خانواده هائی که به عراق آمده اند حتما با نام خانم عبداللهی آشنا شده اند. ثریا عبداللهی، مادر شجاعی که با در دست گرفتن بلندگو و دادن پیام به بچه ها، آه از نهاد مسعود رجوی رهبر فرقه بلند کرد. روزی نبود که این مادر رنجکشیده، سردمدار تلاش خانواده ها برای دیدار با عزیزانشان نباشد. او واقعا به سمبل خواست خانواده ها برای دیدار با فرزندانشان در انظار همه ما که در داخل تشکیلات بودیم تبدیل شده و مسعود رجوی از این بابت بسیار ناراحت و عصبی بود.
یادم نمی رود که مسعود رجوی رهبر فرقه چه تهمت هایی که نثار او نکرد. رجوی بخشی از نشستهای صوتی چندین ساعته خود را به او اختصاص داد که در این نشست ها نفرات از صحبتهای مسعود رجوی به شدت منزجر می شدند، بخاطر اینکه تنها فرزند پسر او یعنی امیر اصلان حسن زاده هم در همان نشستها بود و او را مجبور می کردند تا بنشیند و ناسزا علیه عزیزش را بشنود.
آنجا بود که مسعود رجوی چهره واقعی خودش را نشان داد و خودش را رسوا کرد و خانم عبداللهی نقش اصلی را در رسوائی رجوی ایفا نمود. سوال ذهنی اکثر نفرات این بود که آیا درست است جلوی فرزند به مادر توهین گردد و به او تهمت ناروا زده شود؟ این مادر و فرزند به سمبل مظلومیت قربانیان فرقه رجوی بدل گشته و مورد تحسین همه بودند.
البته مسعود رجوی حق داشت تا هر چه در دل کثیفش دارد بیرون بریزد چون این مادر بلایی به سر رهبر فرقه آورده بود که انگار لرزه فروپاشی را کاملا حس کرده بود. باید اذعان کنم که از این همه ناسزا و افترا جز تعریف و تمجید از طرف همه ما چیز دیگری نصیب این مادر قهرمان نشد.
من یکی از نزدیکترین دوستان امیر اصلان حسن زاده فرزند خانم عبداللهی بودم. وقتی خودم را جای او میگذارم واقعا تحمل این دنیا را ندارم. چه به سر این پسر که نیاوردند. سخنان ناروائی که به مادر او از طرف شخص رجوی زده میشد غیر قابل تحمل بود و جز تنفر برای رهبر فرقه چیز دیگری نداشت. مصاحبه های زورکی که از او گرفته میشد واقعا دردناک بود.
اگر یادتان باشد مصاحبه ای از او در تلویزیون فرقه پخش شد. فقط من این را به خوانندگان می گویم که اگر فقط تنها به چهره این پسر نگاه کنید، هنگام مصاحبه از رنگ و روی او خواهد فهمید که چقدر تحت فشار روحی بوده است. بله دقیقا مصاحبه های زورکی از افراد گرفته می شد.
آخر من چون در خود آنها بودم میدانم که مصاحبه هایی که از افراد در سیمای به اصطلاح آزادی فرقه پخش میشد همه با فشار و تهدید بود. حتی دست نوشته های افراد از قبل نوشته شده بود و به آنها جهت بازنویسی داده می شد.
این را می خواهم به خوانندگان بگویم که این مادر واقعا چه کرد که کل دستگاه رجوی را بهم ریخت؟ آخر برای مبارزه با مادر و زیر فشار قرار دادن او حربه ای جز فرزند دلبندش که در اسارت آنها بود نداشتند که او را وادار کنند علیه مادرش موضع بگیرد و خود را از مادر جدا و او را نامادری خطاب کند و خود را انقلابی و سرباز مسعود و مریم معرفی نماید. مسئولین به صراحت به او دستور می دادند که مادرت را فدای مریم و مسعود کن.
این را به مادر گرامیم خانم عبداللهی بگویم که شما لحظه ای نباید از آن مصاحبه و فرزندت دلگیر بشوی چون جای پسرت نبودی و نمیدانی چقدر زیر فشار روحی بوده است. در صورتی که من با پسرتان دوست نزدیک بودم و میدانم که این فرزند چه علاقه خاصی به مادرش داشته و دارد. این را همه می دانستند و در دل رجوی را لعنت می کردند.
ای مادر گرامی، فراموش نخواهیم کرد که در گرمای طاقت فرسای بیابان های اطراف قرارگاه اشرف سال ها فقط با داشتن تنها یک بلندگو چه کارها که نکردی تا به حق دیدار با فرزندت که از تو توسط مسعود رجوی دریغ شده بود برسی. تو به حق نور ایمان را در دل بسیاری از ما زنده کردی تا به آینده ای روشن که به کمک خانواده ها از اسارت این فرقه رها شویم امیدوار باشیم.
همیشه یادم هست که در مقرات که بودیم وقتی صدای این مادر را می شنیدیم فرماندهان دست پاچه می شدند و با نگرانی به دنبال روشن کردن بلندگوهایی که برای مقابله با این کار اختصاص داده شده بود میرفتند و با روشن کردن آنها و نواختن سرود و ترانه تلاش می کردند تا صدای این مادر دردمند و دیگر خانواده ها را در صدای بلندگوهای قوی خودشان محو نمایند.
ما همیشه به شوخی بین خودمان می گفتیم که چرا برای ما آهنگ پخش می کنید تا صدای خانواده ها را نشنویم؟ بروید برای مسعود بگذارید که او نشنود و تنش به لرزه در نیاید. اما هنوز طنین شعارهای خانواده ها که می گفتند: “پیام ما امید – نوید ما آزادی” در گوشمان شنیده میشود.
از دلاوریهای این مادر قهرمان و خانواده هائی که به مقابل قرارگاه اشرف می آمدند هر چه بگویم کم گفته ام. در فرصت های بعدی از این شیر زن و خانواده ها زیاد خواهم نوشت. همه بچه ها گفتنی در این خصوص بسیار دارند.
به امید آزادی امیر اصلان حسن زاده، تنها پسر خانم ثریا عبداللهی، و سایر اسیران در چنگال فرقه تروریستی رجوی.
یادداشت از یک جدا شده از فرقه رجوی در تیرانا، آلبانی با نام مستعار ز. ش
انتهای پیام