حق بده مات شود چشم، تماشا داری هر چه خوبان همه دارند تو یک جا داری
آسمان پیش قدم هات به حیرت افتاد کهکشان وقت تماشات به زحمت افتاد
موج برخاست و از آن همه هیبت افتاد کوه تا نام تو را بُرد به لکنت افتاد
میکشی تا وسط معرکه ها طوفان را بند آورده نگاهت نفس میدان را
شورِ آن قله که آتش فوران کرد تویی آن کماندار که ابروش کمان کرد تویی
سایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست حاجتی گر چه نگفتیم فراهم با توست
شاعر:حسن لطفی