مریم رجوی دقیقا مثل اون ملعون گور به گور شده یک سری یاوه گویی و حرافی ها کرده و گفته آزادی دین و مذهب.
این وطن فروش تقصیر نداره. نعل وارونه زدن رو از رهبر فراریش یاد گرفته و تونسته اعضا رو توی بند و زنجیر کرده و حالا دم از آزادی بزند.
توی فرقه رجوی همه باید کلا به کیش رجوی باشن. ظاهرا همه باید شیعه اثنی عشری باشن اما رجوی هیچ کس رو جز خودش به این مذهب قبول نداره. در فرقه رجوی تنها یک مذهب هست و آن هم گوش به فرمان رجوی بودن. حالا این مترسک میاد واسه ما توی همه مثلا سخنرانی هاش بحث آزادی دین و مذهب می کنه .
توی فرقه بدترین چیزی که واسه همه فشار داشت، همین موضوع مذهب بود، یک سری از نفرات سنی مذهب بودن. اونها رو تحت فشار می گذاشتن که شیعه بشن. آنهم شیعه نوع رجوی.
محرم می شد مثلا عزاداری می کردن. نفرات سنی مذهب رو تقریبا به زور سر نیزه می آوردن. تازه ماها شیعه بودیم از مثلا مراسم آنچنانی در می رفتیم، چون عزاداری محرم نبود، بیشتر خوراک واسه دوربین دستگاه تبلیغات رجوی بود.
مثلا در مراسم شب احیای ۲۱ ماه رمضان این نفرات باید حتما شرکت می کردن تا نفرات جلوی دوربین بیشتر بشن. اونقدر این آش شور بود که چند بار خیلی ها اعتراض کردن که چکار دارین با این بندگان خدا. یک بار یکی از دوستام گفت مراسم ۲۱ ماه رمضان شرکت نمی کنم. بهش گفتم فلانی یک گوشه بشین چرتت رو بزن مگه باقی چکار می کنن تو رو ول نمی کنن. گفت مرگ یک بار شیون یک بار می خوان چکار کنند.
هیچی طفلی مثلا خواست از حق خودش دفاع کنه .گفته بود مگه نمی گین آزادی دین و مذهب؟ پس چرا دارین مجبور می کنین؟ من که می دونستم ولش نمیکنن گفتم فلانی بدبخت کردی خودت رو.
همون شب مثلا شب احیا از بعد از شام بردنش توی نشست تا ساعت یک شب بعد از برنامه بازم نشست. کلا یک هفته پیداش نبود. بعد از یک هفته که اومد رنگ به صورت نداشت. لاغر شده بود. موقع نهار نشستم کنارش گفتم فلانی چکار کردن باهات. گفت باشه بعد ولی ممکنه تو هم به پای من بسوزی، بعد حرف می زنیم. بعد از نهار رفت استراحت کنه به زور راه می رفت تعادل نداشت. بعد مثلا مسئولش گفت فشارش پایین اومده بوده بیمارستان بستری بود که دروغ می گفت زیر شکنجه روحی بود.
خلاصه دوستم رفت استراحت. چهل و هشت ساعت روی تخت افتاده بود. طوری بود که باید غذا به دهنش می دانند. من همش نگران بودم که حتما بهش شوک الکتریکی دادن وسط غذا خوردن هم داشت چرت می زد.
بعد از چهل و هشت ساعت که یکم سر پا شد یک گوشه دنج نشستیم دو تا از دوستامم گذاشتم که حواسشون باشه جاسوس های فرقه نیایند سمت ما.
تا گفتم چکارت کردن انگار که بغضش ترکید و معطل همین یک جمله بود. مثل ابر بهار داشت گریه می کرد هرچی بهش می گفتم فلانی یواش صداتو می شنوند سرش رو گذاشت روی شونه هام داشت گریه می کرد جیگرم آتیش گرفته بود.
گفت فلانی اصلا فکرش رو هم نمیک ردم که اینجا هم تازه ماها که از خونمون می خوان استفاده کنند این بلاها رو سرمون بیارن.
گفت توی این یک هفته همش نشست بود. فقط برای رفتن به سرویس می تونستم بیام بیرون، اونم تازه با دو تا نگهبان. از بی خوابی چرتم می گرفت. سرم می افتاد روی میز بعد طرف با مشت می کوبید روی میز که فلان فلان شده می خوابی. حالا کارت به جایی رسیده که حرف خواهر مریم رو توی تشکیلات چماق می کنی؟ یک بار از دهنم در رفت گفتم آخه خود خواهر مریم داره میگه من که حرف الکی از خودم نزدم. گفتن بیخود، این حرفای پر رنگ و لعاب مال مردم عادیه نه مال تو و توی تشکیلات. چی خیال کردی اومدی اینجا اپوزیسیون شدی؟
«این جمله رو به کسایی می گفتن که به حرف خودشون استناد می کردن »
می گفت: در طول ۲۴ ساعت فقط دوساعت اجازه خواب می دانند. نفراتی که مثلا نشست (هیچ وقت فرقه به این کار نمی گفت شکنجه و فشار روحی بلکه می گفت نشست) می گذاشتن عوض می شدن ولی من کماکان باید زیر بازجویی و فشار می بودم. دیگه کلی فحش و فضیحت شنیدم.
می گفت: توی زندگیم کسی جرأت نکرده بود بهم فحش ناموس بده ولی اینا به ناموسم هم ناسزا می گفتن که اصلا باورم نمی شد که در مجاهدین خلق هستم.
دلش خون بود بیچاره. می گفت همش به من می گفتن که تو می خوای راهی رو باز کنی که باقی هم همین کار رو بکنن، نه از این خبرا نیست، اینجا اسمش مجاهدین خلق هست، اون کسی که بخواد جلوی سازمان و رهبری قد علم کنه با خاک یکسان می کنیمش.
می گفت خدا نکنه اینا به قدرت برسند. سر ماها که این بلا رو میارن ببین با مردم چکار می کنند. به خدا همه رو سلاخی می کنن اینا مثل گراز وحشی می مونن.
می گفت بهش گفتن که شانس آوردی که یک مقدار دستمون بسته است و گرنه از زیر ناخن هات حرف می کشیدیم، بهش گفته بودن نمی تونیم کاری کنیم که علامت بجا بماند.
چندین بار حوله خیس پیچیده بودن دور صورتش که می گفت تا مرز خفگی می رفت. تازه این یک گوشه کوچیک بود نفرات اگه امنیت جانی داشته باشند خیلی حرف ها واسه گفتن دارند..بله حالا مریم رجوی می گه آزادی دین و مذهب.
یکی باید به این ابله بگوید که جمع کن بابا حنای تو دیگه رنگی نداره، خیال می کنی همه مثل نفرات اسیر هستند، این نفرات که میان توی برنامه هات بهشون پول نده بعد بهت می گم چه خبره و چی می گن.
اکبر حسنی
اسیر آزاد شده از فرقه رجوی در آلبانی
انتهای پیام