گزارشی دیگر از سفر ششم، روز دوم
به نام یاور همیشگی
امروز، روز دومیست که در گرمای سوزان بغداد راهی کمپ لیبرتی شدیم، با وجود کارشکنی های بسیار، با صبر و توکل بالاخره خود را به درب کمپ رساندیم تا روزی دیگر به دنبال یار باشیم.
امروز مقابل درب دیگر کمپ جمع شدیم که با صحنه ای شوک آورمواجه شدیم – با سیم خاردار و سنگربندی نظامی و دیوارهای ساخته شده از آهن – که تمام این تمهیدات نه برای حمله ی دشمن، که برای مقابله با خانواده های چشم انتظار فرزند و تقاضاکننده ی ملاقات بوده است.
و این صحنه ها، صد البته که عزم خانواده ها را برای رسیدن به هدف راسخ تر از قبل نمود.
روزی سخت بود، اما مثل همیشه خانواده ها قدرتمند و محکم ایستادند، و از ته دل عزیزانشان را صدا زدند؛ سعی کردند با گذاشتن سرود “ای ایران”، پیام دوستی و عشق به مام وطن را در فرزندان زنده کنند.
اما این روز سخت، همراه با ناله های پدران و مادران پیر و با فریادهای “دوستتان داریم” خانواده ها، با گریه ی پدری در فراق فرزند، با ناله ی مادری که سوی چشمانش را برای فرزندش از دست داده، ادامه داشت.
خانواده ها با بالارفتن از دیوارها سعی در دیدن فرزندانشان حتی در دور دست داشتند. آنها با دیدن هر یک از بچه های درون کمپ، فریاد شوق و شادی سر میدادند و آنها را دعوت به دیدار مینمودند.
اما در آخر، از خانواده ها با پرتاب سنگ پذیرایی شد.
سنگهایی که بر پای مادری، بر سر برادری، بر دست همسری اصابت کرد اما آنان همان را غنیمت شمرده و بسان پیام عشق بر آنان به نیت رویشان بوسه زدند.
در پاسخ تمام ناله ها و ضجه ها، سنگ بود که فرستاده شد.
جالب است که ندیدم، خشمی، ناراحتی و بغضی از اصابت این سنگها به خانواده ها، بلکه هرچه بود عشق و عاطفه و علاقه بود.
سنگهایی که از جانب خانواده ها با گل پاسخ داده شدند.
گلهایی که عاملان فرقه با آتش زدن آنها خواستند تا خانواده ها را ناامید کنند و بگویند که این آمدنها و رفتنها بی حاصل است، اما ما میدانیم که حاصلی داشته که برای ترساندن ما از سنگ استفاده کردند.
بارها و بارها و بارها فریاد “دوستتان داریم” بود که تا به ثریا میرسید.
در انتهای روز، خانواده ها همچنان با امید به روزی دیگر، و برای دستیابی به حق مسلم ملاقات بازگشتند.
امید به آینده تنها داشته ی ما خانواده هاست. خدایا این امید را از ما نگیر. الهی آمین