«باور شهادت یک دختر ۱۴ ساله برای خیلی از مردم سخت بود، بعضیها حتی سختشان بود که زینب را شهید بخوانند کسانی که میشنیدند دخترم شهید شده است با تعجب میپرسیدند مگر شهید دختر هم داریم.»

به گزارش فراق، زینب کمایی در دهه ۶۰ متولد میشود و همیشه به خانواده و اطرافیانش میگفته است که من «میترا» نیستم مرا زینب صدا کنید. او همیشه از این که نامش را میترا برگزیدنند گلایه داشت و سعی میکرد نگذارد کسی او را میترا صدا کند.
مادر شهید زینب کمایی روایت میکند: «باور شهادت یک دختر ۱۴ ساله برای خیلی از مردم سخت بود، بعضیها حتی سختشان بود که زینب را شهید بخوانند کسانی که میشنیدند دخترم شهید شده است با تعجب میپرسیدند مگر شهید دختر هم داریم.»
آری به درستی که او برگزیده نام زینب است و رفتارهای او همانند دختری است که آرزوی شهادت دارد و تقلا میکند تا به آرزوی خود برسد.
مادر بزرگوار این شهید درباره تزکیه و خودسازی شهید زینب کمایی این گونه نقل می کند: «زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت، نماز بهموقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله، نماز امام زمان (عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سورههای قرآن کریم ،دعا کردن در صبح و ظهر و شب،کمتر گناه کردن تا کم خوردن صبحانه ناهار و شام دخترم جلوی این موارد ستونهایی کشیده بود هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می زد.»
در کتاب من میترا نیستم درباره زینب آمده است:
«شب اول فروردین سال ۱۳۶۱ زینب بلند شد چادرش را سر کرد و برای نماز جماعت به مسجد المهدی در خیابان فردوسی رفت. او معمولا نمازهایش را در مسجد می خواند. تلویزیون روشن بود و شهلا و شهرام برنامه سال تحویل را تماشا می کردند. دلم نیامد با زینب مخالفت کنم و از او بخواهم که مسجد نرود. زینب مثل همیشه به مسجد رفت.
بیشتر از نیم ساعت از رفتن زینب به مسجد گذشت و او برنگشت. نگران شدم. پیش خودم گفتم، حتما سخنرانی یا ختم قرآن به خاطر اول سال تو مسجد برگزار شده و به همین خاطر زینب دیر کرده. بیشتر از یک ساعت گذشت. چادر سرم کردم و به مسجد رفتم. نفهمیدم چطور به مسجد رسیدم. در دلم غوغا بود. وارد مسجد شدم هیچ کس در حیاط و شبستان نبود. نماز تمام شده بود و همه نمازگزاران رفته بودند. با دیدن مسجد خالی دست و پایم را گم کردم: یعنی چی؟ زینب کجا رفته؟ هوا تاریک بود و باد سردی می آمد. یعنی زینب کجا رفته بود؟ او دختری نبود که بی اطلاع من جایی برود. بدون اینکه متوجه باشم و حواسم به دور و برم باشد خیابان های اطراف مسجد را گشتم چشمم دنبال یک دختر چادری باریک و بلند بود.»
فعالیت های مذهبی زینب، مورد غضب مزدوران رجوی قرار گرفته بود و این کوردلان در آخرین نماز مغرب اسفند ماه سال ۱۳۶۰ هنگام بازگشت از مسجد او را ربودند؛ سپس با گره زدن چادرش او را خفه کرده و به شهادت رساندند.
پیکر مطهر زینب، سه روز بعد پیدا شد و با پیکرهای غرقِ به خون ۳۶۰ شهید عملیات «فتح المبین» در اصفهان تشییع و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
انتهای پیام