رنج نامه یک اشرفی سابق به رجوی،
برای تاریخ فردا
قسمت اول
نامه را به رسم معمول بایک سلام آغاز میکنم نمیدانم زنده ای یانه.
بعنوان یک اشرفی که اکنون درکنج خلوت آلبانی در زیر خروار هزاران خاطره و دنیایی از آرزوهای قشنگ در برهوت آینده ای تاریک وسرنوشتی نامعلوم گرفتارآمده وسیل تناقضات امانش رابریده برای تسکین دردها وبلاهای بیشماری که از توخیر که نه شرش به مارسیده لازم دیدم لحظه ای درحال خود درنگ وبرای عبرت تاریخ گذری به گذشته داشته باشم. اگر چه مخاطب من توهستی ….
به بهمن ماه سرد سال ۵۷ برمیگردم روزی که بهاران خجسته وسبز آزادی جوانه زد ومن نیز همانند میلیونها ایرانی آزادی بعد از سالیان اسارت راجشن گرفتیم.. هنوز برسرکلاس درس ومشق راتمرین میکردیم که با تو و سازمان آشنا شدیم. درشرایط و جو ملتهب وخروشان آن روزگار ودر پس سالیان خفقان ودیکتاتوری شاه درعرصه فضای سیاسی واجتماعی تحت تاثیر شعارهای پرجذبه والبته فریبنده تو قرارگرفتم.. شعارهای ازادی.. برابری و عدالت اجتماعی جامعه عاری از طبقات وحمایت از کارگر و دهقان و برابری زن و مرد و از همه مهم تر مبارزه با امپریالیزم امریکا و استقلال سیاسی و اقتصادی جذابیت این شعارها درآن شرایط هر جوانی به مقتضای سنی من را که ملاک انتخابشان نه برمبنی درک و شعور بل شوق و شور بود را براحتی وسوسه میکرد.
بدین سان تو و سازمانت را بعنوان یک آرمان برگزیدم و در این راه سوگند خوردم که تاپای جان بایستم.. ماههای اولیه انقلاب تا بخود آمدم خود را در کسوت و لباس میلیشا و تمرین رژه نظامی درخلوت خیابانها دیدم در حالیکه بنظرم کمی عجیب می آمد که در شرایطی که کشور نیازمند سازندگی واتحاد کلیه اقشار ملت است باید وارد آمادگی نظامی شد.
درشرایطی که انقلاب نوپا نیاز به ارامش و ثبات داشت هر روز در کوچه و خیابان با دادن شعارهای تند و متهم کردن سران نظام به وابستگی به امپریالیزم به چنگ و درگیری ومشغول کردن اذهان عمومی مشغول بودیم…درچنین شرایطی جنگ عراق و تجاوز گسترده اش برمردم ما تحمیل شد. درخلوت بچگانه و صادق خودمان به جبهه رفتیم تا دوش بدوش خلقمان با نیروی متجاوز بجنگیم واز ناموس خاک وشرفمان دفاع کنیم ولی بزودی باسرقت سلاح وانتقال به پشت جبهه انبارهای سلاح درشهرهای مرزی راه انداختیم بدون اینکه بدانیم وبپرسیم چرا؟
طولی نکشید که با اعلام جنگ مسلحانه دراوج تجاوز دشمن به خاک میهن جبهه دیگری رو در روی خلقمان گشودیم وبعد هم داستان ترورها، انفجارات و قتل صدها تن بیگناه … واز طرف دیگراعدام وقربانی شدن نسلی از ما که درهردو طرف مقصرش توبودی… درشرایطی که خانه وخانواده راترک ودربدترین شرایط شبها درقبرستانها پارک ها از شدت سرما به خود می لرزیدیم تنها خودمان را اینگونه تسکین میدادیم که طبق وعده تو شش ماه دیگرنظام سرنگون و ما حاکمیت رابدست می گیریم … یکسال گذشت با فرار تو از صحنه مابقی نیروها که جان سالم بدر برده بودند از ایران گریختند.
درفرانسه باز همان وعده وعیدها راتکرار کردی وهربار سالی را برای سرنگونی و بازگشت به ایران تعیین کردی. درسال ۶۵ درمیان بهت وتعجب همه خاک عراق واتحاد استراتژیکی با صدام متجاوز را انتخاب کردی.. وباز به ما وعده دادی که به عراق می ایی تا برافروزی اتش درکوهساران…واینکه این اخرین مرحله استرانژی سرنگونی است .
با ساز و برگ و کمک مالی صدام ارتش آزادیبخش تشکیل دادی همان بازوی استوار و پرتوان خلق قهرمان ایران که البته بعد در جریان عمل دوش بدوش سربازان متجاوز صدام به خاک ایران نفوذ ودستشان رابه خون سربازان وطن بجرم دفاع از سرزمین پدری آلوده کردی …… ادامه دارد..