الف: خطرات فرقه برای فرد
محو هویت شخصی افراد در جهت نیل به هویت جمعی؛ نظام قبیله ای (قدم اول)
نخستین گام سیستم های فرقه ای برای در دست گرفتن عنان تفکر و اختیار افراد، تهی نمودن آن ها از هویت فردی و امحاء این هویت فردی در یک هویت جمعی جعلی است. در صورت موفق بودن فرقه در این امر، فرد احساس فردیت خود را به شدت از دست می دهد و به نوعی بیگانگی فکری و روانی دچار می گردد. این شیوه قدم اول است و فرقه ها در این روش نوعی سیستم قبیله ای را به کار می برند. در قبایل بدوی و جوامع ابتدایی نیز با این شکل از هویت جمعی مشترک مواجه هستیم.
محو هویت جمعی فرقه در جهت تثبیت شخصیت رهبر فرقه؛ تبدیل قبیله به فرقه (قدم دوم)
پس از استحاله فردیت فرد در یک هویت جمعی، در دومین گام در جهت نیل به در اختیار گرفتن عنان فکری و روانی افراد، فرقه هویت جمعی ای که خود برای افراد و اعضایش جعل نموده است در هویت شخصی رهبر فرقه استحاله می کند و به این ترتیب،هویت جمعی فرقه در وجود رهبر فرقه متجلی می شود. از این پس ماهیت قبیله و فرقه از هم جدا می شود.
این مرحله از استحاله، غالباً همراه با یک واقعه تاریخی در فرقه رخ می دهد و از آن پس رهبر فرقه با اعلام چیزی شبیه به انقلاب ایدئولوژیکی که توسط سران مجاهدین خلق دراشرف اعلام شد، نوعی تحول اساس در روند فرقه ایجاد می کند. در این تغییر رویه، اختیارات رهبر گروه فرقه به نوعی شخص محوری افراطی تبدیل می شود و رهبر گروه از این پس به هیچ کس پاسخگو نخواهد بود. این مرحله سرآغاز تبدیل یک گروه به فرقه است…
تعطیل منطق افراد
برای کنترل ذهن و تحت اختیار گرفتن افراد هیچ راهی به اندازه تعطیل نمودن منطق افراد و نشاندن منطق شخصی رهبر فرقه به جای آن کارگشا و کارآمد نیست. وقتی فردی منطق خود را در منطق فرقه استحاله نماید دیگر هیچ خطری برای فرقه ندارد و تبدیل به ماشین تمام عیار برای اجرای فرمان های فرقه خواهد شد…
اتلاف عمر افراد
شاید هیچ یک از مضرات ساختار فرقه ای به اندازه ی اتلاف عمر افراد مهم و تعیین کننده نباشد. ساختار فرقه ها به نحوی است که وقتی شما وارد آن می شوید یا باید قوانین و تعالیم فرقه را به طور دربست و کامل بپذیرید تا به وعده های رهبران فرقه ها برسید یا به زودی، طی چند جلسه ی اول، احساس ناخوشایند نچسبی، شما را از فرقه جدا می کند یا بهتر است بگوییم فرقه شما را پس می زند.
رهبر فرقه اگر احساس کند که کسی ظرفیت جذب شدن را ندارد و یا کارایی مورد نظر در او نیست با روش های مختلفی او را از گروه خواهد راند. اما این امر در صورت خوش شانس بودن شماست. اگر توانایی های شما مورد توجه رهبر گروه قرار بگیرد و در گروه ماندگار شوید وضع به مراتب سخت تر و خطرناک تر خواهد شد.
وقتی که در یک ساختار فرقه ای قرار می گیرید تا مدت نسبتاً قابل توجهی مجذوب جذابیت های فرقه خواهید شد… اگر کمی زیرک و اهل مطالعه و تفکر باشید و هنوز رگه هایی از هویت فردی در وجودتان باشد و کلید منطق تان را خودتان خاموش نکرده باشید پس از مدتی تناقضات رفتاری و گفتاری متعددی را در فرقه کشف می کنید! … از خودتان می پرسید که چرا باید برای رسیدن به حقیقت دروغ گفت؟ یا چرا باید طوری رفتار کنیم و چهره ای از خودمان به دیگران نشان بدهیم که در واقعیت آن نیستیم؟ چرا پول، زیبایی و تملق، نزد رهبر گروه این همه جایگاه دارد و چرا کوچکترین نقدی برتافته نمی شود؟ … اگر سکوت پیشه کنید و به خودسانسوری ادامه دهید که هیچ اما اگر چشیدن از شجره ممنوعه موجب شود چشمتان به روی تناقضات این بهشت دروغین باز شود و انتقاد و نافرمانی پیشه کنید با سخت ترین روش ها با شما مقابله خواهد شد.
از نقطه ورود شما به فرقه تا مقطع جدایی دردناک تان از آن حداقل پنج سال طول خواهد کشید و این تازه در بهترین شرایط و وضعیت عادی است. اگر در طی این چند سال در فرقه به روش های مختلفی مثلاً از طریق ازدواج های فرقه ای مقید شده باشید جدا شدنتان از فرقه، امری به مراتب دشوارتر، دردناک تر و خطرناک تر خواهد بود و لذا کمتر کسی به فکر جدایی از فرقه ها می افتد…
اتلاف پول افراد
فرقه ها علاوه بر آن که از شما به عنوان یک نیروی کار ارزان یا حتی مجانی سوء استفاده می کنند و یا با بهره برداری از اعتقاد هواداران شان، برای خود جایگاهی اجتماعی تعریف می کنند به راحتی پول و سرمایه نقدی شما را نیز از چنگ تان بیرون می آورند…
اساساً فرقه ها برای بقای خود نیازمند پول اند و به همین جهت افراد ثروتمند یا حتی کسانی که ثروت آن چنانی ندارند اما به سبب قرار داشتن در موقعیت های اجتماعی مهمی می توانند منابع قابل ملاحظه ای را برای فرقه جذب کنند از جایگاه ویژه ای در فرقه برخوردارند.
ایجاد محدودیت های اجتماعی
فرقه ها علاوه بر آن که خودشان محدودیت هایی را برای اعضایشان به وجود می آورند موجب بروز بسیاری از محدودیت های اجتماعی از سوی نهادهای سیاسی و امنیتی برای اعضای خود و حتی کسانی که از فرقه ها جدا شده اند نیز می گردند. کسانی که مُهر عضویت یک فرقه را در پیشانی دارند به سختی می توانند آینده ی مطمئن و بهنجاری را برای فعالیت های سیاسی و اجتماعی خود پیش بینی نمایند.
به فرقه ها به عنوان یک ظرف بالقوه برای بروز مشکلات امنیتی نگریسته شده اند و همین امر موجب می شود که محدودیت های زیادی پیش روی افرادی که در فرقه ها بوده یا هستند قرار گیرد. بنابراین، اعضای فرقه هم باید محدودیت های خود ساخته ی درون فرقه ای را تحمل کنند و هم از آزادی های عمومی اجتماعی نیز تا حد زیادی محروم بمانند…
ایجاد آسیب های روانی به افراد
عضویت در فرقه ها در درازمدت می تواند به راحتی آسیب های روانی جدی بر شما وارد آورد و یا حتی تا سر حد جنون شما ادامه یابد.
خانم سینگر در کتاب فرقه ها در میان ما می گوید: “اعضای سابق فرقه ها غالباً از پشیمانی خود، به سبب اتلاف سال ها عمرشان در فرقه، سخن می گویند و همین امر موجب بروز نوعی احساس شرم و گناه در آنان می شود، یعنی در خصوص رفتارشان با اقوام، والدین و دوستان شان احساس شرم می کنند. در مورد کارهایی که انجام داده اند و دروغ هایی که به خاطر فرقه به دیگران گفته اند؛ بابت همه ی این ها شرمسارند و بار این شرمندگی را ممکن است تا مدت ها پس از خروج از فرقه به دوش بکشند.
بسیاری از اعضای فرقه ها حملات هول و هراس را تجربه کرده اند. این حملات به صورت دوره های مجزای ترس شدید یا ناراحتی های دیگر و علائمی از قبیل: کوبش قلب، تعریق، احساس خفگی، درد در ناحیه سینه، احساس سرگیجه و تجربه ی تهی شدن از شخصیت خود، بروز می کند…
ترسی از فرقه، ترسی پایدار است که ممکن است مدت ها طول بکشد. به ویژه آن که اگر گروه به اعمال خشونت نیز تمایل داشته باشد. بسیاری از جداشدگان را رهبر یا اعضای فرقه تهدید می کنند و افراد جدا شده بیم دارند که سرسپردگان فرقه به اعضای خانواده شان صدمه بزنند.
ترس از خویشتن یا «خویشتن هراسی» که ترسی درونی است، متأثر از تهدیدهای فرقه ای است که ترک فرقه را منجر به بدبختی و نزول خود می انگارند. سینگر ریشه ی این ترس را در تحقیرشدگی های زمان حضور در فرقه می داند…
فقدان درک جهان خارج، نارسایی های ادراکی، بی ارادگی غیر حاد، زبان باقی مانده از فرقه، فقدان حافظه و حافظه ی تغییر یافته، صدمه دیدن روابط فردی و اجتماعی، تنهایی و مشکلات مربوط به ازدواج و زناشویی، مشکلات بی اعتمادی و بدگمانی، عوارض معروف به تنگ بلور و رویکرد تنفر و عیب جویی از جمله آسیب های روانی ناشی از عضویت در فرقه است.
تأثیرات مخربی که فرقه ها بر روان اعضای خود می گذارند به گونه ای است که آن ها پس از جدا شدن از فرقه احساس می کنند، گروگان فرقه بوده اند… تأثیرات قدرتمند تعالیم فرقه ای بر ذهن و روان افراد؛ زنگ خطری برای همگان است تا پیش از آن که در دام این گروه ها گرفتار شوند اقدامات روشنگرانه و پیشگیرانه ای انجام دهند…
اعضای سابق فرقه ها، بعضاً دچار تنش هایی با خود و اطرافیان می شوند که نمونه آن در موضوع مربوط به سندرم استکهلم یا سندرم گروگانگیری مشاهده شده است. در این سندرم، فرد گروگان گرفته شده، پس از مدتی با گروگان گیر ابراز همدردی و همنوایی کرده و حتی برای جلوگیری از آسیب دیدن او خود را به خطر می اندازد…
هنگامی که دو نظام اعتقادی متفاوت و تا حدودی ناسازگار و متناقض وجود دارد که یکی فرقه ای و دیگری غیرفرقه ای است، و این دو برای برتری یافتن در ذهن عضو سابق یک فرقه به رقابت می پردازند، تعارض میان آن ها ممکن است گم گشتگی روانی را موجب شود. این امر، خود، ممکن است بلاتکلیفی و سردرگمی درباره ی صحیح و ناصحیح را به بار آورد و این که شیوه ی مناسب و مسئولانه ی رفتار با توجه به مجموعه شرایط کدام است…
ماهیت نظام و تفکر فرقه ای نوعی دوگانگی در رفتار و پندار را ایجاب می کند… که این آسیب ها را فقط باید در شرایط محیطی فرقه به طور نامحسوس مورد مطالعه قرار داد که به نوبه ی خود امری دشوار است، زیرا ورود پژوهشگر به قصد مطالعه و بررسی این آسیب ها در فرقه یا امکان ندارد، یا حتی اگر محقق بتواند با لطایف الحیلی خود را در این سازمان وارد نماید و مشابه اعضای فرقه بیندیشد و عمل کند خطر گرفتار شدن در نظام اعتقادی فرقه برای او نیز متصور است. اعضای فرقه هیچ گاه به کسی که از بیرون می آید اعتماد نخواهند کرد و بنابراین همه ی رفتار و گفتار آن ها نزد یک فرد بیرونی نوعی نقش بازی کردن و رازپوشی است.
فرقه ها می توانند با تحقیر، تمسخر، ارعاب، مغزشویی و تحت فشار قرار دادن شما، هویت فردی تان را در بلند مدت از شما بگیرند و شما را از خودتان تهی کنند. تعالیم فرقه ای می توانند شما را از یک پیشینه ی اعتقادی که ریشه در اعماق وجودتان دارد جدا نموده و روان تان را به طور قابل توجهی تهدید کند.
ب: خطرات فرقه برای جامعه
پایه ای ترین خطر فرقه برای جامعه آنجاست که فرقه ها با تشکیل یک هویت جمعی فرقه ای، مانع شکل گیری هویت اجتماعی واحد می گردند و از آنجا که جامعه، اساساً بر مبنای هویت جمعی شکل می گیرد با خُرد شدن هویت ها انسجام هویتیِ جامعه نیز عملاً در معرض فروپاشی قرار می گیرد. فرقه ها بر خلاف سایر گروه ها که در عین تفاوت و تمایز، در یک کل به هم پیوسته، ساختار کلی اجتماع را تشکیل می دهند، نه تنها خود را از بدنه ی اجتماع منزوی و جدا می کنند بلکه در کل ساختار اجتماع نیز خلل وارد می آورند. تفاوت و تمایز فرقه ها از نوعی نیست که آسیبی به ساختار کلیِ نظام اجتماعی نرساند.
جذب نخبگان جامعه و استخدام استعداد آن ها به نفع فرقه
فرقه ها با جذب و در اختیار گرفتن نخبگان و قشر نخبه ی جامعه و استخدام استعدادهای آن ها به نفع خود، جامعه را از این استعداد و دستاوردهای آن محروم می کنند و همه توانایی های نخبگان را درجهت منافع و اهداف – غالباً ضد اجتماعی خود – به کار می گیرد. فرقه ها با استفاده از شعارهای جذاب و خصوصاً جوان پسند، شما را متقاعد می کنند که زندگی شما را متحول خواهند کرد و از این کسالت و تکرار همیشگی رها خواهید شد.
ظرفیت بالقوه ی ایجاد اخلال های اجتماعی و امنیتی
فرقه ها همواره در همه ی حکومت ها جزء خطرات بالقوه برای ایجاد نا امنی اجتماعی و بر هم زدن نظم اجتماعی تلقی شده اند و از همین رو به دید یک مسأله ی امنیتی به آن ها نگریسته شده است. بدیهی است هرگاه گروهی با هوادارانی از چند ده نفر تا چند میلیون نفر در جامعه ای وجود داشته باشد که اغلب اعضای آن حاضرند برای آرمان های گروه شان دست به هر کاری بزنند هر لحظه بیم آن می رود که آشوب و اغتشاشی تمام عیاز از دل یکی از همین فرقه ها بروز کند.
نگاه داشتن منابع مالی، فکری و اجتماعی در یک نقطه کوچک
فرقه ها خصوصاً با ماهیت مذهبی و معنوی، کانون تجمع منابع مالی و فکری و اجتماعی می شوند. وجود نذورات – و احیاناً موقوفات – سیل ثروت سرشاری را نصیب سران فرقه ها می کند. از سوی دیگر گروه نخبگانی که جذب این فرقه ها می شوند مسئولیت تبلیغات و معرفی تعالیم فرقه را بر عهده دارند. سرمایه های مسدود شده در فرقه ها به جای آن که به اقتصاد کشور، تزریق شود و موجب رونق اقتصادی گردد، غالباً یا در بانک های خارج از کشور سپرده می شود و یا صرف خرید املاکی می شود که به نام رهبر فرقه است و حتی اعضای خود فرقه نیز کمترین نفعی از این ثروت سرشار نمی برند. در این میان صرفاً جیب رهبران فرقه ها و فرزندان شان از این پول های کلان، پر می شود. با این که بسیاری از اعضای فرقه ها – خصوصاً شهرهای کوچک – از میان طبقات متوسط و پایین جامعه اند اما رهبران فرقه ها اغلب در سطح بالایی از رفاه و تنعم زندگی می کنند و از پولی که ذره ذره توسط همین مریدان ضعیف و متوسط به خرانه آن ها ریخته می شود لذت می برند.
تزلزل کانون خانواده
فرقه ها با خط کشی های اعتقادی جعلی، حتی بین اعضای خانواده ها نیز نوعی بدبینی و تفرقه اعتقادی به وجود می آورد. فرقه ها همچنین اعضای خود را بر ضد خانواده هایشان، با استفاده از تفکرات افراطی منطبق بر ایدئولوژی شان برمی انگیزند.
برای مثال، یک فرقه سیاسی از عضوشدگان جوان با وادار کردن آنان به گفتن دروغ عمدی به والدین شان در حالی که یک نفر از مسئولان هنگام تماس کنار آن ها می نشست آزمایش به عمل می آورد. این کار هم برای جدا کردن اعضا از خانواده هایشان و هم به منظور تعلیم آنان به اطاعت از دستورات غیرمنطقی فرقه صورت می پذیرفت.
فرقه های روان شناسی و خود ارتقایی، به طور خاص با این ویژگی شناخته می شوند که اعضای خود را به بازخوانی گذشته خود با دیدی دیگر وا می دارند و خصوصاً به آنان تصویری شیطانی از والدین شان می دهند که اصلاً به آنان اعتماد نکنند.
فرقه های مذهبی اعضای خود را تعلیم می دهند تا بیرونی ها، حتی اقوام درجه یک را مانند شیطان تلقی کرده و به هر قیمت از آن ها گریزان باشند…
برگرفته از کتاب در قلمرو سایه ها
نوشته: احسان احمدی و سمیه شاه حسینی
صفحه های: ۱۷۴ الی ۱۷۸
تنظیم از عاطفه نادعلیان
انتهای پیام