چند روز پیش اتفاقی گذرم خورد به نزدیک مقر اسیران در بند فرقه رجوی در تیرانا،وای خدا کاش نمی رفتم اون سمت، خدا رو شکر که شما اون نگاه ها رو ندیدید، هزار و چند حرف داشت،یکیش این بود: “هل من ناصر ینصرنی؟”
تمام نگاه ها فقط همین جمله را فریاد می زد:”آیا کمک کننده ای هست که ما را یاری کند”. واقعا داشتم خون گریه می کردم به حال نفراتی که هنوز اسیر چنگال رجوی هستند.
خیلی چیزها مثل برق و باد از جلوی چشمام گذشت. سال های بیگاری های اشرف و لیبرتی که رجوی و دارو دسته اش به اردوگاه کار اجباری تبدیل کردن. اردوگاه کار اجباری که دار و دسته رجوی تبدیل به اردوگاه مرگ تدریجی کردند.
البته نمی دانم که شهردار سابق نیویورک جولیانی روی حساب بر تحقیقات گفت یا همین طوری به قول معروف تیری توی تاریکی انداخت ولی شک ندارم پولی که فرقه رجوی می داد برای هر موضع گیری حتما که خیلی سبیل آقا رو چرب می کرد اما هر چی بود به خال خورد و ناخواسته یا ندانسته حقیقت رو گفت البته یکی از صد هزار هم نبود.
سرها افتاده، کمرها خم، چشم ها نگران و به دنبال کمک گرفتن. فقط خدا می داند که چی توی ذهن نفرات بود ولی بنا به تجربه می شه حدس زد که به چی فکر می کردند. بیگاری و باز بیگاری و باز هم بیگاری، تا زمانی که نفرات زیر دست و پای رجوی و دارو دسته اش تلف بشن. روزهای لیبرتی جلوی چشمم می اد که داشتیم زیر کارها ذره ذره می سوختیم و جان می دادیم و کسی هم نبود که صدای ما رو بشنوه . البته مگر می شد از دیوارهای سانسور رجوی حرفی بیرون بره، شده بودیم آدم کوکی همه چیز مصنوعی مثلا شادی های عید نوروز و لبخندهاش لبخند نبود که زهرخند بود که روی صورت ها بود.
روزهای درست کردن مثلا زمین فوتبال در لیبرتی یادم میاد با بیل و کلنگ های دست ساز عهد حجر. نه اینکه نباشه بهترش هم بود ولی واسه مقر مثلا مسئولین بود که حتی سالی یک بار هم محض قسم حتی نوک انگشتشون رو به دسته بیل هم نمیزدند. این بیگاری اون قدر پر فضاحت بود که صدای عراقی ها در اومد که بیاین برین لودر و ماشین آلات راهسازی کرایه کنید. بعد هم توی نشست های مختلف میگ فتند که کسی از کار کردن که نمی میره اگر هم از زور کار کردن مرد روی سنگ قبرش می نویسیم از بس کار کرد مرد.
حالا باز این اسرا رو می خوان ببرن اشرف تازه ساز مثلا باز هم بیگاری پشت بیگاری حتما می خوان بگن که آلبانی رو گلستان کردیم جانش را یک سری می کنند پزش رو مریم رجوی میدهد. رجوی که حتی زحمت اتو کردن لباس های خودش رو هم به خودش نمیده. اگه پاچه خوار های رجوی بخونن می گن که بله مشغول پیش برد امر سنگین مبارزه هست که من توی مقاله قبل نوشتم که گردن درد نگیری رجوی از بس میری دست بوسی اربابانت. واقعا هر کس هر کاری از دستش بر میاد باید برای این اسرا انجام بده. تنها کاری که من و امثال من می تونن و باید انجام بدن افشاگری هرچه بیشتر چهره واقعی این هیولا است
یادداشت از اکبر حسنی – آلبانی
انتهای پیام