• امروز : یکشنبه - ۴ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Sunday - 24 November - 2024

مادران،‌ قربانیان فراموش شده ۱۴

  • کد خبر : 6499
  • 25 آگوست 2016 - 17:59

مادران،‌

قربانیان فراموش شده فرقه رجوی

قسمت چهاردهمNayari Families 1

خانم مرحمت ابوالفتحی نیاری

مادر برات ربیعی نیاری – اردبیل

خانم ابوالفتحی نیاری مادر زجر کشیده برات ربیعی نیاری می گوید:
پسرم در تاریخ ۲۵/۰۵/۱۳۶۵ به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. در تاریخ ۱۳۶۶/۹/۱ در منطقه حاج عمران به دست فرقه مجاهدین خلق به اسارت در آمد و به مدت ۲۶ سال در اسارت این فرقه در مکانی به نام اشرف بود و یک سال هم در محل دیگری به نام لیبرتی اسیر بود. فرزندم را در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۱۶ به کشور آلبانی انتقال دادند.
Nayari Families 3خانم ابوالفتحی در دوران تحصن خانواده ها در عراق، چند بار همراه با خانواده ها مدت ها پشت درب اردوگاه اشرف در انتظار ملاقات ماند، با توجه به این که ناراحتی قلبی بسیار شدیدی دارد ولی همیشه پیگیر آزادی پسر خود از دست فرقه رجوی بود. مادر برات زیاد راضی نبود که پسرش به کشور آلبانی برود، می گفت: برات در ایران هیچ مشکلی ندارد از همه لحاظ تأمین است، خانه، کار، ماشین و مبلغی در بانک از ارثیه پدر مرحومش برایش پس انداز کرده ام. انشالله وقتی آمد مشکلی نداشته باشد، ما خانواده شهیدیم، میهن پرست و مردم دوست هستیم. پسر من به دفاع از خاک وطن، ملت و ناموس ایران؛ افتخاری به جبهه جنگ رفت و به دست شیادان تروریست و مردم فریب، گرفتار شد. هر چند از انتقال پسرم به آلبانی خوشحالم ولی می خواهم به ایران بازگردد.
 Rabiei 5خانم ابوالفتحی نیاری به نخست وزیر کشور آلبانی نامه نوشته و درخواست نموده که بعد از ۲۸ سال دوری از پسرش، شرایط ملاقات او با فرزندش برات در شهر تیرانا پایتخت کشور آلبانی فراهم شود.
مادر برات بارها از سازمان ملل متحد تقاضا نموده تا بتواند با پسرش صحبت کند و به برات بگوید که هیچ مشکلی برای او در ایران نیست و پسر و عروسش چشم به راهش هستند.

Nayari Families 2


فرهاد (پسر برات ربیعی نیاری) می گوید: جای پدرم در این خانه واقعاً خالی است، هرچند من هفده روزه بودم که پدرم به جبهه جنگ رفت و دیگر نیامد ولی باز پدرم را دوست دارم و چشم به راهش هستم. در نبود پدرم، مادر بزرگم زحمات زیادی برایم کشیده ایشان هم پدر بودند و هم مادر.
 


 قسمتی از سفرنامه آقای فرهاد ربیعی 

به عراق برای دیدن پدرش:

“… به غیر از ما یازده نفر، خانواده های دیگری هم بودند که از تبریز و سایر شهرهای ایران آمده بودند. با اضافه شدن ما به خانواده هایی که در درب کمپ اشرف بودند و دقیقا خاطرم نیست آن ها نیز چند نفر بودند انگار خونی به رگ تپنده گروه خانواده ها دمیده شد و شور و شوق در چهره نا امید آن ها پدیدار گردید. انگار تازه داشت سفر من شروع می شد سفری که قرار بود چند روز طول بکشد که یک ماه به درازا کشید. ساعت های اولیه به درد دل گذشت و آشنایی با هم و این که تجربه چند روزه ی خانواده ها را شنیدیم. ای دل غافل، آن جا بود که متوجه شدیم سران مجاهدین خلق درهای اشرف را بر روی خانواده ها کاملا بسته اند و اجازه ورود و خروج به هیچ جنبنده ای نمی دهند!؟ آخر یکی نبود به سران مجاهدین خلق حالی کند که من برای دیدار پدرم آمده ام و می خواهم او را بعد از بیست سال ملاقات نمایم. آن قدر پشت درب اشرف بابایم را صدا می کردم و بابا، بابا می گفتم که افسران و سربازان عراقی خیال می کردند اسم من باباست و تا مرا می دیدند، می گفتند بابا! صبح به سمت درب اسد (شیر) رفتیم. چقدر در این چند سال تغییر کرده بود. همه قرارگاه اشرف در اختیار مجاهدین خلق بود ولی انگار محوطه کوچک شده بود. Nayari Families 4عراقی ها نصف بیشتر اشرف را گرفته بودند،دیگر خبری از آن اتاقک کوچک بازرسی فرقه مجاهدین خلق با آن همه دستگاه های پیشرفته نبود. دیگر کسی در حیاطش با تانک هایشان مشاهده نمی شد. باب اسد که زمانی وسط کمپ مجاهدین خلق بود در اختیار عراقی ها بود. حالا من بودم و خانواده ها و یک در بسته و حصارهای کشیده شده و کلی آرزوی بر باد رفته که پشت این درها در یک منطقه نامعلوم گرفتار گرگ بی صفتی چون رجوی شده بودیم.
در این شرایط و جو خفقان حاکم بر محیط پادگان اشرف که سران مجاهدین خلق اعمال کرده بودند، فقط یاد خدا بود که ما اعضای خانواده های بی پناه را می توانست آرام کند. رو به قبله می شدیم دست ها را بالا می بردیم و تا ظهر متوسل می شدیم به دعای (أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَّا تَذَکَّرُونَ)
کیست که درمانده را زمانی که او را بخواند اجابت کند، و گرفتاری را بر طرف سازد و شما را جانشینان این زمین قرار دهد؟ آیا معبودی به غیر از خداست؟ چه کم پند می گیرید!
گریه می کردیم و اشک می ریختیم، آن قدر دعا کردیم و گریه کردیم که سربازهای عراقی نیز به حال ما گریه می کردند و دست به دعا می بردند.
اما مسئولین قرارگاه اشرف هیچ اعتنایی به ما نمی کردند و اجازه ملاقات چند لحظه ای را نیز به خانواده ها نمی دادند واقعا سران مجاهدین خلق در بی رحمی و بی انصافی نظیر ندارند…”

میرزایی

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=6499