• امروز : جمعه - ۹ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 November - 2024

کابوس تلخ نوروز در فرقه سرکوبگر رجوی

  • کد خبر : 13886
  • 27 مارس 2018 - 11:03

هر سال هنگام تحویل سال در کنار خانواده و جمع فامیل بهترین لحظه ای است که هر ایرانی آ نرا همیشه به خاطر می سپارد و از آن به عنوان خاطره خوب یاد میکند.
تحویل سال ۸۰ در فرقه رجوی از بدترین سالهای دوران زندگی من بود که هیچ موقع از ذهنم پاک نمی شود و نمی توانم آنرا فراموش کنم.
چندین روز قبل از تحویل سال مسئولین فرقه، نفرات را به سخت ترین کارهای یدی و جسمی مجبور می کردند . مجبور به معنی این که از صبح زود تا پاسی از شب نفرات را به بیگاری اجباری و کارهای بسیار سنگین اعم از حمل اجسام سنگین بدون دخالت تجهیزات فنی و رفاهی وا می داشتند که در بیشتر مواقع به آسیب رساندن به نفرات و نقص عضو منجر می شد.
دقیقا پنج روز مانده به عید سال ۸۰ یکان ما را برای جاب جایی مهمات و سلاح های نیمه سنگین به اطراف قرارگاه اشرف در قسمت اضلاع فرستادند و از صبح تا شب مشغول حمل مهمات در کامیونهای بزرگ کردند که فقط برای نهار و شام به ما استراحت ۴۵ دقیقه ای می دادند.
وقتی از مسئولین خود علت جابجایی این مهمات را از انبارها به مکان دیگر می پرسیدم جواب آنها این بود که مکان آنها را به این دلیل عوض کردیم که شاید حکومت ایران بخواهد به این مکان موشک بزند . ما از قبل از سلاح های خودمان حفاظت کرده باشیم.
از یک مسئول تقریبا رده بالای تشکیلاتی پرسیدم که ما را هم جابجا کنید چون ممکن است محل ما را هم بزنند ؟ مگر سلاح از ما مهمتر است و یا اینکه جان ما بی ارزشتر از سلاح است؟ که همین سوالم باعث شد که زمان کار اجباری من را اضافه کرده ونفراتی که با آنها کار می کردم را عوض بکنند و فشار بیشتری بر روی من بیاورند.
حدود پنج ساعت مانده به تحویل سال کار حمل مهمات تمام شد و قرار شد به مقر برگردیم . وقتی به محل رسیدیم تنها چیزی که به آن فکر می کردیم استراحت و خواب بود که دستور از بالا آمد باید همه یک ساعت قبل از تحویل سال در سالن اجتماعات جمع بشویم . تحت اجبار و ضمن تقابل با مسئولین به سالن اجتماعات رفتم ولی به دلیل خستگی زیاد و بی حالی بر روی صندلی نشستم. چشمهایم را بسته و همش به این فکر بودم که ای کاش تمام این داستانی که برایم پیش آمده است و حضورم در فرقه یک خواب تلخ و کابوس باشد که یکدفعه بلند بشوم و مادر و پدر و خانواده ام را در کنار خودم ببینم ولی متاسفانه این خواب یک واقعیت تلخ بود.

نوشته حسینی
انتهای پیام/ انجمن نجات مرکز خوزستان

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=13886