در هر صورت خیلی سخت است که بعد از خروج یا رهایی از بندهای تشکیلاتی فرقه سرکوبگر رجوی بخواهیم در این مورد بنویسیم، چون یادآوری آن خاطرات تلخ و وحشتناک، باز هم روحمان را از کارهایی که با ما کردند و سکوتی که مجبور به آن بودیم آزرده می کند.
طی سالیان طولانی ما تحت فشارهای طاقت فرسا بودیم. از یک طرف فشار موشک و محاصره و از طرف دیگر فشارهای درون تشکیلاتی.
ناگفته پیداست که زندگی کردن در شرایطی که نمی دانی فردا زنده از خواب بیدار می شوی یا نه چقدر سخت است و آدم همیشه در یک استرس شدید قرار دارد چون بحث جان است. اما من و خیلی های دیگر وقتی در تشکیلات بودیم در روزهای موشک باران به جای اینکه از جان خودمان دفاع کنیم دعا می کردیم که در این موشک باران دار فانی را وداع بگوئیم. چون احساس می کردیم که از دست دادن جسم و جان بسیار ساده تر است تا از دست دادن روح و روان آن هم بطور مستمر.
یک نمونه از این فشارهای روحی
مشخصا کسی که از زیر موشک بارانهای شدید بیرون آمده نیاز به بازسازی روحیه خودش دارد. اما وقتی که کارهای روزانه با عرض معذرت حمالی تمام می شد برای مشغول نگاه داشتن نفرات و سرگرم کردن آنها نشستهایی شروع می شد به اسم نشستهای انقلاب ف.
دقیقا بعد از هر موشک باران که امکان ریزش نیرو بیشتر می شد مسعود رجوی پیام می داد مبنی بر اینکه کارزار سرنگونی شماره فلان را شروع می کنیم. در امتداد کارزار سرنگونی، مریم یک بحث تکراری ظاهرا جدید (همان قبلی ها را به شکلی دیگر مجددا تکرار میکرد به عنوان بحث جدید) می آورد و می گفت که به خاطر اینکه بتوانیم به تعهدمان نسبت به مسعود برسیم بایستی انقلاب کنیم.
عناصر فرقه هم بسیار صادق اما متاسفانه بسیار ساده فکر می کردند که بحث انقلاب است و بایستی در آن شیرجه زد و در نهایت در این کارزار مریم را رو سفید کنند، غافل از اینکه در بهترین شکل آن سر کارند. بگذریم از اینکه در این نشستها همان نفراتی که زیر موشک باران و حمله و محاصره ایستاده بودند را کلی تحقیر می کردند و طرف را مجبور می کردند که بگوید من یک فردیت فرو برنده دارم و انسانی فرد گرا هستم . هر چند خود فرد آن را قبول نداشت. در نهایت به او می گفتند که به عمق برو یعنی اینکه خودت را هر چه بیشتر در جمع تحقیر کن و کوچک کن. و اما چرا؟
به این دلیل که در فرقه رجوی هیچ کس نبایستی از محدوده خودش که یک مهره شطرنج در بازی کودکانه مسعود و مریم است خارج شود. شاه و وزیر و اسب و … در پشت صحنه هستند که سربازان را هدایت کنند تا در نهایت سربازها از بین بروند و شاید شاه و وزیرش بتوانند کاری از پیش ببرند. من یکبار بعد از موشک باران وقتی که نشستهای انقلاب شروع شد پشت میکروفون رفتم و به مسئول نشست گفتم که ما همین الان جای درست و حسابی برای استراحت نداریم و در محلی که می خوابیم آب جمع می شود پس دیگر چه نیازی به نشستهای انقلاب است لطفا بگذارید که ما برویم اول مسایل استقرارمان را حل کنیم و بعد برویم و به انقلاب بپردازیم و اما جوابی که شنیدم ناامید کننده تر از هر چیزی بود و آن هم اینکه :
«اگر می خواهیم محل استقرار را حل کنیم باید اول انقلاب کنیم» و کسی جرات نداشت که بگوید که وقتی کسی جای استراحت ندارد، به طوری که تمام ذهنش را گرفته است، انقلاب مریم برایش سرپناه و تخت نمی شود.
این است طنز تلخ فرقه رجوی که با هنر فریفتن افراد خودش را فقط و فقط تحقیر می کند به طوریکه فرد فکر می کند که عجب جایگاهی در انقلاب پیدا کرده چون نفرات بیشتری سر او موضع گرفته اند.
نوشته محمدرضا هخامنشیان
انتهای پیام