منافقین از آن همه استقامت طالب تعجب کرده بودند و میگفتند چطور این جوان ۱۷ ساله این شکنجههای وحشتناک را تحمل میکند…
زمان تقریبی مطالعه :۱۳ دقیقه
۲۲ مرداد سال ۶۱ با دستگیر شدن یک دزد خودرو توسط مردم و تحویل او به پلیس، پرده از یکی از فجیعترین جنایات منافقین برداشته شد که یک شوک عمومی در جامعه ایجاد کرد. فرد دستگیر شده جوانی به نام «خسرو زندی»، از فرقه تروریستی رجوی بود که قصد داشت برای انجام یک عملیات ترور، خودرویی را سرقت کند، اما در بازجویی خود پرده از برنامهای وحشیانه و ضدبشری با نام «عملیات مهندسی» توسط منافقین برداشت. او مأموران دادستانی انقلاب و پاسداران کمیته را به بیابانهای باغفیض (شمالغرب تهران) برد و سه جنازه زنده به گور شده را که حاصل این «عملیات مهندسی» وحشیانه بود، به نیروهای انقلابی نشان داد.
در پی ضربات شدید نیروهای انقلابی به منافقین در اوایل سال ۶۱ و لو رفتن بسیاری از خانههای تیمی، فرقه رجوی دستور داد هر فرد مشکوکی را که در اطراف خانههای تیمی مشاهده میکنند، بربایند و سپس برای کسب اطلاعات مورد شکنجه قرار دهند. این عملیات توسط سازمان «عملیات مهندسی» نام گرفت. تحلیلشان هم این بود که کار مهندسی پیچیدهتر از کار عملیاتی است. ما شکنجه میکنیم، چون مجبور هستیم. ولی وقتی حاکم شویم، شکنجه نمیکنیم! جنگ ما با رژیم، جنگ دو سازمان مهندسی است. هر کدام بیشتر شکنجه کند، برنده است.
شهید طالب طاهری ۱۷ سال بیشتر نداشت که در عملیات به اصطلاح مهندسی منافقین شهید شد. جانباز جبهههای جنگ با صدام بود که به دست منافقین کوردل ربوده و شهید شد. زندگی سراسر دینی و جهادی شهید طالب طاهری را به نقل از روزنامه جوان از زبان خواهرش طاهره طاهری مرور میکنیم.
جوانی برادرتان شهید طالب طاهری با دوران پیروزی انقلاب اسلامی مصادف بود. در آن دوران فعالیت خاصی داشت؟
خانواده ما از سالها پیش انقلابی و اهل دین و تقوا بود. پدر و مادرمان مقلد حضرت امام بودند. طالب در چنین خانوادهای و با روزی حلال پرورش پیدا کرد. پدرمان آهنگر بود. طالب در کودکی قرآن یاد گرفت و در دوره دبستان آداب و مسائل و احکام شرعی را میدانست. با حضور در مسجد با افراد انقلابی معاشرت داشت و همین در شکلگیری شخصیت انقلابیاش مؤثر افتاد. برادرم مؤذن و مکبر مسجد بود. خوشسیما، باحیا، مسئولیتپذیر، دلسوز و دارای حسنخلق بود. بزرگتر از سنش رفتار میکرد. نوجوانی طالب با دوران پیروزی انقلاب مصادف شد. در حد خودش در فعالیتهای انقلابی شرکت میکرد.
کمی از خاطرات و فعالیت های طالب برایمان بگویید
نیروهای رژیم برای ایجاد رعب و وحشت در مردم در خیابان پنجم نیروی هوایی تانک مستقر کرده بودند. اما مردم بدون توجه به آن از کنارش می گذشتند. یک روز که پدر از دور مراقب طالب بود که برای خرید نان به نانوایی رفته بودٰ دید که با سربازان حرف می زند و به آنان ، نان تعارف می کند . از او می پرسد: چرا چنین کاری می کنی؟ گفت: من اعلامیه ها را داخل نان سنگگ می گذارم و به آنان می دهم تا از دستور امام مطلع شوند و فرار کنند آن زمان امام فرموده بودند که سربازان و ارتشی ها از ارتش فرار کنند و به مردم ملحق شوند.
یک مورد دیگر فعالیت های طالب درآن دوران کمک به خانواده های بی بضاعت بود. دوران پیروزی انقلاب بویژه در بهمن ماه ۵۷ مردم مشکل نفت داشتند. مساجد برای تامین نفت مردم فعال بودند خانواده ها بخصوص افراد بی بضاعت را شناسایی و سهمیه بندی می کردند ،بعد با چرخ دستی نفت به درخانه های آنها می بردند. طالب در این زمینه هم فعال بود و با بچه های هم سن و سال خودش گروهی را تشکیل داده بودند و همکاری می کردند.
انقلاب که پیروز شد مردم به کلانتری ها هجوم بردند طالب ارام و قرار نداشت یک کلانتری سر کوچه ما بودٰ انها که اسلحه داشتند اطراف کلانتری کمین کرده بودند طالب هم میان مردم بود بالاخره موفق می شوند کلانتری را تصرف کنند. بعد به مسجد رفتند و سازماندهی شدند برای مراقبت از مراکز مهم و حفظ امنیت محله.
گفتید شهید طاهری جانباز دفاع مقدس هم بودند؟
بله، بعد از پیروزی انقلاب که کمیته تشکیل شد و شروع به عضوگیری کرد، طالب درس را رها کرد و عضو کمیته شد. اعتراض ما هم که چرا درس را رها کردی، فایده نداشت. با جدیت سرگرم فعالیت بود. آن زمان بازار شایعات هم داغ بود. مثلاً یک روز میگفتند فلان خیابان درگیری شده و زیاد شهید دادهایم یا حرفهای دیگری میزدند. البته منافقین هم فعال بودند. تقریباً هر روز درگیریهای خیابانی وجود داشت. یک بار کسی به خانه ما تلفن کرد و گفت: نزدیک خانه شما داخل یک خودرو بمب گذاشته شده است. من به طالب که در کمیته بود، اطلاع دادم. در عرض چند دقیقه به اتفاق چند نفر از همکارانش با موتور آمدند و بررسی کردند. گفتند دروغ است و بمبی در کار نیست. خلاصه دوران پر التهابی را گذراندیم. طالب سال ۶۰ نامهای به مسئولش نوشت که به او اجازه رفتن به جبهه را بدهد، متن نامهاش چنین بود:
«بسمهتعالی. اینجانب طالب طاهری فرزند حسین، جمعی قسمت تحقیقات، علاقهمند شدید به رفتن به جبهه هستم، لذا خواهشمند است با اعزام اینجانب موافقت شود.» وقتی موافقت مسئولان را گرفت، به جبهه اعزام شد و سه ماه در دزفول در کرخه فعالیت داشت. یک بار که به مرخصی آمده بود به شدت از کمبود امکانات در جبهه شکایت میکرد. با بغض میگفت: اسلحه که جای خود دارد، برخی رزمندگان با دست خالی میجنگند. این در دوران بنیصدر بود.
گویا برادرتان به افتخار جانبازی هم رسیده بود؟
قبل از عملیات فتحالمبین ترکش به کمر و پایش اصابت کرده بود ولی بعد از بهبودی در عملیات فتحالمبین حضور یافت. ماه رمضان سال ۶۱ به تهران برگشت و برای ادامه خدمت به کمیته رفت. معمولاً تا سحر در مسجد بود و به مجالس سخنرانی و هیئتها میرفت تا اینکه توسط منافقین ربوده شد.
چطور ربوده شد؟ ایشان را تحت نظر گرفته بودند یا اتفاقی ربوده میشود؟
منافقین در سطح شهر تهران خانههای تیمی داشتند و فعال بودند. طالب در کمیته با محسن میرجلیلی همکار بود. اینها یک خانه تیمی منافقین را درخیابان آذربایجان شناسایی میکنند و مراقب آمدوشدها به آن خانه میشوند. منافقین میفهمند که خانه تیمیشان تحت نظر است. ترفندی میزنند و سه نفر از آنان با لباس کمیته که قبلاً دزدیده بودند، در بیرون خانه کمین میکنند. وقتی طالب با دوستش نزدیک خانه میرسند به آنها حمله میکنند. یکی از دوستان ما که یک خانم فرهنگی بود و در آن منطقه زندگی میکرد، وقتی از مدرسه برمیگردد میبیند جمعیت زیادی دور یک ماشین جمع شدهاند. سه نفر با لباس کمیته دو جوان را به زور سوار ماشین میکنند که آنها داد و فریاد راه میاندازند و خطاب به مردم میگویند که ما حزباللهی هستیم و اینها که لباس کمیته دارند، منافق هستند ولی مردم که آنها را نمیشناختند، واکنشی نشان نمیدهند. بعد دست و پای این دو نفر را میبندند و میاندازند داخل ماشین و متواری میشوند. دوست من طالب را میشناخت، اما در آن شلوغی که چهرهشان را هم پوشانده بودند، متوجه نمیشود. بعد که خبر ربوده شدن و شهادت طالب را شنید، فهمید که یکی از آن دو جوان طالب بودهاست. منافقین طالب و دوستش را به خانه ابریشمچی که یکی از شکنجهگاههایشان بود، میبرند. حمام خانه را عایقبندی کرده بودند تا صدای کسانی که شکنجه میکردند به بیرون نرود. پنج شبانه روز طالب را شکنجه میکنند. برای اعتراف گرفتن از طالب و دوستش از شیوههای شکنجههای امریکایی- اسرائیلی کمک میگیرند. اینها را خودشان بعد از دستگیری اعتراف کردند.
میدانیم که مرور شکنجههایی که برای برادرتان اتفاق افتاده سخت است، اما برای آشنایی خوانندگانمان با چهره پلید منافقین از اتفاقات آن چند روز اسارتشان در دستان منافقین بگویید.
از آن روزی که قرار مصاحبه را با شما گذاشتم و قرار شد شرح شکنجههای منافقین را برایتان بازگو کنم حالم بد است، اما برایتان میگویم. منافقین که قصد داشتند از طالب و دوستش اعتراف بگیرند تنها با فریاد اللهاکبر اللهاکبر برادرم و دوستش مواجه میشوند. عصبانی میشوند و اقدام به انجام شکنجههای وحشتناک میکنند.
یکی از منافقین به نام جلال گفت: من با عصبانیت چاقو را بالای گوش طالب گذاشتم و گوشش را بریدم. بعد بینیاش را بریدم و خون تمام سر و صورتش را گرفت و طالب بیهوش شد. بعد با میله آهنی به جانش میافتند. مسعود قربانی، یکی دیگر از منافقین در اعترافاتش گفت: آب جوش آوردیم روی پایشان که پر از تاول بود ریختیم. در ادامه اعترافات منافق دیگری به نام جواد محمدی با چاقو چشم طالب را از حدقه درمیآورد. پوست بدنش را با چاقو میکند و بعد با شیشه شکسته پوست بدن طالب را جدا میکنند. خود منافقین از آن همه استقامت طالب تعجب کرده بودند و میگفتند چطور این جوان ۱۷ ساله این شکنجههای وحشتناک را تحمل میکند. آنقدر آب جوش روی بدن بچهها ریخته بودند که مو و پوست آنها به راحتی از بدنشان جدا میشد. حتی وقتی فهمیده بودند که در بدن طالب ترکش وجود دارد با اتو جای ترکش را سوزانده بودند. عکسهای پیکرشان هست.
این شکنجهها تا کی ادامه پیدا میکند و منافقین چطور لو میروند؟
در اعترافات منافقین آمده است، روزی یک ماشین با چراغگردان از مقابل خانهای که طالب و دوستش در آنجا شکنجه میشدند، عبور میکند. حالا ماشین شهرداری بوده یا آمبولانس نمیفهمند. حدس میزنند ماشین پلیس بوده و احتمال میدهند که خانهشان لو رفته باشد. دستور تخلیه خانه به آنها داده میشود. میمانند با طالب و دوستش و آقای عفت روش چه کنند. عفت روش یک کفاش ساده بود که به جرم هواداری از انقلاب و امام دستگیرش کرده بودند.
منافقین قبل از تخلیه خانه تیمی به بدن آن سه نفر سیانور تزریق میکنند تا کارشان را تمام کنند. بعد بدنشان را با طناب و زنجیر میبندند و لای چند پتو میپیچند و داخل کیسههای بزرگ نایلونی میگذارند، سپس با ماشین توسط یکی از اعضای سازمان به نام خسرو زندی به باغ فیض منتقل میکنند. خسرو زندی در اعترافاتش از لحظات آخر حیات برادرم و دو همراهش اینطور روایت میکند: چالهای در باغ کندم و هر سهشان را که هنوز زنده بودند و نفس میکشیدند داخل چاله انداختم و محل را ترک کردم. دو روز بعد در یک ترور نافرجام به دست مردم شناسایی و دستگیر شدم. به ما دستور داده بودند حتی اگر در ترورهایمان مردم عادی از بین رفتند، کارمان را به انجام برسانیم یعنی ترور کور. حتی اگر کسی عکسی از امام در مغازهاش داشت، مورد اتهام سازمان بود و باید کشته میشد. کمی بعد خسرو زندی از اعضای تیم شکنجه حین سرقت یک خودرو دستگیر میشود و به جنایاتشان اعتراف میکند.
این طرف شما که از نبود طالب مطمئن شدید چه کردید؟
چند روزی که از ناپدید شدن طالب گذشت، نگران شدیم. به مراکز مختلف اطلاع دادیم. کمیته و دادستانی هم میدانستند که دو تا از نیروهای کمیته مفقود شدهاند و احتمال ربوده شدن آنها را میدادند، بنابراین به دنبالشان بودند. حتی به ما گفتند که مراقب باشیم ممکن است برای تحت فشار گذاشتن آنها اعضای دیگر خانواده به خصوص خواهرش را هم به گروگان بگیرند؛ لذا من بیشتر مراقب بودم و تنها بیرون نمیرفتم. همان روز اول میدانستم که طالب ربوده شده است، اما پدر و مادرم بیخبر بودند. به آنها گفتیم طالب به مأموریت رفته است. هفت شبانهروز سخت را پشت سر گذاشتیم، اما نمیتوانستیم کاری کنیم. وقتی خسرو زندی منافق دستگیر شد، اعتراف میکند که بچههای کمیته را به اسارت گرفته و محل دفن پیکرشان را نشان میدهد. شهید لاجوردی آن موقع دادستان بود. به همراه همین منافق به محل مورد نظر میروند و پیکر برادرم را همراه دو شهید دیگر از گودال بیرون میآورند. گروه فیلمبرداری تلویزیون هم همراه دادستان و آن منافق به محل دفن اجساد میروند و از صحنه کشف اجساد فیلمبرداری میکنند و در تلویزیون که نشان دادند، ما متوجه شدیم.
غروب یک روز جمعه که مصادف با سالروز شهادت امام صادق (ع) بود، حال خوشی نداشتم. خوابیدم و در خواب دیدم خیابان پر از جمعیت است. تابوتی روی دست مردم میرود. دیدم عکس بدون سر طالب را روی تابوت نصب کردهاند و من با چای از مردم پذیرایی میکنم. با صدای تلفن برادرم از خواب بیدار شدم. گفت: دادستانی ما را خواسته است، گویا یکی از منافقین را دستگیر کردند و میخواهند اعترافاتش را در اخبار ساعت ۸ پخش کنند. او از سرنوشت طالب خبر دارد. رفتم منزل مادرم. تلفنهای مشکوک زیادی به خانه پدر و مادرم میشد. نگران بودند که چه اتفاقی افتاده است که من گفتم گویا طالب مجروح شده است. بعد دوستان طالب از مسجد محل به خانه ما آمدند. دادستان در اخبار ساعت ۸ همان شب ماجرا را توضیح داد و اسامی شهدا را اعلام کرد. الان مزار هر سه شهید آن واقعه در جوار هم در قطعه ۲۶ کنار قبر شهید پلارک است.
پیکر شکنجهشده برادرتان را در چه وضعی ملاقات کردید؟
خب با توجه به میزان شکنجههایی که بر بدن مطهرشان وارد شده بود، شناسایی سخت بود. مشخص نبود کدام یک پیکر طالب است. بابا از دکمه متفاوت شلوار طالب که خودش به مامان داده بود تا آن را بدوزد، پیکرش را شناسایی کرد. البته جای ترکش پشت کمرش هم که با اتو سوزانده شده بود در شناسایی طالب کمک کرد. مادر از وقتی فهمید با اتو طالب را شکنجه کردهاند، بعد از ۳۰سال هنوز دست به اتو نمیزند و با دیدن اتو حالش بد میشود.
این مصاحبه فرصتی شد تا به گذشتههای عبرتآموز برگردم و عبرت بگیریم، برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت شده است. مسئولان باید بیشتر اهتمام داشته باشند و از این انقلاب و نظام اسلامی پاسداری کنند. حرمت خون شهیدان باید بیش از این در جامعه پاس داشته شود. امروز مدافعان حرم همان راه شهدای ما را ادامه میدهند. وقتی وصیتنامه شهیدان را میخوانم با خود میگویم انگار از روی هم کپی کردهاند. همه به چند نکته مشترک اشاره دارند، اسلام، انقلاب و ولایت فقیه.
انتهای پیام