مسعود رجوی به صراحت گفت: هر زنی که به داخل سازمان آمده و مجاهد شده، حق خروج و جدایی از تشکیلات ما را ندارد.

به گزارش فراق، به مناسبت ۸ مارس، روز جهانی زن، و اغواگری مریم قجر در این روز، در این مطلب قصد دارم به جریانات هولناک و شرایط پیچیده تشکیلات زنان سازمان مجاهدین بپردازم. سازمان و تشکیلاتی که از اروپا و آمریکا تا عراق، تارهای زهرآگین خود را با پیچیدگی و به صورت هولناکی بر جسم و روح اعضا میتند تا احدی توان جدایی و ترک فرقه را نداشته باشند.
پس از کودتای درونی سال ۶۸ که رجوی مریم قجر را به عنوان مسئول اول و خود را رهبر فرقه نامید، آموزشهای فشردهای موسوم به انقلاب ایدئولوژیک در سراسر فرقه رواج داد که تا سالها ادامه داشت و اغلب روزها ساعتها وقت ما در جلسات مغزشویی سپری میشد.
در این بین، بر روی چند محور از آموزشهای جدید تاکید بیشتری میشد. اوایل علت این همه اصرار را متوجه نمیشدیم. از جمله محورهای زیر:
الف. برای خالص شدن خود، آنچه در ذهن و اندیشه دارید باید روزانه گزارش کنید.
ب. هیچ کس از خودش چیزی ندارد. به هر کجا که رسیدهاید باید بدانید از انقلاب مریم و رجوی دارید. بدون این دو هیچ ارزشی ندارید.
ج. با تاکید بیشتر رو به افراد خارج کشور میگفتند که پافشاری روی هر گونه تخصص و موقعیت و شرایطی که دارید، شرک و حرام است و همه این موقعیتها متعلق به رجوی است. مثال میزدند که شما در هر کاری که در خارجه هستید، به خودی خود احدی شما را تحویل نمیدهد و در واقع هیچ کاره اید. اگر نماینده سازمان نبودید، این موقعیتها را نداشتید و معروف نمیشدید. پس نباید غرور کنید.
د. تاکید بر روی این نکته که هر سازماندهی و موقعیت کاری و ردهای را باید پذیرا باشید و دست سازمان را در این موارد باز بگذارید. خواهر مریم خودش تشخیص میدهد پازل سازماندهی را چگونه بچیند.
اعضای سازمان در سالهای اول همگان مثل بچه گربههای دستآموز سرشان را پایین میانداختند و گوش میسپردند. واقعیت این بود که هر کدام از محورهای فوق شگردهای پیچیده و خاص تشکیلات بود که صد درصد روی اعضا در همه مکانها و همه زمانها تسلط کافی داشته باشند و در شرایط مخاطرهآمیز، افراد ناراضی را بتوانند تحت فشار قرار دهند و در صورت لزوم حذف و از سر راه بردارند.
مهری موسوی یکی از همین اعضای ناراضی بود که به واسطه تسلطش به زبان انگلیسی و سابقه حضورش در آمریکا، سالها در تشکیلات خارج کشور و در بخش سیاسی فعالیت داشت و به واسطه تحصیلاتش وجهه خاصی برای خودش پیدا کرده بود. همسر او نیز از دانشجویان آمریکا بود. افرادی که در دهه ۸۰ هنوز در تشکیلات اروپا و آمریکا باقیمانده بودند، حدوداً شامل ۳۰۰ تن از افراد حرفهای میشدند.
در طی سال، دو بار آنها را به کمپ اشرف میبردند و طی دو ماه به صورت فشرده برای آنها تمام جلسات، نشستها و مغزشوییها را تکرار میکردند. در پایان، باید چند روز شروع به گزارشنویسی اجباری از لحظات و افکار خود میکردند و در جمع میخواندند. پس از پایان دوره مغزشویی، میتوانستند دوباره به کشورهایی که از آن آمده بودند، برگردند.
سرکردگان دقیقاً حواسشان جمع بود و وضعیت تک تک آنها را بررسی میکردند. سران تشکیلات با بررسی گزارشهای آنها، افرادی که ضعیف تشخیص میدادند را به بهانههای مختلف از رفتن به اروپا منع میکردند و در عراق سازماندهی میشدند، تا به طور کامل زیر نظر باشند و تهدیدی از سمت آنها مبنی بر جدایی و یا نارضایتی ایجاد نشود.
علیرغم اینکه ما سادهخیالانه فکر میکردیم آن محورهای فوق برای خالصسازی و به قول معروف برای تذهیب روحی افراد است، اما سران به شدت و با دقت از آن بهرهبرداری لازم را میکردند. زمانی که در پرسنلی بودم، بیشتر متوجه این امر شدم. دستور بود که تک تک گزارشاتی که افراد از لحظات و تناقضات خودشان مینوشتند، در پروندههایشان نگهداری شود. بر اساس آن، هر ماه مسئول فرد مربوطه نیز گزارشی تهیه میکرد و وضعیت تشکیلاتی شخص مورد نظر طبقهبندی میشد.
به عنوان مثال، افرادی که با سادگی و صداقت در گزارش خود مثلاً مینوشتند: گاهی احساس خستگی میکنند یا لحظاتی حسرت ملاقات با خانواده دارند یا کاری انجام دادهاند و احساس کردهاند که به دلیل موقعیت خودشان بوده و یا لحظاتی داشتهاند که برای از دست دادن موقعیت خود در جامعه حسرت خوردهاند و احساس پشیمانی داشتند…
این افراد بلافاصله در پروژههای پیچیده تحت نظر میرفتند و افکار و رفتار آنها تا ماهها کنترل و پایش میشد. این نکات در رابطه با افراد خارج کشور ضریب میخورد.

در ابتدای تشکیل قرارگاه اشرف در عراق، صدها تن از اعضای سازمان در اروپا بوده و از آنجا هوادار شده و به تور سازمان خورده بودند. در دهه ۶۰ بیش از هزارتن در اروپا و آمریکا بودند، اما طی یک دهه با پایش و غربال هر ساله، این اعداد کمتر میشد. تا اینکه در دهه ۷۰ و ۸۰ تنها حدود ۳۰۰ تن اعضای مورد اعتماد فرقه بودند که همچنان میتوانستند بین عراق، اروپا و آمریکا در تردد باشند و پایه اصلی تشکیلات خارج کشور محسوب میشدند.
آنها به تجربه دریافته بودند که در صورتی که هنگام حضور در کمپ اشرف، بازگشتشان مهر تایید نخورد، فرد ضعیف تشخیص داده شده و ماندن در قرارگاه اشرف به مانند حکم تنبیه بود. ولی کمتر کسی باورش میشد که بیان صادقانه افکار و لحظات به جای بالا بردن ارزش فرد، موجب شک و تردید و پایش سازمان میشود.
با احتمال زیاد، خانم مهری موسوی به دلایل نکاتی که گفته بود، در حوالی سال ۸۰ یا ۸۱ از رفتن به خارج منع شد. اما طبق معمول، هیچ توضیحی به او ندادند و نامبرده را به یکباره در عراق نگهداشتند.
آن زمان من در پرسنلی بودم و مهری موسوی را کمتر دیده بودم، تا اینکه متوجه شدم او را به پرسنلی منتقل کردند. در آن زمان، هر سه الی چهار نفر از زنان پرسنلی در یک اتاق کار بودیم. اما با ورود مهری، یک اتاق جداگانه با میز کاری بزرگ و شیک در بخش پرسنلی آماده نموده و گفتند این محل کار اختصاص به مهری موسوی دارد.
او را در حالی که به ظاهر معاون بخش پرسنلی خواندند، اما کار مهمی به عهدهاش نگذاشتند. او را مسئول تهیه مطلب و مقاله برای مناسبتهای مذهبی و سازمانی نمودند که بیشتر شیره مالی بود.
مهری موسوی، بنده خدا، آنقدر ساده بود و در جریان پیچ و خم تارهای عنکبوتی تشکیلات عراق نبود. بی اطلاع از همه بگیر و ببندها، چند روز نشده، بدون مدارا و علنی، بنای مخالفت گذاشت و پیوسته سوال میکرد چرا او را به سر کارش در آمریکا نمیفرستند.
پس از مدتی نیز به اعتراض در جلسات روزانه شرکت نمیکرد. درخواست کرده بود او را مجدداً به آمریکا، همان شهری که بوده، برگردانند. و ظاهراً با مشاهده وضعیت بغرنج و فشارهای کمپ، خواستار خروج شد.
این درخواست همان و تغییر سرنوشت او همان بود. مهری موسوی جز معدود زنانی بود که بصراحت خواستار خروج از عراق و سازمان شد. همین درخواست خروج باعث دستور قتل او توسط رجوی شد. چندماهی بدین منوال گذشت و مهری تحت کنترل کامل بود و به مانند جذامیها با او برخورد میشد. به همه ما تذکر داده بودند با او وارد صحبت نشویم.
پس از مدتی به جلساتی خوانده شدیم. به زودی متوجه شدیم حدود چهل تن از زنان ناراضی، به طور خاص مهری موسوی و مینو فتحعلی، در آن جلسات مورد محاکمه و بازخواست رجوی قرار میگیرند.
مهری موسوی سر لیست معترضین بود. او در طی دو سه جلسه مقاومت نمود و گفت خواهان رفتن از عراق و بازگشت است و حتی گیج شده بود چرا او را نگه داشتهاند.

رجوی در یکی دو جلسه صحبت با ادبیاتی خشن و برای اولین بار به صراحت گفت: هر زنی که به داخل سازمان آمده و مجاهد شده، حق خروج و جدایی از تشکیلات ما را ندارد. علت احمقانه و دجالگونهاش را اینطور بیان کرد: اگر زنی از سازمان جدا شود، به مانند تف سربالا برای انقلاب ما است و از نادانی او است و زیان به خودش و بقیه زنان است. باید که انقلاب کند و مجاهد شود و الا به من و ایدئولوژی سازمان خیانت میکند. لذا بایستی تا زمانیکه ما پیروز میشویم، در تشکیلات بماند. در غیر آن صورت، فرار یا درخواست خروج مساوی خیانت به من است و حکم خیانت اعدام است.
او رو به مهری موسوی گفت: تو آزادی که قرص سیانور را بخوری و خودکشی کنی. ما تو را به بیرون سازمان نمیفرستیم.
او چندین ساعت از این مزخرفات گفت، اما خانم مهری موسوی با شجاعت تمام گفت: من نمیخواهم بمانم و نظرش را تغییر نداد.
در این لحظه که ولولهای برپا شده بود، مسعود رجوی مهری موسوی را به روی سن فرا خواند و خودش با عصبانیت بلند شد و به سمت کریدور پشت سن رفت. مهری که هنوز به روی سن نرسیده بود، در کریدور توسط رجوی به زیر مشت و لگد کشیده شد.
ما فقط صدای داد و فریاد و جیغهای مهری، مریم قجر و برخی سرکردگان که کنار آنها بودند را میشنیدیم. همه وحشتزده شده بودند.
چند دقیقهای جلسه با نگرانی و هیاهو ادامه داشت تا اینکه مریم قجر به روی سن بازگشت. فکر میکنم رجوی جلسه را ترک کرد و یکی دو تن از زنان سرکرده فرقه مهری موسوی را با چشمانی اشک بار، موهای ژولیده و در حالی که روسریاش پرت شده و به شدت کتک خورده بود به سمت تریبون بردند.
او با گریه و بغض تنها در یکی دو جمله با این مضمون گفت: با کمک خواهر مریم، مجاهد میمانم. جلسه آن روز پایان یافت.
در روزهای بعد بیشتر از ابعاد وحشتناک آن چند دقیقه مطلع شدیم. مسعود رجوی از فرط عصبانیت بخاطر امتناع مهری موسوی مبنی بر ماندن در سازمان، به مانند گرگ هار او را به زیر مشت و لگد خویش انداخته و قصد کرده بود او را با دستان خود بکشد یا خفه کند که با التماس مریم قجر که گفته بود ضامنش میشود که بماند… و کمک دو سه نفر دیگر او را از زیر مشت و لگد رجوی نجات میدهند و سپس از مهری خواسته بود در جلوی جمع از خواستهاش مبنی بر خروج از سازمان صرفنظر کند تا کمکش کند.
بلافاصله و روزی بعد، مهری موسوی را به کمپ اشرف و بخش آشپزخانه منتقل کردند. لازم به یادآوری است که کار در آشپزخانه از سختترین و پرزحمتترین قسمتهای کمپ بود. اغلب افراد را جهت تنبیه به آشپزخانه میفرستادند.
دیگر کمتر کسی مهری را دید.
سرانجام، در اوایل سال ۱۳۸۲ و پس از سقوط صدام، در همان روزهای بازگشت از بیابانها به کمپ اشرف، روزی همه زنانی که در بخش ما بودند را صدا زدند و اطلاعیه کوتاهی توسط فائزه محبت کار خوانده شد.
طی نوشته کوتاهی گفتند: مهری موسوی درخواست کرده که با قرص سیانور در اعتراض به ورود نیروهای آمریکایی به کمپ اشرف خودکشی کند. برادر مسعود هم با این خواسته او موافقت کرده، لذا به او قرص سیانور دادیم و خودکشی کرد و حالا او شهید است. همه مات و مبهوت و در سکوت جلسه را ترک کردند.
در زمان جنگ و هنگامی که در بیابانهای حمرین آواره بودیم، از پرسنلی منتقل شده بودم. چندی بعد دوباره به پرسنلی برگشتم.
پس از چند ماه، در لابلای مدارک پرسنلی به نامهای برخوردم که بایستی بایگانی میکردم. تیتر نامه سری و جهت پرونده مهری موسوی بود… آنچه بخاطرم مانده با این مضمون بود: «با توجه به نگرانی از حضور نیروهای کاویانی در اطراف کمپ اشرف و موقعیت م. م، سیتی زن بودن و تسلط او به زبان انگلیسی، احتمال فرامرزی (فرار کردن) او و رفتن به نزد کاویانی هست… سازمان در مخاطره قرار خواهد گرفت. لذا با دستور B (کلمه مخفف = برادر) قبل از ورود نیروی کاویانی به کمپ، امر خوشحالی انجام شود…»
جهت اطلاع در مکاتبات پرسنلی، نام مسعود رجوی B نوشته میشد. خوشحالی = قتل و سربه نیست کردن (اعلام میکردند طرف خودکشی کرده). فرامرزی = فراری. نیروی کاویانی = نیروهای آمریکایی.
انتهای پیام