من جابر مجدمیان از استان خوزستان شهر اروندکنار حدود ۷ماه ازدوران خدمت سربازی ام را در لشکر۸۴ خرم آباد می گذراندم که درشهریور۵۹عراق به خاک کشورحمله کرد و به همراه دیگر سربازان لشکر برای دفاع از خاک کشورم درمقابل متجاوزین راهی جبهه شدم .
متاسفانه بعد ازیک ماه یعنی در۱/۷/۵۹ درحمله ایی که ارتش عراق درمنطقه موسیان داشت اسیرشدم . با ورود به اردوگاه اسرای جنگی دوران سخت اسارت شروع شد .سالها ما اسرای جنگی حق برپایی جشن ایاد ملی خود را نداشتیم و حتی مراسم مذهبی، گاهی نماز جماعت را هم نمی توانستیم برگزارکنیم. سالهای اول به یاد نوروز بین خودمان یواشکی جشنی برگزار می کردیم البته منتظر برخورد خشونت آمیز مامورین عراقی هم می شدیم. کم کم بدلیل فشارهای داخل اردوگاه دیگریادمان رفته بود که کی عید نوروزاست .به هرحال سالها به همین طریق گذشت تا اینکه دراواخر سال ۶۸ مسئولینی ازطرف فرقه رجوی به اردوگاه آمدند آنها به زبان فارسی با ما صحبت کرده و با دادن وعده و وعید های اغواکننده ازجمله آزادی زودرس و رفتن به ایران از ما خواستند که به همراه آنها به کمپ فرقه برویم خیلی ازما برای فرار از فشارهای اردوگاه عراق فریب وعده های داده شده ازطرف آنها را خورده وقبول کردیم که با آنها به کمپ فرقه برویم . اوایل ورود به مناسبات فرقه با ما برخورد خوبی می کرد ومنتظر این بودیم که کی وعده آزادی وفرستادن ما به ایران فرا می رسد.
خلاصه روزها و ماهها گذشت ونه تنها خبری ازتحقق وعده فرقه نشد بلکه درمقابل سئوال ما عنوان می کردند بروید خدا را شکر کنید که شما را ازجهنم اردوگاه عراق نجات دادیم بعد گفتند خبر دارید که اگر به ایران بروید چون به ما پیوستید ایران شما را اعدام خواهد کرد! با این حال اگر می خواهید بروید شما را دوباره به اردوگاه می فرستیم و ما را بر سر دو راهی قراردادند. موقع تبادل اسرای جنگی بین ایران وعراق تعدادی اصرار به بازگشت کرده و رفتند. من و تعدادی از نفرات دروغ اعدام درایران را جدی گرفته وبه ناچار درفرقه رجوی ماندگار شدیم وچون به میل خود مانده بودیم دیگر مجبور بودیم ازدستورات تشکیلاتی فرقه تبعیت کنیم وگرنه مورد برخورد جدی قرارمی گرفتیم.
چند سال به همین صورت گذشت .من برای ورود به بحث نحوه برگزاری جشن نوروز درمناسبات فرقه ونوشتن خاطرات تلخ آن لازم بود تا ابتدا مقدمه بالا را ذکر کنم .به هرحال برگزاری جشن نوروز درمناسبات فرقه برای ما ازغمگین ترین روزها بود چون به یاد روزهایی که درایران بودیم می افتادیم که دراین ایام چقدردرجمع خانواده شوروشوق برای برپایی جشن نوروز داشتیم ، مسئولین فرقه که نمی خواستند ما به یاد گذشته بیفتیم کارهای سخت وطاقت فرسا وپوشالی به بهانه آماده سازی جشن نوروز دردستور کار ما قرار می دادند ، عده ای را برای طراحی دکوراسیون می بردند ،عده ای را برای تمرین اجرای تئاترهای بیهوده وخسته کننده می فرستادند، بقیه هم به دیگر کارهای پوشالی می پرداختند . خلاصه همه را به نوعی مشغول می کردند به طوریکه وقتی روز عید می رسید همه خسته و کوفته مجبور به شرکت دربرنامه های نمایشی می شدیم، باورکنید همه نفرات به دلیل خستگی حوصله دیدن آن را نداشتند. هرکس ذهنش نزد ایران وخانواده اش واینکه چه شور و حالی درروزعید داشتیم بود. من خودم وقتی به برنامه هایی که اجرا می شد نگاه می کردم ذهنم می رفت در دورانی که درایران ونزد خانواده ام بودم و به دروغ ها و وعده های توخالی سران فرقه برای نگاه داشتن ما فکر می کردم وناراحت می شدم. خلاصه دو الی سه روز مثلا درمناسبات سازمان به اصطلاح جشنی برگزار می شد ولی بعد ازآن کاری بر سر ما می آوردند که یادمان می رفت عید نوروزی بوده خلاصه می خواهم این را بگویم که جشن ،شادی کردن در فرقه رجوی معنی ومفهوم واقعی نداشت همه چیز وهرکاری ساختگی ودرراستای اهداف رجوی برای رسیدن به قدرت تنظیم می شد .
به هرحال حدود ۹ سال حضور دراردوگاه اسرای جنگی عراق و ۱۷ سال هم حضور درمناسبات فرقه چیزی جزکشیدن رنج ومصیب نداشتیم تا اینکه درسال ۸۵ بعد ازسالیان گذراندن دوران اسارت دراردوگاه عراق و فرقه به وطن ونزد خانواده ام بازگشته ودرعید همان سال بهترین جشن را درکنارخانواده ام برگزار کردم واشک شوق ریختم وخدای خودرا شکرکردم که توانستم یکباردیگردرکنارخانواده ام عید واقعی را جشن بگیرم. امیدوارم تا دوستان سابقم که متاسفانه هنوز درفرقه رجوی اسیر هستند بعد ازسالیان رنگ آزادی دیده و بتوانند درکنار خانواده خود عید نوروز واقعی را جشن بگیرند و ازخدا می خواهم که این روزهرچه زودتر برای آنها فرا برسد .
جابرمجدمیان
عضو جدا شده از فرقه رجوی
انتهای پیام/ انجمن نجات مرکز خوزستان