پس از پیروزی انقلاب، گروهها و جریانات ملی و چپ سعی در تسلط بر حاکمیت سیاسی ایران داشتند، از جمله این گروهها فرقه تروریستی تکفیری منافقین بود. وقتی حرکت منسجم مردمی در جهت تثبیت و تایید نظام جمهوری اسلامی به همه گروههای مخالف اثبات کرد که مجالی برای قدرت طلبی ندارند، هر یک از گروههای سیاسی واکنش متفاوتی از خود نشان دادند که بیشتر به فعالیتهای رسانهای و مطبوعاتی و سازماندهی حزبی برای آینده محدود میشد. اما در این میان فرقه رجوی رادیکالترین رفتار را از خود نشان داد که تلاش برای تصاحب قدرت با روش مسلحانه بود.
ورود منافقین به فاز مسلحانه، به صورت تدریجی و با زمینهسازی یکساله برای افکار عمومی صورت گرفت، فرقه طی یکسال جنگ روانی طراحی شده، قصد داشت وانمود کند این نظام است که فرقه را وادار به نبرد مسلحانه کرده است.
مسعود رجوی همچنین تلاش میکرد مطالبه حرکتهای قهرآمیز را بر گردن بدنه فرقه انداخته و آن را حاصل برخوردهای نظام و نیروهای حزباللهی با عوامل مجاهدین نشان دهد.
هر چند بسیاری از هواداران و حتی برخی از نیروهای ردهبالاتر منافقین مخالف برخورد مسلحانه بودند، اما فرقه برای آماده سازی هواداران خود، آنها را پلهپله به سمت درگیری و حرکتهای قهرآمیز سوق میداد، تا خود نیروها خود به این نتیجه برسند که نیاز به مبارزه مسلحانه وجود دارد.
مسعود رجوی چنان به درستی مسیری که برای سازمان ترسیم کرده بود، پافشاری میکرد که حتی برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی یک جدول زمانبندی شده ارائه نمود.
رجوی مرحله اول فاز نظامی را که از ۳۰خرداد۶۰ شروع شد و تا تابستان ۶۱ طول کشید، مرحله بیآینده کردن نظام نامید. سازمان در این مرحله قصد داشت تا با هدف قراردادن مسئولین نظام ثبات و آینده نظام را از بین ببرد.
فاجعه انفجار در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در ۷تیر۱۳۶۰ که بزرگترین عملیات تروریستی علیه مسئولین نظام ایران محسوب میشود، نمونهای از اقدامات سازمان در سال ۶۰ بود. این حادثه که در دفتر حزب جمهوری اسلامی صورت گرفت، موجب شهادت شهید بهشتی و بیش از ۷۰ نفر از مسئولین موثر نظام شد.
اگرچه به دلیل ابعاد و آثار گسترده داخلی و بینالمللی، سازمان هیچگاه به صورت علنی مسئولیت این حادثه را نپذیرفت، اما مسعود رجوی و موسی خیابانی در صحبتهای خود از این اقدام به عنوان ضربه مهلک نام بردند.
در اسناد و نوارهای بدست آمده از سرویس اطلاعاتی حزب بعث، بعد از سقوط صدام، اعترافات فوق سری مسعود رجوی و دیگر عوامل سازمان در پذیرش مسئولیت انجام این انفجار دیده میشود. فرقه بعد از این حادثه برای بمبگذاری در بیت امام خمینی تلاش کرد، اما پس از ناکامی در اجرای این هدف رئیس جمهور و نخست وزیر را هدف قرار داد.
بعداز ظهر ۸شهریور۶۰ انفجار یک بمب قوی که توسط مسعود کشمیری عامل نفوذی سازمان به ساختمان مرکزی نخست وزیری آورده شده بود، باعث شهادت محمد علی رجایی –رئیس جمهور و محمد جواد باهنر-نخست وزیر و همچنین بعد از مدتی مجروحیت شدید، سبب شهادت رئیس شهربانی وقت شد.
ترور مسئولین تاثیرگذار نظام همچنان ادامه داشت. غیر از شخصیتهای سیاسی، سازمان به ترور شخصیتهای برجسته مذهبی نیز اقدام میکرد. سید اسدالله مدنی تبریزی، سید محمدعلی قاضی طباطبائی، سیدعبدالحسین دستغیب، محمد صدوقی و اشرفی اصفهانی روحانیون نزدیک به امام بودند که همگی آنها در محراب مسجد به شهادت رسیدند و به شهدای محراب معروف شدند.
فرقه در هدف قرار دادن برخی از شخصیتهای موثر نظام به قدری مصر بود که برای تضمین عملیات و عبور از موانع حفاظتی، عامل انتحاری اعزام میکرد.
سید عبدالکریم هاشمی نژاد و آیتالله دستغیب نمونهای از شهدای ترورهای انتحاری سازمان هستند.
اگرچه فرقه هیچگاه به هدف خود یعنی از بین بردن نظام جمهوری اسلامی از طریق حذف فیزیکی مسئولین سیاسی و مذهبی نرسید، اما توانست ضربات جبرانناپذیری بر پیکر نظام وارد کند و شخصیتهای تاثیر گذار زیادی را از آن بگیرد. آغاز دهه ۶۰ را میتوان سالهای پر التهاب ترور و ناآرامی در داخل کشور نامید.
در حالی که ایران در مرزهای غربی خود مشغول مقابله با تجاوز ارتش صدام بود، داخل کشور نیز شاهد عملیاتهای تروریستی گسترده با رنگ و بوی سیاسی بودیم.
فرقه رجوی که از همان ابتدای انقلاب نتوانست از روشهای قانونی سهمی از حاکمیت نظام بدست آورد، با اعلام رسمی ورود به فاز مسلحانه، اقدام به عملیاتهای تروریستی کرد.
مسعود رجوی نفر اول فرقه ابتدا فرمان ترور شخصیتهای سیاسی تراز اول انقلاب را با عنوان بیآینده سازی نظام صادر کرد.
بعد از وقایع ۷تیر و ۸شهریور۱۳۶۰، ابتدا تحلیل نظام این بود که نوک هرم حاکمیت ضربه خورده و حال باید با ضربات پیاپی به بدنه این هرم، از ترمیم ضربههای ۷تیر و ۸شهریور جلوگیری شود. ترورهای پراکنده که هدف بیشتر آنها مسئولین ردهبالای نظام بود در این مقطع صورت گرفت.
فرقه در مرحله اول فاز نظامی که در ۳۰خرداد۱۳۶۰ آغاز شد و تا تابستان ۱۳۶۱ به طول انجامید، قصد داشت با ترور مسئولین ردهبالای نظام ثبات جمهوری اسلامی را از بین ببرد و به جای آن به دنبال تثبیت خود به عنوان جانشین نظام اسلامی بود. اگرچه بسیاری از مسئولین سیاسی نظام در فاصله تابستان ۶۰ تا تابستان۶۱ هدف ترور قرار گرفتند، اما در عمل پیشبینی فرقه محقق نشد و تاثیر محسوسی در ثبات حاکمیت نظام ایجاد نگردید. در همین زمان ساماندهی تظاهرات گسترده مسلحانه در شهرهای بزرگ نیز با هدف ناامن سازی و ایجاد بحران در کشور در دستور فعالیت مجاهدین قرار گرفت.
این شلوغیها اغلب با مقابله خودجوش مردمی خاتمه پیدا میکرد، اما نتیجه اکثر آنها کشته و زخمی شدن تعدادی از مردم عادی و تخریب اموال عمومی بود. پس از ناکامی مرحله اول فاز نظامی، سازمان شروع به مرحله دوم فاز نظامی کرد که به تعبیر مسعود رجوی ترور تنه سرکوبگر یا همان زدن سرانگشتان نظام بود.
منظور رجوی از سرانگشتان نظام، نیروهای سپاه، بسیج، حزباللهی و کلیه افرادی بود که به نحوی با جمهوری اسلامی در ارتباط بودند.
این شیوه به حدی پیش رفت که اعضای فرقه از سوی رهبری تشکیلات حکم تیر دریافت کردند و با توجه به ظواهر افراد به عنوان ملاک ترور، بر روی مردم کوچه و بازار که ظاهر اسلامی و مذهبی داشتند، آتش گشودند.
کارنامه سازمان در نیمه دوم سال ۶۰ نشان میدهد که در بیش از ¾ عملیاتهای تروریستی انجام شده، ترور شدگان از شاغلان صنوف آزاد شامل: خواربار فروش، پارچه فروش، نانوا، سبزی فروش و بنگاهی بودند؛ و تنها ¼ ترورشدگان را نیروهای پاسدار رسمی کمیته و سپاه تشکیل میدادند.
آمار ۱۲هزار شهید ترور حاصل فعالیت منافقین در دهه ۶۰ بود. در میان ترورشدگان دختری ۳ساله به چشم میخورد که در خواب سوزانده شد؛ داستان شهادت فاطمه طالقانی اوج شقاوت عوامل سازمان را نشان میدهد که برای جنایات خود هیچ حد و مرزی قائل نبودند.
نیروهای فرقه کمکم هدف ترورهای خود را فقط بر ایجاد وحشت عمومی متمرکز کرده بودند و دیگر فقط آمار کشتهها ملاک ترور بود. به همین دلیل هدفهای ترور از میان معابر و مکانهای عمومی انتخاب می شدند که نمونه آن حادثه ۲۵مهرماه سال ۶۰ در شیراز بود.
در این اقدام تروریستی ساعت ۴بعد از ظهر اتوبوس شرکت واحد از داخل شهر با ۳۵ مسافر به مقصد شاهچراغ در حرکت بود و یک سواری پیکان نیز با فاصله کمی اتوبوس را تعقیب می کرد. عوامل سازمان سه دختر محجبه بودند که در انتهای اتوبوس نشسته و ساکی محتوی بمب به همراه داشتند.
ناگهان یکی از دخترها با فریاد گفت که اتوبوس بمبگذاری شده و همین باعث توقف اتوبوس شد. سه دختر مجاهد خیلی سریع خود را به پیکانی که اتوبوس را تعقیب میکرد رسانده و فرار کردند، خیلی زود بمب منفجر شده و آتشسوزی باعث بسته شدن دربهای بادی اتوبوس شد. قبل از اینکه مردم موفق به نجات مسافرین شوند، تعدادی از مسافران از جمله لیلا نوربخش سه ساله، زنده زنده سوختند. عملیات مهندسی نیز عملیاتی نوظهور بود که سابقه آن فقط و فقط در کارنامه فرقه به چشم میخورد.
در پی مقابله نیروهای انقلاب با ترورهای سازمان و لو رفتن بسیاری از خانههای تیمی در اوایل سال ۶۱، سازمان دستور داد افراد مشکوکی که در حوالی خانههای تیمی مشاهده میشدند، ربوده و برای کسب اطلاعات شکنجه شوند. سازمان معتقد بود جنگ ما با رژیم، جنگ دو سازمان مهندسی است و هر کس بیشتر شکنجه کند پیروز است.
تعدادی از ابزارهای شکنجه منافقین
نمونه عملیات مهندسی، ربایش سه پاسدار به نامهای طالب طاهری، محسن میرجلیلی و شاهرخ طهماسبی توسط واحدهای عملیاتی مجاهدین در تهران بود؛ این سه پاسدار بعد از انتقال به یکی از خانههای تیمی سازمان به سختی شکنجه شدند.
ضربات متعدد کابل به کف پاها که ساعتها به طول انجامید، ریختن آب جوش روی پاهای کابل خورده، شکستن دندانها بامشت و چسباندن اتو داغ به پشت کمر، فقط بخشی از شکنجههای وحشتناک اعضای سازمان بود. شاید سازمان تا زمان لو رفتن عملیات مهندسی و حضور بینظیر مردم در تشیع جنازه شهدای پاسدار، تصور هم نمیکرد که این اقدامات اینقدر برایش گران تمام شود.
عملیاتهای تروریستی فرقه رجوی نه تنها هیچ دردی از این تشکیلات و رهبران آن دوا نکرد، بلکه نفرت مردم را نسبت به این فرقه که بعدها به نام منافقین مشهور شدند بیش از پیش افزایش داد.
انتهای پیام