمینان حاصل می شود, سازمان مجاهدین خلق او را تحویل صلیب سرخ میدهد تا مسیر آینده زندگی خودش را انتخاب کند و به هرجایی که می خواهد برود ” .
این الطاف چگونه بوده که حامل حال صدها نفر دیگری که بمراتب از او رده پایین تر بودند ، نشد. چه راز ورمزی دراین کار وجود داشته است؟!
به آخر این شاهنامه ای که این چنین خوش است و حکم سورپریز تمام عیار رادارد توجه کنید:
” در تابستان سال ۱۹۹۸ وقتی قرار بود مسابقات قهرمانی جهانی فوتبال در لئون فرانسه انجام شود, هواداران سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت و مخالفین رژیم ضد بشری خمینی برای تماشای بازی آمریکا ـ ایران عازم لئون می شو ند . و این بخاطر چپه کردن میزی بود که مماشات گران در بازی ایران ـ آمریکا با رئیس جمهورشدن آخوندخاتمی, چیده بودند . من در یکی از جلسات آماده سازی که برای حرکت به لئون در یکی از شهرهای سوئد داشتیم آن اسیر جنگی را دیدم که وقتی مرا دید بدون لحظه ای درنگ بطرفم آمد و پرسید « آیان من شما را نمی شناسم ؟ » من که او را کاملا بجا آورده بودم و به سرعت تمامی صحنه های آن روز در مقابل چشم آمده بود به او نگاهی کردم و گفتم : شما حتما عوضی گرفته اید, من یک برادری دارم که خیلی شبیه من است و دوستان اغلب من و او را اشتباه می گیرند . این کار را بدلیل اینکه مبادا باعث بهم ریختگی روحیه ا ش بشوم کردم.
چند لحظه ای در حال و هوای خودم بودم و با مرور خاطره آن روز و آنجه که امروز روی داده بود احساس غرور و افتخار می کردم ” …
دراین مورد فقط باید گفت که این بزرگواری ولوطی منشی خود را که گویا ازمسعود رجوی یاد گرفته اید ، بخود او برگردانید که ظاهرا تمام خصویات خوبش را یکجا ارزانی شما کرده وسر خودش را بی کلاه کرده و شما با جذب حداکثری ، اورا تهی از این صفات انسانی کرده اید!
” من هیچ اطلاعی نداشتم که اسیر جنگی سابق ساکن و تبعه سوئد شده است و هیچوقت من او را تا آن روز در جمع هواداران ندیده بودم . در همین اثنا بود که خواهر هواداری که با مسئول انجمن در حال صحبت بود چشمش به اسیر جنگی سابق افتاد و همچون برق گرفته ها شوکه شده و صدای اعتراضش بلند شد. مسئول انجمن او را به اطاقی در آن آپارتمان برد تا در آرامش صحبت کنند اما صدای آن خواهر هوادار همچنان به گوش من که در نزدیکی اتاق بودم می رسید که می گفت : « او اینجا چکار می کند , او یک پاسدار شکنجه گر و آدم کش است . او خواهر مرا شکنجه کرده و کشته است و … بعدها متوجه شدم که سازمان مجاهدین ,اسیر جنگی سابق مزبور را بعد از بهبودی کامل به صلیب سرخ و سازمان ملل تحویل میدهد و از طریق آن ها او به سوئد پناهنده میشود, و در یکی از شهرها یسوئد ساکن شده و در حال حاضر همسر سوئدی دارد و زندگی اش خوب پیش می رود ” .
این اتفاق – شکنجه وقتل مذکور-  با توجه به توصیفی که از آن پاسدار داده اید ،لابد درتهران اتفاق افتاده است ودران صورت این سئوال پیش میآید که این خانم هوادار ازکجا فهمیده که این پاسدار سوژه ی داستان، خواهر اورا  در شهر بزرگی بنام تهران شکنجه کرده وکشته است؟! طرح موضوع باین شکل وپایانی اینچنین، صرفا حکم داستان خیالی رادارد ونه بیشتر!
” … اما حرفهای همرزمم مینو را که بارها در مقاطع مختلف بزبان آورده تکرار می کنم . او گفت : خدارا شکر که در چنین مقطعی از تاریخ بدنیا آمده ام و زندگی می کنم که مخوف ترین دیکتاتور تاریخ از نوع مذهبی اش را تجربه می کنم . خدا را شکر که درست در مقابل او قرار گرفتم و در کنار مردم قهرمان ایران قرار گرفتم که رهبری شجاع و صادق و آگاه و هشیار و تیز بین همچون مسعود رجوی دارد .  و خدارا شکر که هوادار سازمان مجاهدین خلق شدم که هر چه را هر چند ناچیز در این مسیر تقدیمشان کردم به هدر نرفت و بحق که مسعود شیر همیشه بیدار و مریم رجوی رئیس جمهور مقاومت و نیز سازمان مجاهدین نگهبان و ارج گذارنده همه ارزش ها و فداکاری ها و خونهای ریخته شده شهدا در این راه و همه فداهایی است که نثار انقلاب و آزادی مردم شده هستند” .  و خطاب به مسعود رهبر کبیر انقلاب نوین می گویم : بحق جانی , جانانی -یحیی زارع عضو اتحاد زندانیان سیاسی متعهد به سرنگونی “!
اینکه شکر کردن مالیاتی ندارد و نمیتوان به کسی گفت که شکر برخدا نکن! ، مسئله ی من نیست!
مسئله عبارت ازاین است که چرا باید شکر بخدا کرد که سبب شده دردوران دیکتاتوری زندگی کنیم!
آخر این شیر – مسعود رجوی- خرس نیست که درغاری به خواب زمستانی رفته باشد که او رفته ودهه ایست ازانظار پنهان است! زمستان خوابی ده ساله، کار شیران نیست!
افتخار به مریم عضدانلو که شغل اصلی اش مشاطه گری وحرمسراداری برای رجوی بوده ، برای یک زندانی سیاسی چه معنی دارد؟
خواننده ی محترم!
آیا این شخص با این طرز تفکر ماقبل قرون که زندانی سیاسی متعهد به سرنگونی هم هست و لابد  بایدعقل وشعوری بیشتر از عوام الناس داشته باشد، لازم نیست که قبل از این داستانسرائی ها، به یک روانپزشک مراجعه کند؟
نوید

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=1636