اعضای فرقه رجوی نخستین قربانیان این فرقه مخرب کنترل ذهن هستند. آنها به طورمضاعف توسط رجوی تحت استثمار قرار گرفتند. اگر روزی دردادگاه عادلانه مردمی رجوی مورد محاکمه قرار گیرد بی شک بزرگ ترین جرم او خیانت به امید واعتماد همین نسل است. نسلی که درعنفوان جوانی درمنتهای شور واحساس و دراوج صداقت درمسیرافکارانحرافی رجوی از تمامی سرمایه عمر، جوانی ، زندگی وکار و تحصیلات گذشت ولی درنهایت درسراب آن رویاها گرفتار و اسیرشد.
فرقه رجوی همانند تمامی فرقه های تاریخ معاصربرای جذب ونگهداری افراد بردوعنصردروغ و فریب تکیه داشت. رجوی طعمه های خود را از میان جوانان بیکارجویای کار، دانشجویان، وسربازان اسیردرجنگ انتخاب می کرد. بعد از عملیات موسوم به فروغ جاویدان ویا مرصاد که ارتش به اصطلاح ارتش آزادیبخش متحمل شکست سنگین وتلفات جانی بالا شد دیگرعضوی جذب این فرقه نشد. سران این فرقه دریک تبانی آشکار و برخلاف قوانین اسیران جنگی با دولت عراق از غفلت وعدم حضور مسئولین صلیب سرخ نهایت سوء استفاده را نمود وبا بکارگیری شیوه های فریب ودروغ وبا ترفند اعزام سربازان اسیر دراردوگاههای عراقی به ایران وکشورهای اروپایی اقدام به خروج سربازان وانتقال به پادگان اشرف نمود .
مکانیزم های فریب افراد واینکه درآن مقطع خاص دراردوگاههای عراقی چه گذشت و چرا وچگونه سروکله مسئولین بالای فرقه مجاهدین دراردوگاه پیدا شد به موضوع گفتگوی امروز ما با کاضم پورخفاجیان برمی گردد. این فشار وآزار واذیت ها ادامه داشت تا اینکه دراواخرسال ۶۸ فرماندهان عراقی به بندهای ما مراجعه کردند وگفتند تعدادی از هموطنان شما به اردوگاه آمدند تا شما را آزاد وبه ایران بفرستند شما می توانید با آنها ملاقات وسپس به نزد خانواده هایتان درایران برگردید. روز بعد یک اکیپ با کت وشلوار وکروات وسر و وضع مرتب به اردوگاه ما آمدند.
مامورین بند ما را از دیگران جدا وبه محل آنها آوردند. از اکیپ آن روز چهره مهدی ابریشم چی (شریف) وعباس داوری (رحمان) را به خوبی بیاد دارم. درقسمتی از حیاط اردوگاه جمع شدیم مهدی ابریشم چی درجمع ما حاضر شد وگفت شما هم میهنان ما هستید ما خیلی متاسف وعمیقا ناراحت هستیم که شما را دراین وضعیت ودراسارت می بینیم. ما برای آزادی شما با مسئولین عراقی وفرماندهان این اردوگاه به توافق رسیدیم که شما را آزاد وبعد به نزد خانواده هایتان بفرستیم البته اگرمیان شما کسانی باشند که خواهان رفتن به کشورهای اروپایی وادامه تحصیل دردانشگاه های آن کشورها هست به آنجا اعزام کنیم. بعد از اتمام صحبت های ابریشم چی فرماندهان عراقی اسامی ما را درلیستی نوشته وبعد همه را به بند دیگری منتقل کردند. درسال ۶۹ با چند دستگاه اتوبوس ما را از اردوگاه خارج کردند. درحالیکه از مقصد بعدی اطلاع نداشتیم .
بعد از چند ساعت اتوبوس های ما درمقابل درب بزرگ یک پادگان نظامی توقف کرد افرادی با اونیفورم نظامی ومسلح مشغول نگهبانی بودند. چند دقیقه بعد درب بزرگ آهنی باز شد واتوبوس های ما وارد پادگان شدند. چند خیابان درختان بلند وسبز درکنارجادها و خودروهای نظامی که درحال تردد بودند توجه من را بخود جلب کرد. به مقراصلی که رسیدیم چند زن ومرد که مشخص بود از فرماندهان بودند به استقبال ما آمدند وضمن خوش آمد گویی گفتند به پادگان اشرف وارتش آزادیبخش ملی خوش آمدید. انشا الله به کمک همدیگربتوانیم ایران را سرنگون سازیم وبه اتفاق به ایران برویم. کمی تعجب کردم این برخلاف توافقی بود که با ما شده بود . بعد از صحبت فرماندهان لباس فرم نظامی بین ما توضیع شد من خودم را به نزدیکی آن فرمانده زن رساندم وگفتم خانم مثل اینکه اشتباه شده دراردوگاه به ما گفته شده بود که ما را به ایران ونزد خانواده می فرستید حرفی از پوشیدن لباس نظامی وشرکت درعملیات نظامی زده نشد بود. آن خانم لبخنده معنی داری زد وگفت کی با شما چنین توافقی کرده؟ برو از خودشان سوال کن. اینجا پادگان اشرف است و کارما هم مبارزه برای سرنگونی ایران است و شما هم خودت داوطلبانه درخواست دادی آمدی. احساس کردم قربانی دروغ بزرگی شده ام از همان روز بنای نا سازگاری گذاشتم وبیش از چهار بار درخواست جدایی کردم. مناسبات آنها به هیچ وجه قابل تحمل نبود. نامه نوشتن وهرگونه تماس با خانواده ها به کلی ممنوع بود واین برای من که دراردوگاه اسیران جنگی درعراق مستمر نامه ارسال و دریافت می کردم و از وضعیت آنها با خبر می شدم خیلی سخت بود. من قبل از اسارت ازدواج کرده بودم و دو دختر داشتم که دنیای من بودند دراردوگاه به عشق اینکه روزی دوباره آنها را از نزدیک ببینم شرایط سخت اردوگاه وشکنجه و آزار واذیت سربازان عراقی را تحمل می کردم. دلخوشی من این بود که ماهی یکبار نامه وعکس هایی از آنها دریافت کنم اکنون دراشرف به من گفته شده بود که حق هیچگونه تماس ویا ارسال نامه به آنها را ندارم. مدتی بعد هم من را تحت فشار قرار دادند که باید همسرت را هم طلاق دهی… مسئولین فرقه درقبال درخواست های من برای جدا شدن می گفتند تویک نظامی هستی که درشرایط جنگ به ما که دشمن حکومت ایران هستیم پیوستی جرم شما بی شک اعدام است ومرا اینگونه می ترساندند. دوبار وبعد از هربار درخواست جدایی من را دراشرف زندانی کردند و تحت شدیدترین فشارهای روحی و روانی قرار دادند . یکبار که درمحل لشکر ۶۰ زندانی بودم بدلیل فشارهای روحی وعدم تغذیه مناسب مریض شدم. هیچ گونه رسیدگی پزشکی درکارنبود درنهایت مجبور شدم مجددا درخواست بارگشت به تشکیلات را بدهم. این وضعیت ادامه داشت تا رژیم صدام سرنگون شد من دریک فرصتی که پیدا کردم با گذاشتن یک نردبان روی سیم های حفاطتی قرارگاه موفق به فرار شدم وخودم را باسرعت به سربازان امریکایی مستقر در زاغه های مهمات اشرف رساندم چند نگهبان سازمان من را با ماشین دنبال کرده بودند که بهرترتیبی شده دستگیرم کنند به نزدیک سرباز امریکایی که رسیدم ابتدا او از ترس لوله سلاحش را بسمت من گرفت ولی وقتی متوجه نیروهای گشت سازمان شد به من اجازه داد که بداخل محل نگهبانی آنها بروم عصرمن را به تیف که محل نگهداری اعضای جدا شده بود بردند درآنجا خیلی از دوستان قدیمی خود را دیدم وخیلی خوشحال شدم . دوماه درتیف بودم تا اینکه فرماندهان امریکایی ما برای مصاحبه با صلیب به بغداد فرستادند. صلیب با ما مصاحبه کرد وبا توجه به اینکه ما از نفرات اسیر جنگی بودیم ودرخواست بازگشت به ایران را داشتیم بعنوان اولین اکیپ ما را به ایران فرستاد. درهواپیمای کوچک صلیب ودرحالی که هنوز درآسمان ایران بودیم خیلی با خودم فکر میکردم الان مسئولین امنیتی ایران چه برخوردی با من که یک سرباز فراری درحین جنگ بودم خواهند کرد.هنوز صحبت های فرمانده زن فرقه درگوشم طنین انداز بود که اگر به ایران برگردی به جرم خیانت و فرار ازارتش درهنگام جنگ اعدام خواهی شد. درهمین افکاربودم که هواپیمای ما درفردوگاه بر زمین نشست ومسئولین ایرانی ما را تحویل گرفتند . یکی از دوستان همراهم گفت کاظم اشهد خود را بخوان به زودی اعدام خواهیم شد من کمی ترسیدم وگفتم خدا کند قبل از اعدام دخترها وهمسرم را ببینم. به هتل المپیک رسیدیم به ما گفتند برای اینکه خستگی را ازتن بیرون کنید دوشی بگیرید. بعد شام آوردند. ما همچنان درانتظار ساعت اعدام ویا رفتن به زندان بودیم دو روز بعد خانواده ام به تهران آمدند ومن را تحویل گرفته وبه اهواز آمدیم همه چیز برایم خواب و رویا به نظر می رسید اکنون ۱۳سال از آزادی من می گذرد.
خدا کمکم کرد شغلی پیدا کردم وصاحب سه دختردیگر شدم دو دخترم ازدواج کردند صاحب دو نوه هستم ولی هنوز یک دغدغه فکری دارم وآن آزادی دیگردوستانم از اسارت فرقه رجوی است که آنها هم به آغوش خانواده برگردنند. خوشحالم که این روزها خبرهای خوب وخوشحال کننده ای ازآلبانی می رسد خیلی از دوستان سابقم آزاد شده اند. مالک ، امیر،علی و… به امید آزادی دیگردوستان اسیر
انتهای پیام / انجمن نجات استان خوزستان