در خصوص جانهایی که مسعود رجوی خائن و وطن فروش گرفت یا باعث ریخته شدن خون انسان ها شد هر چه بنویسیم کم است. سالیان در ایران و در عراق کشت و به کشتن داد تا رسیدیم به سر فصل خلع سلاح در پادگان اشرف که حفاظت به عهده ارباب جدیدش افتاد.
معلوم بود که کاملا تسلیم و رام شده و کسی با او کاری ندارد. البته کلی این میان کشته شدند ولی هیچ وقت صدایش را در نیاوردند.
بعد از آن تا توانست در وضعیت جدید عراق دخالت کرد به این امید که رژیم مطلوبش که با ایران سر جنگ داشته باشد روی کار بیاید. ادامه داد و ادامه داد تا جایی که دیگر حوصله دولت عراق را هم سر برد. واقعیت این بود که تعدادی از عراقی های مخالف دولت، به اشرف رفت و آمد داشتند. از هر مدل مخالف دولت عراق بودند.
رجوی برای خودش در بیرون اشرف لشکر درست کرده بود و یک سری جاسوس هم پرورش داده بود. آنقدر در کار دولت عراق دخالت کرد و سنگ انداخت که دیگر ارباب جدیدش هم کاری از دستش بر نیامد یا شاید هم نمی خواست کاری بکند.
عراقی ها گفتند که می خواهند در داخل پادگان اشرف مثل هر کجا در خاک کشورشان یک پاسگاه پلیس دائر کنند. این حق مشروع و قانونی دولت عراق مثل همه کشورهای دیگر بود. ولی مسعود رجوی ملعون کاری کرد که آخرش به کشت و کشتار منتهی بشود. چون فقط خون می خواست. شروع به مقاومت کرد و ایستادگی نمود. حتما خیال میکرد اربابش حمایتش خواهد کرد.
روزهای ششم و هفتم مرداد اوج قساوت افسار گسیخته مسعود رجوی بود. افراد وسیله و توانی برای مقابله و مقاومت نداشتند و با دست خالی جلوی بولدوزر و تانک فرستاده شدند. حتی چوب و چماق و چاقو هم نداشتند.
عملا نفرات داشتند خودشان را به کشتن می دانند. به یکی از دوستانم در این قضیه گفتم که کجا دارد می رود. گفت «بگذار بروم تا کشته شوم و از این جهنم که در آن گیر کرده ام راحت شوم. خفه شدم از بس در نشست رفتم و فحش و ناسزا شنیدم. بمیرم تا راحت شوم. الان ذره ذره می میرم. بهتر است یک مرتبه بمیرم.» اگر کسی آن صحنه ها را دیده باشد خوب می داند که چرا نفرات با دست خالی به جلوی تانک می رفتند. می رفتند تا کشته شوند و از شر رجوی راحت شوند.
بعد از کشته شدن تعدادی، تنها کسی که واقعا از خوشی در پوست خودش نمی گنجید رجوی ملعون بود. آنقدر به تحریک عراقی ها ادامه داد که عراقی ها مجبور به استفاده از سلاح شدند. خلاصه کلام اینکه آمدند توی اشرف پاسگاه پلیس زدند و بعد برای چند وقت آرامش نسبی برقرار شد.
آنقدر وضعیت داخل پادگان اشرف افتضاح بود که داد عراقی ها در آمده بود. می گفتند که چرا سعی کردید کار به اینجا کشیده شود. ما فقط میخ واستیم مثل هر کشور دیگری پاسگاه پلیس دایر کنیم ولی رهبران شما تمام تلاش خودشان را کردند تا کار به اینجا بکشد.
بعد رجوی در حالیک ه در دل خوشحال بود و نمی توانست خوشحالیش را پنهان کند اما در ظاهر سعی می کرد اشک تمساح بریزد و ابراز تأسف کند به صحنه البته صوتی آمد.
بارها گفتم که اگر می خواهید حرف رجوی را خوب متوجه شوید به قول معروف پوشالهایش را کنار بزنید و به اصل مطلب برسید و ببینید چه می گوید.
رجوی داشت زیارت عاشورا می خواند بعد به بحث شش و هفت مرداد رسید. گفت که هر کس که اسب زین کرد، تحریک کرد، جاده هموار کرد، نباید از او گذشت.
اتفاقا حرف همه مردم ایران و نفرات دربند فرقه رجوی هم همین است. دقیقا نباید از چنین کسی گذشت .چه کسی برای دشمن جاده صاف کرد؟ چه کسی دشمن را تحریک کرد؟ چه کسی تمام و عیار در خدمت تمامی دشمنان ایران و ایرانی قرار گرفت؟ مگر کسی غیر از خود مسعود رجوی بود؟
معلوم است که از چنین کسی نخواهیم گذشت. مگر چنین کسی قرار است بخشیده شود؟ آنهم با آن همه خونهایی که ریخته و آنهمه خیانت ها و وطن فروشی ها که کرده است. رجوی باید جوابگوی مردم ایران، مردم عراق، و همچنین اعضای داخل فرقه خودش باشد.
یادداشت از اکبر حسنی
انتهای پیام