• امروز : شنبه - ۳ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 23 November - 2024

یادداشت یک جدا شده از فرقه رجوی:وقتی از دستور سرپیچی کردم و به خانواده ها سنگ نزدم

  • کد خبر : 10742
  • 20 سپتامبر 2017 - 11:21

در روزهایی که خانوادهای افراد اشرف برای دیدارعزیزانشان اطراف نرده های این قرارگاه مجاهدین در عراق می آمدند، شخص رجوی برای ما و همه نفرات ضوابط خاص خودش را گذاشته بود و در یک نشست عمومی شخصا با عرض معذرت خانواده های محترمی را که برای دیدار فرزاندانشان می آمدند خانواده های نجاستی و وزارتی و یا خانوادهای الدنگ نامید و خودش شخصا همه ما را به اصطلاح توجیه کرد که هر گونه صحبت با اینها عین ملاقات با وزارت اطلاعات است!! در حالیکه اکثر افراد این خانواده ها افرادی سالخورده بودند و بعضا حتی توان راه رفتن نداشتند و ما که به عنوان حفاظت آنجا بودیم نباید با آنها حرف میزدیم اما توی دلم یا با دوستان صمیمیم حرف میزدیم و می گفتیم آخر این پیرزن یا پیرمرد بیچاره چه گناهی کرده که ما باید به محض اینکه نزدیک نرده ها می آمدند آنها را سنگ باران میکردیم و آنها را به باد فحش و ناسزا می گرفتیم و هر کسی که از این کار سرپیچی می کرد به او مارک میزدند که: «تو خودت مسئله دار هستی و بریدی و…».

یک روز یک مینی بوس پر از افراد پیرزن و پیرمرد برای دیدار عزیزانشان آمده بودند. آن بیچاره ها هموطنان بلوچ ما بودند که یکدفعه دیدم تمام فرماندهان سازمان از جمله فرمانده حفاظت اشرف که آن موقع زنی بود به اسم ژیلا و همۀ دوستان جدا شده از شقاوت و بیرحمی او حتما بسیار شنیده اند، آمدند و با حرص و ولع ما را به دشنام و حمله به این بیچاره ها دستور دادند انگار که سپاه پاسداران ایران آمده آنجا و میخواهند ما را قتل عام کنند!!.

خدا را گواه میگیرم این خانوده ها شعاری جز فقط درخواست ملاقات یا یک خبر از فرزندانشان شعار دیگری نمیدادند اما من با عرض پوزش از هموطنان و طلب بخشش نفر فلاخن زن آن ضلع بودم اما در برابر همه هموطنانم سوگند میخورم هیچ وقت به کسی فلاخن نزدم چون دلم نمی آمد سنگ به طرف کسانی که پدران و مادران ما بودند سنگ پرتاب کنم. الکی سنگ را پرتاب میکردم اطراف که به ک

Résultats de recherche d'images pour « ‫حمله به خانواده ها با سنگ در اشرف‬‎ »

سی از این خانواده های بلوچ که روی یک خاکریز جمع شده بودند نخورد و از طرفی هم نمیتوانستم سنگ پرتاب نکنم چون در این صورت به من هزار مارک میزدند.

شخص فرمانده ضلع بر سرم فریاد کشید: تو که با فلاخن نقطه میزنی چرا اینها را نمیزنی؟! من ناخوداگاه بدنم لرزید و یخ کردم و گفتم من سنگ نمی اندازم هر چه اصرار کرد سنگ نینداختم چون چهرۀ چروکیدۀ آن پیرمردان و پیره زنان معصوم و مظلوم را وقتی می دیدم قلبم آتش میگرفت و توی دلم می گفتم ای خدا ما می گوئیم برای آزادی مردم می جنگیم آخر اینها چه گناهی مرتکب شده اند که باید هدف سنگ فلاخن ما قرار بگیرند؟؟!! با خودم

می گفتم خوب اجازۀ ملاقات ندهید چرا باید اینها را بزنیم؟؟!

خود آن فرمانده ضلع برای اینکه جلوی آن فرماندهان بالا و شخص ژیلا خودی نشان بدهد دو فرد ربات و آشغال دیگر را هم با خودش اجیر کرد و رفتند شروع کردند به سنگ پرانی که تعدادی از همان افراد مسن سنگ خوردند و دقیقا حضور ذهن ندارم چند نفر هم سرشان شکست و خون جاری شد.

به خدا قسم این شقاوتها و بیرحمیها را تا قیامت فراموش نمیکنم که چطور این پیرمردان و پیرزنان که پدران و مادران ما بودند باید توسط خود ما سنگ می خوردند و در خون می غلطیدند… به خدا اگر هر انسانی یک ذره وجدان و شرافت داشت و آنجا حضور می داشت قلبش می لرزید و توی دلش رجوی را لعن و نفرین می کرد که به چه گناهی این افراد مسن را غرق به خون می کنید.

خدایا گواه باش هر چه نوشتم با چشمان خودم دیدم و خودم آنجا حضور داشتم بماند که خودم چند بار سر اینکه سنگ پرتاب نکردم و آن افراد را نزدم در نشست فحش و فحاشی موسوم به «دیگ» سوژه شدم.

خدا رجوی را لعنت کند. او باید پاسخ این جنایاتش را روزی در برابر عدالت بدهد.

یادداشت از رضا شیرازی (اسم مستعار) جدا شده از فرقۀ رجوی در آلبانی

انتهای پیام / پیوند رهایی

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=10742