در طی دوران به ظهور رسیدن فرقه رجوی از قبل و بعد از انقلاب و وقایعی که این فرقه پشت سر گذاشته بود ، آن چیزی که بیشتر در چشم همگان دیده می شد و به عینه همه آن را لمس کردند این بود که فرقه تروریستی رجوی هیچ پایگاه و حامی درست و حسابی نداشته و در حال حاضر نیز ندارد و همواره دم خودش را با جریانهای بی بوته و خار و ذلیل گره می زد و دقیقاً با استراتژی نان به نرخ روز خوردن به حیات ننگین خود ادامه می داده است این موضوع را می شود با حوادث قبل و بعد از انقلاب بصورت اجمالی بررسی کرد.
مثلاً قبل از انقلاب وقتی جایگاه مردمی روحانیون را دیدند و ضربه ای که به اصطلاح خودشان با نام اپورتونیسم پیکره فرقه را آش و لاش کرد کاملاً خودشان را با جریان توده مردم که از امام و اسلام حمایت می کردند همخوان کردند و در تظاهرات ها با آرم و کلیشه های شهدا با توده مردم همراه شدند. آنها این شیوه را ادامه دادند تا اینکه انقلاب پیروز شد.
وقتی انقلاب به ثمر رسید کم کم غر زدنها و حق و نا حق خواسته سهم خواهی از انقلاب و روحانیت شروع شد تا جائی که همان کسانی که خود را زیر عبای روحانیون پنهان کرده بودند به یکباره دم در آورده و خواهان در دست گرفتن رهبری انقلابی که نقش کوچکی در آن نداشتند ، شدند و با بهانه های واهی انقلاب و رهبری امام و روحانیت را زیر شدیدترین لنگ و لگدهای خود قرار دادند.
وقتی هم دیدند زورشان به مردم نمی رسد سعی کردند باز با شیوه آویزان شدن به جریانی که خودشان آن را لیبرال معرفی کرده بودند و می گفتند آنان غرب گرا و وابسته به امپریالیسم هستند و انقلاب را به خطا می برند، به ناگهان با تغییر ۱۸۰ درجه ای به جریان بنی صدر روی آوردن که او هم زیر سایه رهبری امام خمینی به رئیس جمهوری رسیده بود و همه داشته هایش از انقلاب مردم و روحانیت بود و به او تکیه داده و او را در مقابل انقلاب و روحانیت قرار دادند و با سواری گرفتن از بنی صدر تمام تلاش خود را برای کنار گذاشتن رهبری انقلاب بکار گرفتند و تا حدودی هم موفق بودند.
اما از آنجائی که آیت الله خمینی کاملاً از افکار و ایدئولوژی رجوی اطلاع داشت آنان را به مانند کف روی آب کنار زد و از جامعه زدود و بلافاصله وقتی رجوی اوضاع را پس دید با نارفیق لیبرال خود فرار نمود و به دامن اربابان تاریخی که از آن ابشخور ارتزاق می کردند وصل شدند.
باز هم رجوی در فرنگ هرچه در توان داشت با شارلاتان بازی هرکسی که با نظام جمهوری اسلامی مشکل داشت را با او وحدت می کرد و تا جائیکه می توانست از آنان کولی می گرفت مانند حزب دمکرات به رهبری قاسملو و چندین جریان ریز و درشت دیگر که همه آنان را به مانند دستمال کاغذی استفاده کرد و بعد به سادگی آنرا دور انداخت .
این شیوه سالیان رجوی بود تا اینکه در مقطع جنگ و ادامه آن و از آنجائی که دیگر در غرب برای اربابان خود جایگاهی نداشت مجبور شد این بار هم فرار نموده و از غرب راهی عراق و دست به دامن مهره دیگری به نام صدام که در بین مردم ایران به عنوان متجاوز و منفور بود خودش را آویزان کرد و چند صباحی با امکانات و تسلیحات او برای خود دود و دمی به راه انداخت و با عملیات های اغوا کننده سعی کرد خودش را در چشم ارباب سوم جا کند و همین هم شد.
از آنجائی که باد آورده را باد خواهد برد طولی نکشید که کاسه کوزه رجوی در هم ریخت و تمام محاسباتش که با صدام می خواست پیش ببرد در یک شب دود شد و رفت هوا و رجوی ماند با یکسری نیروهای وا مانده و ذلیل و با کلی ذهنیت و مشکل، دید چاره ای ندارد روی آورد به مانورهای توخالی و هوچی گری و فشار ماکزیمم به اعضاء که تقصیر شماست و اگرشماها انقلاب کرده بودید و چشم تان را از زن پاک نگه داشته بودید الآن من (رجوی) نوک قله بودم!
شتر در خواب بیند پنبه دانه ، گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه،نهایت اینکه صدام نیز توسط اربابش ساقط شد و رجوی ماند با حوض اش. اما این بار دیگر این بمیرم با آن تو بمیرم فرق جدی و ماهوی داشت و رجوی در ادامه کارهای خیانت بار خود درس ناگرفته از تاریخ مجدداً دست به دامن امپریالیسم و به قول خودشان کاویانی شدند ولی چه باک که این مهره با مهره های دیگر فرق جدی داشت به قول معروف پیش قاضی و معلق بازی!
اینجا بود که فرقه و رجوی به صخره سختی برخورد کردند به نام آمریکا چون شاگرد در مقابل استاد قرار گرفته بود. استاد چون دید مصرف فرقه و رجوی به آخر رسید آنان را دک کرده و راهی آلبانی کرد و در آب و نمک دریای آنجا خواباند زهی بی شرمی که رجوی باز هم شرم نکرد و مجدداً در ویلپنت امسال با آوردن مهمان سناتور و آمریکایی باز هم به کاسه لیسی و مزدوری تکراری روی آوردند.
در اینجا بعنوان یک عضو جدا شده به رجوی و رجوی ها هشدار می دهم که بیش از این خود را رسوای دو عالم نکنید که مردم آلبانی نیز عذر شما را بخواهند و دیگر جایی برای گذران حتی امور روزمره خود نداشته باشید پس به خود آئید و راه درست در پیش گیرید چرا که وقت تنگ است و قلندر بیدار.
نوشته عبداله افغان
انتهای پیام / انجمن نجات مرکز مازندران