در سال ۱۳۸۰ و در جریان نشست های بسیار وحشتناکِ موسوم به «طعمه» رجوی شخصا جلسات محاکمه تعدادی از کسانی که خواهان جدایی شده بودند را برگزار نمود او از اینکار چند هدف داشت .
اول قصد داشت این طور جلوه دهد که نفرات خواهان جدایی از فرقه تعدادشان کم است.
دوم میخواست با محاکمه این افراد از بقیه اعضای فرقه زهر چشم بگیرد تا دیگر کسی جرات جدا شدن از فرقه را نداشته باشد .
سوم بعد از فشارهای زیادی که از نظر جسمی و روانی به این افراد آورده بود می خواست با اظهار ندامت آنها در بین جمع، این دروغ را جا بیاندازد که اگر عضوی خواهان جدایی می شود، مشکلش نشأت گرفته از مسائل تشکیلاتی، سیاسی، استراتژی یا ایدئولوژی فرقه نیست و همه خطوط و اقدامات رجوی درست می باشد و مشکل ناشی از ضعف و فرد خواهان جدایی است و او تنها یک مشکل دارد و آن هم مشکل جنسی است .
یکی از کسانی که در آن ایام محاکمه شد آقای حسین مشعوف بود. از اواخر دهه ۶۰ مسئولین فرقه به اعضا گفته بودند که بخاطر شرایط عراق ، امکان تهیه تلفن راه دور را نداریم . به همین دلیل در قرارگاههای فرقه تلفن هایی که امکان تماس راه دور داشت را جمع کرده و آنها را در اتاق های مخصوصی که فقط تعدادی از مسئولین فرقه به آن رفت و آمد داشتند قرار داده بودند و اعضا از وجود این تلفن ها بیخبر بودند .
قبل از آن که حسین را به نشست بیاورند رجوی توضیحاتی درباره وی داد . در این توضیحات مشخص شد که اتهام حسین مشعوف این بود که در یکی از قرارگاه های فرقه ، اتاقی که تلفن در آن قرار داشت را کشف کرده و در زمانی که مسئولین فرقه در آن اتاق نبودند ، وارد آنجا شده و با برادرش در آلمان تماس گرفت و از او خواسته بود تا با کمک سازمان های بین المللی او را از فرقه رجوی نجات بدهند .
رجوی در ادامه صحبت هایش گفت که برادرِ حسین در آلمان به صلیب سرخ مراجعه کرده و در نتیجه سازمان صلیب سرخ جهانی پیگیر وضعیت حسین مشعوف شده و این موضوع هزینه سیاسی زیادی برای فرقه درست کرده است . الان حسین از کارش پشیمان شده و چند روز قبل از این نشست ها ، او را به همراه محمد سید المحدثین (از مسئولین روابط خارجی فرقه) و اکیپی مورد اعتماد ، به مقر صلیب سرخ در کرکوک فرستادند تا حسین به کارکنان صلیب سرخ بگوید که برادرش دروغ گفته و او تماسی با برادرش نداشته است .
برای ما خیلی واضح بود که اگر حسین به قول او پشیمان شده ، این نه نتیجه درک و دریافت های حسین بلکه نتیجه فشارها و نشست های محاکمه گونه ای بود که پس از این داستان برای او گذاشته بودند . همه می دانستیم که قبل از بردن حسین به این ملاقات ، تا چه حد او را از نظر روحی و جسمی تحت فشار قرار داده بودند و چه تهدیدهایی کرده اند تا او را مجبور به گفتن این دروغ به کارکنان صلیب بکنند .
سپس رجوی دستور داد تا حسین را به نشست بیاورند . سناریوی رجوی این بود که حسین ضمن اظهار ندامت ، به تملق گویی از او و مریم قجر پرداخته تا رجوی از غرور پیروزی مست شده و روحیه اعضا را تضعیف کند .
وقتی حسین را آوردند ، در ابتدا همان حرف هایی که رجوی می خواست را زد . از چهره اش مشخص بود که تحت فشار شدیدی قرار داشته است . شکنجه گرانی مثل مهوش سپهری و مهدی ابریشمچی ، پشت میکروفون رفته و با حملاتی حاوی این مضمون که چندین روز برای حسین نشست گذاشته و با او کار کردند و حالا حسین از کارش پشیمان شده است ، به تملق گویی از رجوی ها و اینکه هدایت و رفتار رجوی باعث نجات حسین شده، پرداختند .
اما خیلی طول نکشید تا میزی که رجوی چیده بود چپه شود . حسین گفت که دیگر تحمل ماندن در فرقه را ندارد و از رجوی خواست که به او اجازه بدهد از فرقه خارج شود . رجوی که آبروی نداشته خود را از دست رفته می دید بر افروخته شد و شروع به توپیدن به مسئولین کرد که چرا وقتی کار او تمام نشده او را به نشست آوردند و در حالی که حسین و امثال او را «رخت چرک» می نامید به مسئولین فرقه اعتراض می کرد که چرا «رخت چرک ها» را به نشست او می آورند و خودشان آن را حل و فصل نمی کنند . منظورش این بود که مسئولین فرقه می بایست آنقدر به حسین فشار می آوردند که دیگر در حضور او کاملا در هم شکسته و مطیع می بود .
در این بین مریم قجر با شیادی ای که از رجوی آموخته بود شروع به صحبت کرد و گفت ما نمی توانیم اجازه بدهیم که حسین برود چرا که کیس او یک کیس امنیتی است. او می خواسته با سوء استفاده از تلفن ، محل شما را به دشمن (ایران) اعلام کند تا آنها بیایند و اینجا را بمباران کنند او قصد کشتن رهبری را داشته است .
مریم قجر در حالی این دروغ ها را بر زبان می آورد که هنوز چند ساعت از صحبت های رجوی درباره علت آوردن حسین به نشست نگذشته بود . صحبت هایی که در آن رجوی گفته بود حسین با برادرش در آلمان تماس گرفته و خواهان کمک برادرش برای جدایی از فرقه شده است . ضمن آن که اصلا در زمانی که حسین با برادرش تماس گرفت نشست ها شروع نشده بود و اطلاعی از برگزاری نشست و آمدن رجوی نداشت .
بعد از تلاش ابلهانه مریم قجر برای امنیتی جلوه دادن موضوع تلفن حسین، وقتی رجوی دید که این حربه خیلی احمقانه است ، بی شرمانه تلاش کرد تا مشکل حسین را به موضوع جنسی مرتبط ساخته و او را در جمع تخریب کند. رجوی در حالی که سعی می کرد خود را آرام نشان بدهد، مرتب به حسین می گفت، به همه بگو که مشکل جنسی داری تا راه نجاتت باز شود .
همه می دانستند که از نظر رجوی جرم حسین تماس با خانواده و درخواست جدا شدن از فرقه است .
رجوی چندین روز حسین مشعوف را در نشست جمعی به محاکمه کشانده و از او می خواستند تا اظهار ندامت کند . اما حسین روی حرفش ایستاد و درخواست جدا شدن از فرقه را تکرار می کرد . رجوی ها برای فشار آوردن بیشتر به حسین ، جمع را علیه وی تحریک کرده و او را به بدترین تهمت ها متهم نمودند . ولی حسین درخواستش را تکرار می کرد .
سرانجام بعد از چند روز محاکمه که در هر کدام از آنها حسین را مجبور می کردند چندین ساعت متوالی سرپا ایستاده و تهمت ها و فحاشیهایی که رجوی ها لایق آن بودند را گوش کند ، رجوی با سنگدلی هرچه تمامتر نه تنها به او اجازه خروج از فرقه را نداد بلکه حسین را به دو سال حبس انفرادی در زندان قرارگاه جهنمی اشرف و سپس تحمل ۸ سال زندان مخوف ابوغریب محکوم کرد و با توهین های ناجوانمردانه حسین را از جلسه بیرون انداخت .
هر چند برای ما به خوبی واضح بود که رجوی اجازه جدا شدن به حسین را نمی دهد چون می داند اگر راه را برای اولین نفر باز کند دیگر کسی برای او باقی نخواهد ماند ، اما آن روز برای ما واضح نبود که چرا رجوی از ورود خانواده ها به موضوع اقوامشان اینقدر به وحشت افتاده است . در صحبت رجوی ها مشخص بود که به شدت از اینکه برادر آقای مشعوف در آلمان به صلیب سرخ جهانی مراجعه و خواهان کمک به برادرش شده بود وحشت کرده بودند .
سال ها بعد وقتی خانواده ها بنیاد رجوی را در عراق کنده و راه نجات فرزندان شان را هموار و هموارتر کردند ، برای من روشن شد که رجوی چرا آن روز از ورود خانواده مشعوف به موضوع برادرشان تا این حد به وحشت افتاده بود .
امروز هم رجوی ها که تجربه اخراج از اشرف و عراق را دارند خیلی بیشتر از قبل از این می ترسند که خانواده ها بنیاد تشکیلات فرقه ای و تروریستی شان را در آلبانی کنده و بقیه فرزندان اسیر خود را از دست آنها آزاد کنند .
رجوی ها تا جایی که بتوانند نه تنها مانع ملاقات اعضا با خانواده های شان می شوند بلکه حتی اجازه نامه نگاری و یا تماس تلفنی را هم تا جایی که بتوانند به اعضا نمی دهند . چون به خوبی می دانند برقراری رابطه اعضا با خانواده های شان یعنی زنده شدن احساسات و عواطف انسانی که آنها در طی چند دهه گذشته تلاش کردند در اعضای فرقه بکشند . به همین دلیل است که تا این حد از خانواده ها میترسند .
یادداشت از صالحی
انتهای پیام / انجمن نجات مرکز مازندران