سازمان مجاهدین خلق از آغاز تأسیس و پیریزی تشکیلات خود، در راستای دستیابی به قدرت و تحقق آرمانشهر موهوم (جامعه بیطبقه توحیدی)، به خشونت روی آورد.

به گزارش فراق، اتخاذ خطمشی مسلحانه، چه بهعنوان تاکتیک و چه بهمثابه استراتژی، ویژگی بنیادین این سازمان در تمایز با دیگر گروهها و جریانها در دنیای معاصر بوده است.
برای تحلیل و بررسی مواضع و عملکرد مجاهدین خلق در نیمقرن گذشته، ضروری است ریشهها، ویژگیهای فکری و سیاسی، و انگیزههای تأسیس این گروه واکاوی شود.
پر واضح است که در مسیر تحقق آرمانشهر و مدینه فاضله مجاهدین (جامعه بیطبقه توحیدی)!، پنداشتن باورهای فرقهای بهعنوان «حقیقت مطلق» و بهسخرهگرفتن مفهوم «عدم قطعیت» در حوزهی پدیدههای انسانی و اجتماعی، از ویژگیهای فکری و ایدئولوژیک این سازمان بوده و هست. نگاهی گذرا به مجموعه کتب و جزوههای ایدئولوژیک و سیاسی مجاهدین بهوضوح نشان میدهد که سران این تشکیلات، بهصورتی افراطی و احساسی، خود و سازمانشان را در نوک پیکان تکامل اجتماعی میپندارند. این توهم که همه «حقیقت» نزد آنهاست و دیگران از درک مسائل و فهم حقیقت ناتواناند، در طول تاریخ، بهویژه در قرون وسطی، ذهن اربابان و شیفتگان قدرت را نیز به خود مشغول کرده بود.
هنگامی که مسعود رجوی، رهبر عقیدتی مجاهدین، در حدود ۳۲ سالگی از زندان آزاد شد، سالها بهدلیل فعالیت زیرزمینی و سپس محکومیت به زندان، از تحولات فکری و علمی دنیای پیرامون و فضای علمی، پژوهشی و آکادمیک دنیای معاصر بیگانه مانده بود. بااینحال، او گستاخانه در ماههای پس از انقلاب مردمی ایران، در نشستهایی با عنوان «تبیین جهان»، ادعای پاسخگویی به پرسشهای بنیادین فلسفی، سیاسی، روانشناختی و غیره را مطرح کرد. باید از او پرسیده میشد که آیا او از «تبیین انسان» و مسائل و پرسشهای مرتبط با آن، که طی قرون متمادی ذهن اندیشمندان و متفکران جوامع بشری را درگیر کرده بود، فارغ شده که بدون فروتنی به قلمروی چندوجهی «تبیین جهان» وارد میشود؟
رجوی با کدام پیشینه فکری و علمی یا فرصت تحقیق و پژوهش آکادمیک مبتنی بر روشهای علمی، چنین ادعاهایی را مطرح کرد؟ در آن زمان، شاخههای متعدد علمی و پژوهشی در حوزههای گوناگون پدید آمده بود و برای شناخت و مطالعهی یک رشتهی علمی، مانند روانشناسی اجتماعی یا جامعهشناسی سیاسی، لازم بود سالها بهصورت نظاممند و با بهرهگیری از روش علمی به مطالعه و پژوهش در نظریهها و تحقیقات دانشمندان پرداخت. آیا مسعود رجوی اساساً چنین وقت و فرصتی برای مطالعات بنیادین و تحقیقات علمی داشت تا به مقوله پیچیده و چندوجهی «تبیین جهان» بپردازد؟ آیا این ادعاها و گزافهگوییها جز زاییدهی غرور، توهم «خودحقیقتبینی» و جهل مرکب چیز دیگری بود؟
پرسش اساسی این است که سرانجام چنین ادعاها و گزافهگوییهایی از سوی رهبر عقیدتی مجاهدین در عرصهی سیاست و فعالیت تشکیلاتی به کجا انجامید؟
رجوی پس از پیروزی انقلاب مردمی ایران، دچار توهم حل مسائل پیچیده فلسفی و انسانشناختی شد و بهزعم خود به تبیین جهان پرداخت، اما واقعیت این است که او حتی در سادهترین مسائل و موضوعات مرتبط با تحولات جامعه سیاسی ایران ناتوان و درمانده بود. باید به یک مفهوم کلیدی اشاره کرد: پذیرش «نسبیت اندیشهها» که اصلی عقلانی و علمی است. به عبارت دیگر، معیار تعیینکننده در تحقق یک اندیشه در حوزهی قدرت سیاسی، «اراده و انتخاب مردم و شهروندان یک جامعه» است، نه یک طبقه، گروه خاص یا نخبگان و فرادستان یک تشکیلات، حزب، سازمان یا فرقهای که خود را تجسم حقیقت مطلق میپندارند.
رهبران این تشکیلات، بهدلیل ذهنیت ضددموکراتیک و فاشیستی و تأکید بر انکار و طرد پروژه دموکراتیزاسیون و روند تکاملی آن از دموکراسی نخبگان به دموکراسی افراد و شهروندان یک جامعه، شتابزده به پیریزی تشکیلات و مناسباتی پرداختند که هرگز با مشی و تفکر دموکراتیک همخوانی نداشته و ندارد.
به شهادت تعداد بیشماری از کادرهای باسابقه جداشده از مجاهدین خلق، شدیدترین و عریانترین سرکوبها برای بهدستگرفتن سکان هدایت فرقهی مجاهدین بهصورت مادامالعمر از سوی مسعود رجوی اعمال شده است. بدون پایبندی به سازوکارهای انتخاب دموکراتیک و قواعد آن در دنیای مدرن، رهبری مسعود رجوی بر تشکیلات مجاهدین طی چهار دهه تداوم یافته است.
رهبر عقیدتی مجاهدین با ترکیبی از دو رهیافت «کسب قدرت برای تحقق فضیلت» و «قدرت برای قدرت»، در آرمانشهر خودساخته و مدینهی فاضلهی ذهنیاش، از حوزهی عمومی سیاست، قلمرویی خصوصی برای خود ساخته که پرسشگری در آن جرمی نابخشودنی تلقی میشود. بهگونهای که هرگونه شک، تردید یا نقد سازنده به دستگاه فکری و مشی سیاسی مجاهدین، عملی ضدانقلابی و در تضاد با جوهرهی انقلاب خیالی مریم و مسعود رجوی محسوب میگردد.
طبیعیترین واکنش در برابر این رویکرد تقدسمآبانه به قدرت و تلقی همیشگی رهبر عقیدتی مجاهدین از مقوله قدرت، واکنشهایی در میان افراد مستقر در قرارگاه اشرف، سپس کمپ لیبرتی در عراق و اکنون اشرف ۳ در آلبانی طی بیش از سه دهه بوده است. هرگاه این افراد روزنه و فرصتی یافتهاند، طغیان کرده و از دنیای تاریک و سیاه مجاهدین گریختهاند. در واقع، جدایی و فرار بیسابقه کادرهای تشکیلاتی مجاهدین از قرارگاههای اشرف، لیبرتی و طی ماههای گذشته از کمپ مانز در آلبانی، نشانه روشنی از تمایل درونی و ذهنی اعضای این تشکیلات به رهایی از قیدوبندها و حصارهای فرقهای و گرایش به اندیشه و دنیای دموکراتیک است؛ امری که سالها در مناسبات قرونوسطایی مجاهدین و پایگاهها و مقرهای این تشکیلات مخوف و ستیزهجو مغفول مانده بود.
آرش رضایی
انتهای پیام