آنچه در ادامه میخوانید شرحی بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با پدر شهید محمدتقی عباسی است:
«فرزند اولم بود. بعد از اینکه خواندن و نوشتن را آموخت، پابهپای من کار کرد. پسر سر به راهی بود. عصای دست من و مادرش بود. هرچه به او میگفتیم، جز چشم جواب دیگری نمیداد.
همیشه سعی میکرد نمازش را اول وقت بخواند. برای همه احترام قائل بود؛ اما به من و مادرش جور دیگری احترام میگذاشت.
در اوقاتی که بیکار میشد، به اعضای فامیل سر میزد. همیشه در جمع خانواده بود.
عزاداریهای امامحسین(ع) را خیلی دوست داشت. در زمانهای عزاداری، همیشه در هیئت محله بود.
حجاب خانمها را خیلی مقدس میدانست. خواهرش را همیشه نصیحت میکرد و میگفت: «حجاب تاج بندگی است.»
انقلاب که شد، عاشق این بود که همراه من و مادرش به راهپیماییها و تظاهراتها بیاید.
زندگی او تا ۱۸سالگی اینچنین گذشت تا اینکه وقت سربازی رفتنش شد. ما خیلی به او وابسته بودیم، میگفتیم که برایت معافیت میگیریم، نرو! خیلی اصرار کرد. میخواست در زمان جنگ، او هم خدمتی انجام دهد. هر کار کردیم، نتوانستیم مانع رفتنش شویم.
میگفت: «اگر من به جنگ نروم، جنگ تمام نمیشود.»
او در عملیات مرصاد به دست منافقین تروریست به شهادت رسید. مرصاد آخرین جنگ در ایران بود.
او هجدهماه خدمت کرده بود و تنها ۴۰ روز از خدمتش باقی مانده بود.»
انتهای پیام