سران فرقه رجوی بعد از آنکه در عملیات افول جاویدان شکست سنگینی متحمل شدند و سرکرده بی خرد این سازمان ضدبشری برای آنکه بتواند این شکست بزرگ را توجیه نماید ، خانواده را عامل آن دانسته و طلاق ایدئولوژیک را که شامل تمام عناصر فرقه بغیر از خودش می شد را پایه گذاری نمود و از همه افراد متاهل که در اشرف حضور داشتند خواست تا همسرانشان را بطور حضوری و یا غیابی طلاق دهند که این خود بزرگترین چالش در مسئله خانواده میباشد که این فاشیست ان را برنامه ریزی نمود و باعث شد تا بسیاری از عناصری که خود را شیفته طبل تو خالی میدانستند نیز به آن پایبند شوند در صورتیکه خود سرکرده هوسرانش به عیاشی خود ادامه میداد و تمام زنها و دختران فرقه را یک شبه به عقد خود در اورده بود .
خانم عباسی همسر فداکار رضا علی میرزائی که روزگاری با هزار امید و ارزو با وی ازدواج نموده بود به دفتر انجمن نجات آمده و در مورد شوهرش سئوال مینمود و می گفت تازه فاطمه ( دخترش ) بدنیا امده بود که رضا برای انجام خدمت سربازی و دفاع از کشورش اعزام شد و متاسفانه خبر اسارتش سریعتر از اتمام سربازیش به ما رسید و این تازه شروع گرفتاریهای من و خانواده بود ، چرا که رضا برای آنکه بتواند از شکنجه و ضرب و شتم نیروهای بعثی خلاص شود راه فرقه رجوی را انتخاب نمود و غافل از اینکه این همان چاهی هست که تا ۳۰ سال در آن غوطه ور شد و هیچ راه گریزی نیز پیدا نکرد که هیچ بلکه باعث مسدود شدن ذهن او و گرفتار شدن بیشترش شد تا جاییکه بنا به خواسته سرکرده احمق فرقه بطور غیابی من را نیز طلاق داد که البته من به عشق فرزندانم این مزخرفات را قبول نکرده و مانده ام پای زندگیم .
خانم عباسی از سختی های زندگی تعریف میکند و از زجرهایی که در زمان تصادف پسرش و قطع شدن پای او کشیده که اگر پدر بالای سر بچه هام بود چنین اتفاقی نمیافتاد و فرزند نازنینم تا آخر عمر گوشه نشین خانه نمیشد که همه این بدبختیها را سرکرده آن فرقه ضد خانواده باعث شده ، او به پدر بچه هایم اجازه نداده که به آغوش خانواده برگردد و پسرم برای تهیه لقمه ایی نان حلال این گونه پایش قطع شود .
وی ادامه میدهد که حتی سران فرقه رجوی آنچنان ذهن او ( رضا علی میرزائی ) را شستشو داده اند که نمیتواند برای ملاقات با من و دخترم که فرسنگها راه را برای دیدنش به عراق رفته بودیم را جلو بیاد و خانواده اش را بعد از ۳۰ سال بتواند آزادانه ملاقات کند و این درخواست زیادی نبود که من و فرزندانم از جامعه به اصطلاح حقوق بشری داشتیم که نتوانستند از ما حمایت کنند .
خانم عباسی از سختیهای زندگی و همچنین از فشارهای روانی که بر فرزندانش در نبود پدر وارد آمده صحبت میکند و میگوید خیلی شبها وقتی دخترم کوچک بود به عشق امدن پدرش برایش قصه ها میگفتم و او را بزرگ کردم ولی افسوس که هیچ وقت او نیامد و هیچ وقت دست نوازش پدرش را احساس نکرد و من به تنهایی توانستم او را بزرگ کنم و این در صورتی بود که سرکرده آنها همسرم را مجبور کرده بود غیابی من را طلاق دهد که این کار فقط از عهده شیاطین بر میاید و بس که کسی را مجبور به انجام کارهای غیر انسانی نمایند .
او در ادامه از تمام نهادها و ارگانهای بین المللی که بنوعی با سازمان تروریستی مجاهدین در ارتباط میباشند درخواست کمک دارد و از آنها میخواهد ترتیبی دهند تا حداقل یک ساعت بتواند همسرش را بعد از ۳۰ سال ملاقات نماید و به او بگوید که پدربزرگ شده و اسم نوه هایش را به او بگوید . در این لحظه اشک در چشمان خانم عباسی جمع میشود و دیگر نمی تواند ادامه دهد …
براستی سران فرقه رجوی از این همه ظلم و تعدی چه هدفی را دنبال میکنند ، آیا غیر از این است که فرقه رجوی دیگر به بن بست رسیده و توان ان را ندارد که از خروج عناصرش نیز جلوگیری نماید ؟ پس چرا همچنان به اسارت عناصر فرتوت خود مبادرت میورزد ؟
انتهای پیام / انجمن نجات مرکز گلستان