همایش خانواده های اسیران فرقه ی رجوی با حضور جدا شده ها از این فرقه در استان اردبیل
وضعیت عراق نگران کننده شد و تهدیدهای رجوی برای کشتار دسته جمعی به گوش خانواده های استان اردبیل رسیده ، حضور خانواده ها دردفتر انجمن برای پیگیری آزادی اسیران و چگونگی وضعیت آنها ما را برآن داشت تا از طریق نفراتی که به تازگی از لیبرتی فرار کردند و به ایران آمدند و از وضع فرزندان خانواده ها با خبر هستند دعوت بعمل آورم تا دربین خانواده های چشم انتظار سی ساله حضور داشته باشند شاید تسکینی بردردهای بی درمان ما خانواده باشد .
دراولین مرحله با آقای رضا رجب زاده فراری از زندان لیبرتی که به تازگی وارد ایران شده تماس گرفته و بعد از تبریک رهائی ایشان از چنگالهای شیطانی رجوی ، خواهش کردیم به دلیل وضعیت نابسمان روحی خانواده ها ، چند روزی میمهان خانواده های استان اردبیل باشند که شاید همین حضور چند ساعته باعث تسکین دردهایمان باشد که خوشبخانه ایشان با کمال میل قبول کردند .
با توجه به این امر مهم که اقای علی مرادی شناخت دقیقی از روحیه خانواده ها داشته اند و مدت چهارسال تحصن پدرا ن ومادران پیر در پشت دربهای زندان اشرف ، همراه وهمدرد خانواده بودند و واقعا” بی منت و صبورانه زحمات فراوانی را متحمل میشدند به همین دلیل انجمن اردبیل بر خود واجب دانست که ایشان نیز در بین خانواده ها حضور داشته باشند.
دونفر دیگر از جدا شده ها از فرقه رجوی از استان اردبیل (آقایان خیری و پناهی ) تماس گرفتم و بعد از شرح وضعیت روحی خانواده ها آنها نیز با کمال میل قبول کردند که هرکجا وهرساعت باشد حاضرند درکنار خانواده ها باشند .
خوشبختانه مراحل دعوت به راحتی انجام شد و تمامی جداشدگان با من و خانواده ها همچون گذشته همگام و همراه شدند که خود جای افتخار دارد.
دفتر انجمن با بیشتر خانواده هایی که در دسترس بودند برای دیدار با جداشدگان و کسب آخرین وضعیت فرزندانشان که اسیر فرقه هستند هماهنگ شد و تصور من براین بود به دلیل دور بودن محل برگزاری همایش و سردی هوا تعدادکمی از خانواده ها در این جلسه حضور داشته باشند ولی اکثر خانواده ها با وجود تمامی مشکلات ، خود را به دفتر انجمن رساندند که شاید از قاصد خوش خبر، نشانی از پیراهن یوسف گم گشته شان بگیرند .
مادر امین عبدلی، دیگر چشمانش جائی را نمیدید و لی بدنبال آقای رجب زاده میگشت و به زبان ترکی میگفت : این کیست که می گوید پسر بیسواد و مظلوم مرا میشناسد، به خدا اگر بگوید میشناسم زیرپایش را میبوسم …..واقعا” جائی را نمیدید ولی خودش به هر طریقی که شده به دفتر انجمن رساند بود ، (این همان حقوق بشر زنانی است که مریم قجر از آن دفاع میکند )
همه خانواده ها درسالن منتظر بودند ، سالن مملو از پدران و مادران پیر بود که فقط چشم به در دوخته بودند، ثانیه ها خیلی طولانی شده بود همه سراغ نفر فراری از لیبرتی را می گرفتند و می گفتند: یعنی این آقای حافظ را می شناسد، از برات خبری دارد، نکند پسرمن علی گفته که من هم می آیم ،شوق شنیدن پیغام و یانشانی از عزیزان ، خانواده ها را به وجد آورده بود.
جلسه با تلاوتی از قران کریم آغاز شد بعد از معرفی نفرات جداشده و خانواده ها، اولین سخنران آقای رجب زاده بود چرا که خانواده ها فقط منتظر کسی بودند که از وضعیت زندانی ها در لیبرتی خبری دهد که فرزندانشان در آن اسیرند ، چهره مهربان ولی غمگین آقای رجب زاده بیانگر تمامی دردهای بود که بیست و هشت متحمل شده بود.
صوت بسیار آرام ولی دل پرکینه آن حکایت از درد درون داشت با دیدن چهره خانواده ها زخمهای قلبش تازه شد، وحله اول صحبت برایش خیلی سخت بود میگفت: وقتی این مادران را می بنیم تازه میفهمم مادرم در عرض بیست وهشت سال دوری وبی خبری از من چه کشیده ( وشروع به گریه کرد) ……
آقای رجب زاده را به خانواده ها معرفی کردم و دلیل اسارت بیست هشت سال را پرسیدم :جواب دادند: بله من جبهه جنگ زخمی شدم وبه دلیل خون ریزهای زیاد بیهوش شده بودم و وقتی به هوش آمدم فهمیدم که به اسارت نفرات منافقین در اشرف درآمده ام، به من گفتند بعد از بهبودی به ایران برمیگردی ولی همان برگشتن به بیست هشت سال طول کشید من صاحب زندگی و همسر و دو فرزند بودم ، بیشتر جدائی از همسر وفرزندان و پدر مادرم مرا اذیت میکرد ، چندین بار درخواست کردم که با خانواده ام صحبت کنم و آنها به دروغ گفتند که خانواده ات را نظام اعدام کرده خواستم از طریق نامه واقعیت قضیه را بدانم که واقعا” خانواده ام اعدام شدند، یا نه !
نامه نوشتم و بعد چند روزی فهیمدم که تمامی نامه ها را سوزانده اند و اعلام کردند که فرستادیم …. چندین باراعلام جدائی کردم، درنشست هزار نفری بدترین توهینها و اهانتها را شنیدم، عکسهای بچه هایم همراهم بودند با حیله و نیرگ همه عکس ها را ازمن گرفتند و آتش زدند ،به هیچ عنوان راه ارتباط با خانواده ام نبود در طول مدت بیست وهشت سال تمامی فکرم خانواده ام بود.
(وموقع صحبت اشک از چشمان آقای رجب زاده بی اختیار سر ازیر می شد و خانواده ها مات و مبهوت اشکها و صحبتهای وی بودند) تا اینکه باخبر شدم عده ای از خانواد ها پشت درب اسد(درب بزرگ زندان اشرف) تحصن کردند و وقتی صدای بلندگوها را می شنیدم به دنیا و زندگی دوباره امیدوار می شدم، بیشتر خانواده ها را در درب جنوب و دیگر دربها می دیدم و فهمیدم که تاریخ انقضای رجوی فرار رسیده، دوبار با دیدن خانواده ها جان گرفتم و اعلام جدائی کردم، زندانیم کردند که چرا دچار عاطفه خانواده شده ای، تا چندین ماه زندانی بودم ولی دیگر تصمیم داشتم به هر قیمت که شده بایستی فرار کنم ولی همیشه تحت تعقیب بودم وقتی به لیبرتی آمدم باردیگر اعلام جدائی کردم ومجدداً زندانی شدم ولی این بارجدی تر از گذشته نوشتم : من خانواده ام را می خواهم … مادرم و همسرم را میخواهم… اگر آزادم نکنید شبانه روز فقط فریاد میزنم … تااینکه من را تحویل به سازمان ملل دادند وقتی به هتل آمدم تمام وجودم ترس بود ولی بعد از گذشت چند ساعته فهمیدم بیست وهشت سال زندگی را خیلی راحت ومفت باخته ام ، من مدیون نظام جمهوری اسلامی ایران هستم، هرچند من در بین کسانی بودم که مخالف نظام بودند و خیانتها و جنایت های بیشماری در حق نظام و ملت ایران روا داشته اند ولی وقتی به هتل آمدم در اولین فرصت تلفن همراه در اختیارم گذاشتند، طریقه استفاده از موبایل را نمی دانستم فکر میکردم چون حجم کوچکی دارد تا حرکت بکند قطع خواهد شد به همین دلیل اولین شب نزدیک به هفت ساعت از عراق با مادر وبچه هایم صحبت کردم و همین باعث دست درد من شد چرا که به هیچ عنوان نمی خواستم با جابجای دستهایم صدای خانواده ام که بعد از بیست وهشت سال می شنیدم قطع شود در همین هنگام (گوشی موبایل آقای رجب زاده زنگ میزند):
سلام دخترم ، عزیز بابا، من تولدت را تبریک میگم ، بله خیلی سعی کردم که درجشن تولدت بعد از بیست هشت سال باشم ولی شرمنده شدم می دانی کجا هستم ؟! در استان اردبیل کنار مادران و پدران پیر ،یاد مادر خدا بیامرزم افتادم وقتی صدایم را برای اولین بار شنید آرام شد … و خیلی آهسته با بغض گریه می کرد. آری دخترم تولد تو مصادف شد با دعوت خانواده ها ی چشم انتظار سی ساله که اسیرانشان دردست جلاد و بی دین وایمان رجوی گرفتار هستند، من شرمنده تو باشم مهم نیست ولی نخواستم شرمنده خانواده های دردمند شوم بدان عزیزم وقتی برگشتم حتما تلافی میکنم خداحافظ .
خواهر کوچک امیر اصلان سئوال کرد : آقای رجب زاده با تمام شستشوی مغزی و شکنجه های جسمی وروحی جلادان رجوی باز آن عشق و عاطفه فراموشتان نشده و هنوز بعد از بیست و هشت سال به فکر خانواده خودتان و ماخانواده ها هستید واین جای شکر دارد.!
آقای رجب زاده : بله عزیزم شما خواهر کیومرث یعنی اصلان هستید؟ آفرین ، هیچ کس عشق به خانواده و پدر و مادر را فراموش نکرده و نخواهد کرد به هرصورت برای اینکه جان سالم از زندان شکنجه رجوی بیرون ببرند میگویند که من پدرومادر ندارم! چی کار کنند بدبخت ها همه در زندانهای انفرای باید بمانند
جادارد از محبت و احترام آقای رجب زاده نسبت به خانواده های اسیران فرقه رجوی، نهایت تشکر وقدرانی را داشته باشیم که باتوجه به این امر مهم که می دانستند زمان حضور در کنار خانواده ها در استان اردبیل مصادف است با تولد یگانه دخترش در گیلان ترجیح دادند که درکنار خانواده ها باشند و با آنها همدردی کنند ،ما هم امید داریم در سال آینده درچنین روزی در کنار اسیرانمان باهم تولد دختر مهربان و صبور آقای رجب زاده را جشن بگیریم ، انشاالله.
دنباله صحبت را آقای مرادی ادامه دادند: من هم نظامی بودم که به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمدم وبعد از هشت سال اسارت، با حیله ونیرنگ اعضای منافقین و نیروهای بعثی صدام به شکنجه گاه و زندان رجوی(اشرف) رفتم و پانزده سال هم در این زندان فقط شکنجه روحی وجسمی شدم ،هیچ راه ارتباط با خانواده ام نداشتم ، من کسی بودم که واقعا” به همسرو زندگیم علاقه خاصی داشتم به همین دلیل چندین بار خواستم با خانواده ام تماس بگیرم که دژخیمان رجوی اجازه ندادند گفتند خانواده ات را رژیم ایران اعدام کرده چندین بار اعلام جدائی کردم باز اجازه خروج به من ندادند تا اینکه فرار کردم و وقتی به ایران آمدم کلا زندگیم متلاشی شده بود چرا که در طول این مدت که من نبودم به خانواده ام اطلاع داده بودند که من درجنگ کشته شده ام .
خانواده ها عکس به دست به طرف نفرات جدا شده رفتند همه فقط به دنبال گم شده خود می گشتند و از وضعیت لیبرتی می پرسیدند.
آقا این عکس را میشناسی برادرم را دیدی و…
در پایان ، جلسه به امید دیدار تمامی عزیزانمان با نثار صلوات بر محمد و آل محمد به اتمام رسید .
انجمن فراق از تمامی نفرات جداشده که به دعوت خانواده ها لبیک گفتند و در کنار خانواده ها با حوصله ی تمام نشسته و به دردها و سئوالات آنها با نهایت خضوع جواب دادند تشکر وقدردانی نموده و از طرفی از تمامی خانواده های دردمند و چشم به راه و منتظر نیز که دعوت این انجمن را متقبل شدند و از راه های دور در هوای سرد اردبیل خود را به این همایش رساندند صمیمانه تشکرو قدردانی می نماید.